جانبازی هم «نصرالله» را از مسولیتش در جبهه وانگذاشت
نوید شاهد: نصرالله جمشيدي، فرزند محمد و طاهره، در تاريخ نوزدهم مهر ماه سال1343 ، در استان كرمان شهرجوپار به دنيا آمد. در سه سالگي به مكتب خانه رفت . در پنج سالگي نماز را كاملاً ياد گرفت. او در دوران كودكي، موقع اذان به روي پشت بام منزلشان مي رفت و اذان مي گفت.
زماني كه از مدرسه مي آمد، در كارهاي كشاورزي، به پدرش كمك مي كرد. علي شاهمرادي، دوستش، مي گويد: زماني كه مدرسه مي رفتيم، به من مي گفت: بيا برويم درسمان را در مسجد بخوانيم و زماني كه به مسجد مي رفتيم اول مسجد را نظافت مي كرديم و بعد به درس خواندن مي پرداختيم.
بعد از انقلاب عضو بسيج شد. او در بسيج شب ها به گشت مي رفت و يك بار مسئول نظم در يكي از پمپ هاي بنزين شده بود و در آن لحظه، ماشين دامادشان بنزين تمام مي كند، دامادشان از او مي خواهد كه بدون نوبت، بنزين بزند ولي نصرالله مي گويد: من اين كار را انجام نمي دهم. شما هم با ديگران فرقي نداريد بايد بايستيد تا نوبتتان شود.»
هميشه مراقب بود كه در بسيج غذا كم نيايد و خودش آخرين نفر بود كه براي ناهار خوردن مي رفت. حتي بعضي اوقات، ناهارش را به باغبان مي داد و خود چيزي نمي خورد.
شاهبدين زاده، دوستش، مي گويد: «چند قلم كالا آورده بودند كه فرمانده، آن ها را در بين بسيجيان تقسيم كند. زماني كه اسم جمشيدي را خواند، او سهميه اش را گرفت، و آن را به باغبان داد.و گفت: او چند فرزند دارد اين مي تواند كمكي براي زندگي اش باشد.»
در برنامه هاي مسجد حسن بن علي(ع)، مانند دعاي كميل، دعاي توسل، فراگيري آموزش و فنون نظامي و راه اندازي كتابخانه شركت مي كرد و جوانان را به شركت در كلاس هاي مختلف آموزشي، تشويق مي كرد و در مورد احكام نماز و روزه، با آن ها سخن مي گفت.
او صبح ها در امور اداري بسيج كرمان كار مي كرد، و بعدازظهرها به پايگاه هاي مقاومت بسيج مي رفت و شب ها به گشت هاي انتظامي- امنيتي مي پرداخت.
جمشيدي، با زيردستانش با مهرباني و دلسوزي رفتار مي كرد و هيچ وقت از شوخي هاي آنها، ناراحت نمي شد.
محمد شكيبا، همرزمش، مي گويد: « زماني كه از كرمان به جوپار آمديم، به جلو باغ آن ها رسيديم. خواست تا حال پدرش را بپرسد و زماني كه ما به آن جا رفتيم به كمك پدرش شتافت.»
او به بهداشت فردي، اهميت زيادي مي داد و آن را يكي از واجبات مي دانست.
در دانشگاه قبول شده بود و مي گفت: نمي توانم به دانشگاه بروم چون جنگ، مهمترين مسأله است.»
وقتي كه از جبهه به مرخصي مي آمد، در بسيج براي جوان ها جلسه مي گذاشت و يا در مدارس سخنراني مي كرد. در مراسم شهدا حضور پيدا مي كرد. همه را براي رفتن به جبهه، تشويق مي كرد.
صفا علي خاني، همرزمش، مي گويد: در عمليات كربلاي 4، مي خواستيم به عقب برگرديم، وسيله اي پيدا نمي كرديم و فقط يك لندكروز خراب آن جا بود. جمشيدي به سراغ آن رفت، با كمال خونسردي آن را درست كرد و رزمندگان را سوار كرد و از معركه ي خطر نجات داد.»
اسدالله جمشيدي، برادرش، مي گويد: « آخرين باري كه به مرخصي آمده بود، مجروح بود و هنوز زخم هايش خوب نشده بود كه مي خواست به جبهه برود. به او گفتم: هنوز زخمهايت بهبودي پيدا نكرده است و اگر بروي، هواي اهواز گرم است، ممكن است شانه ات بدتر شود. گفت: من بايد بروم، در جبهه به حضور من احتياج دارند و بعد عازم جبهه شد.»
رضا عبداللهي، همرزمش، مي گويد: « دو يا سه روز از عمليات كربلاي پنج گذشته بود كه ديديم يك نفر با لباس بيمارستان به بسيج نزديك مي شود. وقتي نزديك تر شد ديدم جمشيدي است، از او پرسيدم: چرا اين گونه آمده اي؟ گفت: عمليات هنوز تمام نشده است، من مجروح شدم و مرا به بيمارستان شهيد بقايي بردند. از آن جا هم به يكي از استان ها اعزام كردند. بين راه از اتوبوس پياده شدم و به اين جا آمدم. گفتم: نمي خواهد بروي، تو زخمي شده اي؟ گفت: من پيك هستم، بايد بروم و نسبت به منطقه، مسئوليت دارم.
نصرالله جمشیدی، در تاریخ 20/12/1366 عملیات کربلای 8، در منطقه ي شلمچه بر اثر اصابت تركش به پاها، به درجه ي رفيع شهادت نايل آمد.
طاهره احمدي جوپاري، مادر شهيد، مي گويد: « روزي كه براي تشييع جنازه ي نصرالله به معراج شهدا رفتيم، خواستم با او صحبت كنم، به او گفتم: تو هنوز زخمت خوب نشده بود و من چقدر اصرار كردم كه بماني ولي تو گوش نكردي. مشاهده كردم اخم هايش درهم رفت و حرفم را عوض كردم و گفتم: اشكالي ندارد، راه خوبي را رفتي و شهادت را انتخاب كردي . من از تو راضي هستم و بعد دوباره چهره اش شاد شد و ديگر نگذاشتيم خواهر و برادرانش گريه كنند. گفتم: نارحت نباشيد شهيد زنده است و خودم هم ديگر ناراحت نبودم.»
شهيد در وصيت نامه اش مي گويد: « خواهران و برادران ! در همه حال پشتيبان امام و انقلاب باشيد زيرا اين اعمال شما، باعث مي شود كه جنگ به نفع مسلمين خاتمه يابد. هرگز فريب افراد جاه طلب را نخوريد، كه اين كار موجب دوري شما از خدا، و شكست شما مي شود . به نماز جماعت اهميت دهيد. و زندگاني را ساده بگذرانيد. از دلبستگي هاي دنيا رها شويد
همانطور كه علي (ع) از دنيا دست كشيد . يكي از دلايل برحق بودن انقلابمان، همين جنگ است. كه انقلاب ما را به انقلاب پيامبران و امامان، شبيه مي سازد. هميشه صابر باشيد، كه خداوند صابرين را دوست دارد.
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان کرمان