حضور در جبهه همانند نماز امری واجب است / شهید منوچهر صالحی صمدی
منوچهر صالحى فرزند اسحق از مادرى به نام زاغى
خداشناس در 10 آذر 1339 در روستاى ابوصالح شهرستان قائمشهر متولد شد. پدر او علاوه بر منوچهر يازده فرزند ديگر داشت
كه همگى در يك اتاق با مشقت بسيار زندگى مى كردند. وضعيت معيشتى خانواده صالحى
ناهنجار بود به طورى كه وقتى منوچهر متولد شد به علت نداشتن لباس يك هفته او را با
چادرشب مى پوشاندند تا اينكه از لباسهاى دست دوم بچه هاى دايى اش استفاده شد.
منوچهر پس از طى دوران كودكى، در سال 1346 در دبستان زيارمله روستاى ابوصالح مشغول به تحصيل شد. پس از اتمام دوره دبستان در سال 1350 براى ادامه تحصيل در مقطع راهنمايى و دبيرستان به منزل پدربزرگ و عمويش در سارى رفت. از آنجا كه وضع مالى پدر و مادربزرگش نسبتاً خوب بود و به خانواده صالحى كمك مالى می کردند به آنها علاقه خاصى داشت و در دوران تحصيل در سارى بيشتر نزد آنها بود. در دوران نوجوانى و جوانى اوقات فراغت را با فوتبال و پينگ پنگ می گذراند. تحت تأثير پدر و مادربزرگش به مسايل دينى توجه خاصى داشت و نهج البلاغه و كتابهاى شهيد مطهرى را مطالعه می کرد. در سال تحصيلى 1359-1358 به همراه پسر خاله اش - كه بعدها شهيد شد. - به جبهه جنگ رفت.
پس از مدتى حضور در جبهه در همان سال خود را براى خدمت سربازى معرفى كرد و مدت بيست و چهار ماه دوره نظام وظيفه و شش ماه دوره احتياط را در لشكر 30 پياده گرگان طى كرد.
در پى ترخيص از خدمت سربازى در سال 1360 در كنار اشتغال در زادگاهش به كمك پدرش در كار كشاورزى مى شتافت. در همين سال به پيشنهاد پدر و مادرش با خانم صراحى مهدوى از خانواده دوستان پدرش كه پايبند به معارف دينى بودند، ازدواج كرد.
پس از ازدواج به همراه همسرش يك ماه در منزل پدرى زندگى كردند اما به دنبال اشتغال در سپاه قائمشهر به دليل مشكلات تردد به قائمشهر نقل مكان كرده و در آنجا ساكن شدند. ربابه اولين فرزند صالحى در اول فروردين 1361 متولد شد. يك سال بعد دومين فرزندش سكينه در اول فروردين 1362 به دنيا آمد.
او در 6 آذر 1362 به عضويت رسمى سپاه قائمشهر درآمد و به عنوان مربى آموزشى و سپس فرمانده پادگان بسيج قائمشهر مشغول به كار شد.
صالحى حضور در جبهه جنگ را همانند نماز امرى واجب مى دانست به همين سبب به هنگام عزيمت به جبهه، بى اختيار اشك از چشمانش سرازير مى شد. مدتى فرماندهى گروهان شهيد جنگدار و همچنين جانشينى فرمانده گردان امام محمدباقر(ع) لشكر 25 كربلا را به عهده داشت.
هنگام عزيمت به جبهه پدر و بخصوص مادرش را دلدارى مى داد و نمی گذاشت گريه كنند. می گفت: «رزمندگان اسلام را دعا كنيد.» وقتى از جبهه بازمی گشت، می گفت: «شهادت هنر مردان خداست و اين هنر در من نبود. هميشه افسوس شهادت را مى خورد.»
سومين فرزند صالحى به نام قاسم در اول فروردين 1364 و چهارمين فرزند او، على در اول فروردين 1365 به دنيا آمد. صالحى كه بيش از سه سال در خطوط مختلف جبهه حضور داشت در اين سال بر اثر انفجار دچار موج گرفتگى شد. در 27 اسفند 1365 به اتفاق برادر بزرگ ترش ربيع الله صالحى بسيجى عازم جبهه شد. قبل از اعزام به اتفاق براى خداحافظى از پدر و مادر به محل سكونت والدين رفتند. ابتدا برادر بزرگ تر خداحافظى كرد ولى منوچهر از بيان موضوع رفتن به جبهه به پدر خوددارى كرد چرا كه ممكن بود پدرش اعزام همزمان دو برادر را مانع شود. با اصرار برادر بزرگ تر منوچهر هم با پدر خداحافظى كرد. هنگامى كه براى خداحافظى به نزد مادر رفتند؛ ابتدا برادر بزرگ تر خداحافظى كرد اما قبل از اينكه منوچهر خداحافظى كند، مادرش از او مى خواهد چون برادر بزرگ تر عازم جبهه است پيش آنها بماند و به جبهه نرود. منوچهر از اينكه مبادا مادرش رضايت ندهد به او می گويد: «البته قرار است من هم به جبهه بروم فردا يا روز ديگرى براى خداحافظى مى آيم.» برادر بزرگ تر به همراه كاروان اعزامى از قائمشهر به جبهه اعزام شد. منوچهر كه فرمانده پايگاه بسيج قائمشهر بود، بعد از بيست و چهار ساعت در 27 اسفند 1365 آماده عزيمت به جبهه شد اما به علت ضيق وقت و دورى راه محل سكونت مادر، موفق به خداحافظى با او نشد.
در اين مرحله از حضور در جبهه فرماندهى گردان امام محمدباقر(ع) را برعهده داشت.
نقل است كه شبى وقتى از خط مقدم به سنگر فرماندهى بازمی گشت، متوجه شد كه نيروهاى بسيجى در سنگر خوابيده اند. براى اينكه مبادا از خواب بيدار شوند تا اذان صبح در بيرون سنگر ماند و پس از اقامه نماز صبح آرام كنار يك رزمنده بسيجى خوابيد. با شروع عمليات كربلاى 8 در منطقه شلمچه صالحى كه معاونت فرمانده گردان امام محمدباقر(ع) را برعهده داشت در تاريخ 19 فروردين 1359 نامه اى نوشت و ديدگاه و نظراتش را تشريح كرد كه در فرازهايى از آن آمده است:
خدايا رضائيم به رضاى تو. اگر قطره خونم كه در راه تو ريخته مى شود مى تواند در راه تحقق آرمانهاى عاليه اسلامى و انقلاب اسلامى مثمر ثمر واقع شود پس خدايا حاضرم هزارها بار مرا قطعه قطعه نمايند و خونم در راه تو ريخته شود. امت حزبالله! امام عزيز را تنها نگذاريد و سخنان پيامبرگونه آن را سرلوحه كارتان قرار داده و به عنوان چراغ هدايت در تاريكيها استفاده نماييد. مىبينيد در مواقعى كه خطرى اين انقلاب را تهديد نموده گويا به وى الهام شده و مانند كوهى در برابر اين مشكلات عظيم ايستادگى می کند. اما همسر گرامى! بيشتر صابر باشيد و مانند زينب سلام الله عليها مصيبت زده و استوار باش. مرا ببخش كه در اين مدت كوتاه زندگى دنيوى شايد آن وظيفه اصلى را نسبت به شما انجام ندادم. به فرزندانم كه بزرگ شدند واقعيت را بگو كه پدر شما براى رضاى خدا به جبهه رفته است.
با شهادت عليرضا بلباسى فرمانده گردان امام محمد باقر(ع) و موسى محسنى جانشين وى در عمليات كربلاى 8، فرماندهى گردان به صالحى سپرده شد. نيروهاى لشكر 25 كربلا به سرعت براى شركت در عمليات كربلاى 10 عازم منطقه ماووت عراق شدند. هنگام شروع عمليات كربلاى 10 او با اين اعتقاد كه ما مثل حسين(ع) وارد جنگ شدهايم و مثل حسين از اين جنگ بيرون مى رويم در عمليات شركت كرد. در هنگامه عمليات چنان عاشقانه عمل می کرد كه به چيزى جز عمليات فكر نمی کرد.در اين زمان نامهاى را كه برادرش حسن فرستاده بود بدون اينكه در آن را بگشايد در جيب گذاشت. در حين عمليات از ناحيه كتف مجروح شد ولى از انتقال به پشت جبهه خوددارى كرد و پس از اينكه توسط گروه امداد سرپايى مداوا شد به نيروهاى عملكننده در عمليات پيوست. تا اينكه در ساعت هشت و سى دقيقه شب 7 ارديبهشت 1366 در شهر ماووت عراق تيرى به قلبش اصابت كرد و با فرياد يامهدى ادركنى بر زمين افتاد و به شهادت رسيد. جسد او شصت و چهار روز در ميدان عمليات باقى ماند و تقريباً متلاشى شد. پس از كشف جنازه و انتقال به زادگاهش در كنار مزار شهيد يونسى و شهيد برومند در گلزار روستاى سيدصالح قائمشهر به خاك سپرده شد.