شهیدی که حضرت زینب(س) او را برای شهادت فراخواند!
به گزارش نوید شاهد به نقل از پایگاه خبری فاش نیوز: تیپ فاطمیون از تاثیر گذارترین نیروهای موجود در سوریه است که از جوانان عاشق افغانستانی تشکیل شده است. این تیپ که از عاشقان شهادت تشکیل شده، با وجود تقدیم شهدای بسیاری در سوریه، اجازه نداده است که حتی داعشیهای وحشی نقشه جسارت به حرم حضرت زینب(س) را در فکر و مخیلهی خویش راه دهند. در این راستا و به پاس قدردانی از ایثارگریهای شهدای فاطمیون با دو تن از پدران شهدای جوان افغانی در تیپ فاطمیون به گفتوگو نشستیم.
حاج آقا نام فرزند شهیدتان چیست؟
- پدر شهید سید محمد حسینی هستم.
چند فرزند دارید؟
- 3 فرزند
محمد چندمین فرزندتان بود؟
- محمد چهارمین و آخرین فرزندم بود.
به شما گفت برای چه میروم؟
- گفت میروم برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) دختر امام حسین، حضرت رقیه(س)
شما راضی بودید؟
- بله.
خصوصیات اخلاقی ایشان چگونه بود؟
- بچهی خوبی بود، همه ی پدر و مادرها از اولادشان تعریف میکنند؛ ولی همانطوری که خدا خوبش را از آدم میگیرد محمد هم پسر خوب ما بود.
آیا ایشان آخرین فرزند شما بود؟
- بله.
چه کارهایی در زندگی میکرد که از نظر شما بهترین بود؟
- 23 سال عمر کرد؛ من یادم نمیآید که این مدت از عمر ایشان بیهوده بوده باشد. بچه ی ماهی بود. با سواد هم بود و تا دیپلم سواد داشت. به سوریه هم که رفت، در آنجا 2سال و نیم فرمانده بود.
23 سالش بود؟
- بله.
کی شهید شد؟
- در سال 96 به شهادت رسید.
چگونه شهید شد؟
- فرماندهی کشف اطلاعات بود و با یک فرمانده ی دیگر با موتور برای شناسایی منطقه رفته بودند که داعشیها آنجا را مین گذاری کرده بودند. متاسفانه روی مین رفته و مین منفجر میشود که فیلم آن را هم نشان دادند.
آیا همان لحظه شهید شد یا هنگام انتقال به بیمارستان؟
- روی موتور دو نفر بودند. آن یکی همان جا شهید شد ولی پسر من را به بیمارستان رساندند اما بر اثر خونریزی شدید شهید شد.
آیا وصیتنامهای از ایشان دارید؟
- ایشان وصیت نامهای داشتند اما نمیدانم چکارش کردند و هنوز به دست من نرسیده است.
آیا شهید به شما سفارش خاصی کرده بود؟
- سفارش خاص که نه ولی سری آخر من به او سفارش کردم که پسرم، انشالله قبول حضرت زینب باشد؛ بیا برایت خواستگاری و از قوم و خویش خودمان برایت زن بگیرم و تشکیل خانواده بده. پسر خیلی سربهزیر بود و جوابم را نداد؛ اما گفت باشد بعدا با هم صحبت میکنیم. بعد که به سوریه رفت، پسر سومی من به او زنگ زده بود که محمد کجایی؟ چون من ناراحتی قلبی داشتم. گفته بود من دوباره اعزام شدم و میخواهم به خط مقدم بروم. پسرم گفته بود بیا چند وقت بعد برو. گفته بود نه؛ من خواب دیدم که حضرت زینب (س) برایم پیام فرستاده است که به سوریه بیا.
به بابا بگو من این سری میروم ولی ممکن است برنگردم. من چون مریض بودم، پسرم این موضوع را به من نگفته بود. وقتی که رفت، 3 ماه و نیم آنجا بود. من گفتم خب برمیگردد؛ که خبر آمد شهید شده است. وقتی او را آوردند، به معراج شهدا رفتم و صورتش را بوسیدم. پیشانیبند زیبایی به پیشانی اش بسته شده بود. پاهایش را بوسیدم و گفتم حضرت زینب(س) و دختر3 ساله ی امام حسین از تو راضی باشد؛ من از ته قلبم از تو راضی هستم.
احسنت! الان چه به او میگویی؟
- الان هم میگویم پسرم، حضرت زینب از تو راضی باشد، من از صمیم قلب از تو راضی هستم. اولاد نیک من بود و با پای دل رفته بود.
لطفاً کمی از خودتان بگویید؟
- خواهش میکنم. انشاءالله موفق و موید باشید. من دعاگوی جمهوری اسلامی ایران هستم. در سال 1347-48 در افغانستان تازه به سن بلوغ رسیده بودم که پدرم از دنیا رفت. خدا او را بیامرزد؛ بعد از آیتالله حکیم به رحمت خدا رفت. در آن زمان دو تا نماینده مراجع به افغانستان آمده بودند که یکی از طرف آقای خمینی(ره) و دیگری از طرف آقای خویی بود. پدرم همیشه بین ایران و افغانستان رفت و آمد میکرد؛ بنا بر احساس تکلیف، پدرم به من سفارش کرد که تو الان به سن بلوغ رسیدهای و من هر دوی این نمایندهها را خوب میشناسم. از آقای خمینی تقلید کن و من از آن زمان تاکنون مقلد ایشان و رهبری هستم.
شما در افغانستان در چه شهری ساکن بودید؟
- در کابل بودیم.
آیا از آن زمان تاکنون مقلد امام هستید؟
- بله؛ به آن هم افتخار میکنم و همیشه دعا میکنم که خدا روح بلند و ملکوتی آقای خمینی را شاد کند و جایگاه ایشان در بهشت برین باشد انشالله.
الهی آمین