در روایت خاطرات و سیره شهید آزادفلاح روایت شد:
نوید شاهد - شهید «موسی آزادفلاح» از شهدای دوران دفاع مقدس است. مادرش در روایت خاطرات او بیان کرد: «کارت را به او دادم، گفت: مادر، آیا از رفتن من راضی هستی؟ من گفتم: بله عزیزم، شما در کودکی به شدت مریض شده‌ای به حدی که ما به طور کامل از همه جا قطع امید کردیم و من به لطف خدا، به امام حسین (ع) متوسل شدم و ایشان شفای شما را به زودی دادند، الان هم جبهه، جبهه حسین است و راه حسین است و شما باید در این راه قدم بگذارید.»

شفا یافته‌ای که مادرش او را راهی جبهه‌کرد

به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید "موسی آزادفلاح"، سيزدهم خرداد 1347 در شهرستان نظرآباد ديده به جهان گشود. پدرش قاسم، كارگري می‌کرد و مادرش اقدس نام داشت. دانش‌آموز چهارم متوسطه در رشته تجربي بود. از سوي بسيج درجبهه حضور يافت. بيستم فروردين 1366 ، در شلمچه بااصابت تركش به شهادت رسيد. مزار وي در بهشت‌رضاي زادگاهش واقع است.

آنچه در ادامه می‌خوانید روایتی از سیره و خاطره شهیدآزادفلاح است. 

ماه‎ها می‎‌گذشت و روزها سپری می‌شد و حاج قاسم و همسر گرامی‌اش در انتظار بودند تا اینکه بالاخره روز سیزدهم خرداد ۱۳۴۷ صدای گریه‎‌های نوزادی پسر فضای خانه را مملو از شادی و خوشحالی کرد با توافق والدین او را موسی نامیدند.
موسی کودکی با ادب و سرشار از هوش و اندیشه بود. همین ذکاوت وی باعث شد تا با تعصب فراوان دوره های تحصیلی را یکی پس از دیگری پشت سر بگذارد تا جایی که مشغول به کسب تجربه در مطب یکی از دندان‌پزشکان شهر نظرآباد می‌شود. خیلی زود توانست مهارت لازم را به دست آورد و در کارش به پیشرفت‌های قابل توجهی برسد، با این حال، مشغله درس و مدرسه و کتاب هرگز باعث نشد که او از مسائل دینی و مذهبی خود باز بماند و هر چه را که داشت از همین نماز و روزه و دعای پدر و مادر می‌دانست.
همچنان به کار خود عشق می ورزید و برای گذراندن مراحل بالاتر تلاش می‌کرد تا اینکه پایگاه بسیج مسجد قمر بنی‌هاشم اعلام اعزام نیرو جهت مبارزه در جبهه های حق علیه باطل کرد.
موسی باآگاه ساختن خانواده از این خبر، از پدر و مادر اعلام موافقت خود را برای اعزام تقاضا می‌کند؛ اما به دلیل نزدیک بودن امتحانات دیپلم پدر به مخالفت می پردازد و می‌خواهد این موضوع را به بعد از سپری کردن امتحاناتش موکول نماید. این قضیه به همین ترتیب می ماند تا اینکه خانواده متوجه اعزام پنهانی پسرشان به جبهه می‌شوند.
حدود سه ماه بعد موسی برای مرخصی به آغوش خانواده باز می‌گردد. در این مدت دوباره فعالیت‌های درسی خود را آغاز کرده و در مسیر انجام فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی نیز گامی محکم تر از پیش بر می دارد تا اینکه در تاریخ بیستم اسفند ۱۳۶۵ برای مرتبه دوم برای اعزام آماده شد.
اما این بار، نه به طور پنهانی بلکه با رضایت کامل والدینش بار سفر را بسته و با بوسه پدر بر پیشانی و نوازش دستان گرم مادر موسی و راهی جبهه شد. مادرموسی کاسه آب را به نیت بازگشت هرچه سریع‌تر فرزندش، با صحت و سلامتی پشت سرش پاشید اما دل جور دیگری گواهی می‌داد. یک ماهی نگذشته بود که یکی از هم‌رزمان موسی برای مرخصی آمده بود، مادر شهید موسی برای اطلاع از احوال پسرش به سراغ او رفته و خبر سلامتی موسی را می‌شنود.

نفس‌های حبس شده در فراق فرزند
خاطره‌ای از زبان مادر بزرگوار شهید یک شب شام خانواده عموی موسی منزل ما میهمان بودند که ناگهان پسر عموی موسی خبر شهادت موسی را به زبان آورد و همین طور که این خبر را برای ما تعریف می‌کرد. نفس‌ها در سینه حبس شده بود که صدای زنگ منزل به صدا درآمد. یکی از همسایه‌ها بود که برای دادن خبر شهادت موسی و عرض تسلیت آمده بود.
با توجه به این قضیه از صحت موضوع اطمینان حاصل کردیم. فردای آن روز به سردخانه رفتیم و پیکر شهید موسی را با چهره آرام و نورانی و سینه‌ای شکافته آرمیده بود، دیدیم او با اصابت ترکش به سینه‌اش شهید شده بود.
خاطره دیگر از زبان مادر شهید برای اعزام در مرتبه دوم دوست موسی بود که کارت اعزام او را آورد و به من گفت: مادر جان، اگر شما راضی به اعزام موسی نیستید، می‎‌توانید کارت را پاره کنید تا دیگر نتواند به جبهه برود ولی من پاسخ دادم: «نه! عزیزم، من این کار را نمی‌کنم و کارت را به موسی می‌دهم.
زمانی که موسی آمد. کارت را به او دادم، گفت: مادر، آیا از رفتن من راضی هستید؟ من گفتم: بله عزیزم، شما در کودکی به شدت مریض شده‌ای به حدی که ما به طور کامل از همه جا قطع امید کردیم و من به لطف خدا به امام حسین (ع) متوسل شدم و ایشان شفای شما را به زودی دادند، الان هم جبهه، جبهه حسین است و راه حسین است و شما باید در این راه قدم بگذارید.
والا وقتی جنازه موسی را دیدم اصلاً ناراحت نشدم و دست‌هایم را بالا برده و به خدای متعال عرض کردم. پروردگارا، امانتی را که دستم سپرده بودی به سویت باز می گردانم و امیدوارم که آن را از من بپذیری.
آخرین حرف‌هایی که از شهید موسی آزادفلاح به نقل از خانواده روایت شده، این است که امت اسلامی همیشه پیرو راه حق و حقیقت بوده و از یاد شهدا غافل نشویم و برای امام و رزمندگان اسلام دعا کنیم.

انتهای پیام/ 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده