خاطرات شهید رضوی/به ما نمیآید، که آدم بشویم؟ (2)
مهدی کریمی؛ همرزم شهید خاطرهای (به ما نمیآید، که آدم بشویم؟) را از ایشان نقل میکند که باهم میخوانیم:
در دوران خدمت سربازی، قبل از انقلاب، بنده همراه آقای
رضوی بودم، در آن زمان ایشان از جمله افراد غیرمذهبی به شمار میآمد.
یک روز جمعه، که ایشان در خیابان
با تظاهرات مردم روبه رو شده بود، بعد از بازگشت به آسایشگاه به من گفت: آقا مهدی،
اینها چه میگویند؟ و این چه وضعیتی است، که درست کردهاند؟
به ایشان گفتم: اینها علیه نظام
طاغوت قیام کردهاند.
بعد از آن کمی بحث کردیم، ولی ایشان
قانع نشد.
پس از اتمام دوران آموزش سربازی،
تقسیم شدیم. من از ایشان خبری نداشتم، تا اینکه امام دستور دادند، سربازها پادگانها
را ترک کنند.
یک روز که در مشهد در تظاهرات شرکت
کرده بودم، شهید رضوی را دیدم و خیلی تعجب کردم، به ایشان گفتم: شما این جا چه کار
میکنید؟
ایشان هم که ظاهراً از پادگان فرار
کرده بود گفت:« به ما نمیآید، که آدم بشویم؟»
بنده خیلی خوشحال شدم و صورت ایشان
را بوسیدم.