همسر شهید "قربان احمدی":
نوید شاهد - «روزی که می‌خواست آخرین وداع را با ما کند من از تنها دخترم معصومه خواستم که گریه کند تا مانع رفتن پدرش به جبهه شود ولی ایشان هدف بزرگتری را انتخاب کرده بود لذا اشک‌های دخترش نتوانست دلش را برای رسیدن به هدفش بلرزاند و عازم جبهه شد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "قربان احمدی" از زبان همسر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.

گریه‌های دخترش مانع رفتنش به جبهه نشد!

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید قربان احمدی، ششم مرداد ماه سال ۱۳۳۳ در روستای بیدستان از توابع شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش محرمعلی، کشاورز بود و مادرش خدیجه نام داشت، تا اول راهنمایی درس خواند، کارگر بود، سال ۱۳۵۱ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد. این شهید بزرگوار از سوی بسیج در جبهه حضور یافت، هفتم اسفند ماه سال ۱۳۶۲ در جزیره مجنون عراق به شهادت رسید، پیکرش مدت‌ها در منطقه بر جا ماند و سال ۱۳۷۵ پس از تفحص در گلزار شهدای روستای شریف‌آباد به خاک سپرده شد.

گریه‌های دخترش مانع رفتنش به جبهه نشد!

همسر شهید قربان احمدی روایت می‌کند: از همان آغاز زندگی مشترک‌مان، شهید احمدی کمتر به خانه می‌آمد، من به خاطر همین موضوع از دستش دلخور بودم. پس از گذشت چهار سال خدمت در جبهه‌های حق علیه باطل، یک روز به خانه آمد.


فکر می‌کردم که دیگر قصد رفتن به جبهه را ندارد، ولی اشتباه فکر می‌کردم. عشق او به جبهه نه تنها کمتر نشده بود بلکه بیشتر هم شده بود و تحمل ماندن در خانه را نداشت و دوست داشت مجدد عازم جبهه شود.


روزی که می‌خواست آخرین وداع را با ما کند من از تنها دخترم معصومه خواستم که گریه کند تا مانع رفتن پدرش به جبهه شود. به همین دلیل به دخترم گفتم "دخترم گریه کن، چون پدرت می‌خواهد دوباره به جبهه برود".


شهید احمدی که پی به هدفم برده بود به دخترش گفت دخترم جایی نمی‌روم، می‌روم تا برایت آدامس بخرم، با گفتن این حرف می‌خواست که مانع گریه کردن دخترش شود.


ایشان در لحظه آخر وداع خود با خانواده در حالی که چشمانش از اشک حلقه زده بود دخترش را در آغوش گرفت و با او خداحافظی کرد و سپس به منزل مادرش رفت تا با آن‌ها هم وداع کند.


گریه‌های معصومه که تمامی نداشت او را بغل کردم و به خانه مادرشوهرم رفتم. برای بار دوم شهید احمدی دخترش معصومه را بغل کرد، جدایی از دخترش برایش سخت بود، ولی ایشان هدف بزرگتر که جهاد در راه خدا بود، انتخاب کرده بود؛ لذا اشک‌های دخترش نتوانست دلش را برای رسیدن به هدفش بلرزاند به همین دلیل عازم جبهه شد که دیگر ایشان را ندیدیم تا اینکه بعد از گذشت ۱۳ سال پیکر مطهرش را آوردند.

منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده