مروری بر خاطرات شهیدسرلشکر خلبان علیرضا یاسینی
یک هفته از حمله عراق به میهن اسلامیمان می گذشت. در آن یک هفته، ما با انجام چندین ماموریت موفقیت آمیز، آنچه در دوران آموزشی یاد گرفته بودیم، به صورت عملی تجربه می کردیم.
به خاطر مردم بی گناه

یک هفته از حمله عراق به میهن اسلامیمان می گذشت. در آن یک هفته، ما با انجام چندین ماموریت موفقیت آمیز، آنچه در دوران آموزشی یاد گرفته بودیم، به صورت عملی تجربه می کردیم. ولی خیلی چیزها که زمان آموزشی آموخته بودیم، در جنگ قابل پیاده کردن نبود. برعکس، در شرایط مختلف، مواردی را تجربه کرده بودیم که در آموزش به آن اشاره ای نشده بود.

روز ششم مهر ماه 59، ماموریتی به ما محول شد. در این ماموریت چهار هواپیمای «اف-4» برای بمباران پل «الکوت» در برنامه قرار گرفته بودند. این بار نیز من کابین عقب هواپیمای جناب سروان یاسینی بودم و شش تن دیگر از خلبانان با هم پرواز بودند.

طبق اطلاعات رسیده این پل برای دشمن جنبه حیاتی داشت و انهدام آن موجب قطع پشتیبانی نیروهای دشمن در منطقه جنوب می شد. در حقیقت، پل در شهر الکوت واقع شده بود که جنوب عراق را با شمال آن مرتبط می کرد. به هر حال بعد از انجام توجیه با هواپیماهایی که به انواع بمب مجهز شده بودند، به پرواز درآمدیم. در حالی که یکی یک شهرهای کوچک و بزرگ خود را پشت سر می گذاشتیم از بالای اروند رود هم گذشتیم و ارتفاع خود را کم کردیم تا از دید رادارهای دشمن پنهان باشیم. وقتی که نزدیک جزیره مجنون رسیدیم آرایش خود را تغییر داد، به سوی هدف پیش می رفتیم که ناگهان تعداد سی چهل دستگاه لودر و بولدوزر را در حال ساختن خاکریز مشاهده کردیم. جناب بایستی را صدا زدم و گفتم:

- آقا رضا! اینها را مورد هدف قرار بدهیم؟

- نه آقا مسعود! البته اهمیت انهدام اینها کمتر از پل نیست، ولی الان باید سروقت پل بریم!

در جوابش گفتم:

- برای فردا هم هدف جدیدی پیدا کردیم!

چون بیشتر پروازهای برون مرزی داوطلبانه انجام می شد، اگر هدف مهمی را در طول مسیر مشاهده می کردیم می زدیم. لذا نه تنها از مرکز مورد بازخواست قرار نمی گرفتیم که چرا طبق برنامه عمل نکردیم؛ بلکه خوشحال هم می شدند.

ما با سرعت مافوق صوت در خاک عراق به سوی هدف به پیش می تاختیم، با نزدیک شدن به شهر الکوت یک بار دیگر زمان پرواز و سرعت را محاسبه کردم و گفتم:

- آقا رضا! دو ثانیه دیگر بالای هدف هستیم.

- الان اوج می گیرم.

هنوز ثانیه ای نگذشته بود که پل الکوت نمایان شد و جناب یاسینی در حال افزایش ارتفاع بود که بتواند با شیرجه ای مناسب بمب ها را روی پل رها سازد، که یکباره صدا زد:

- مسعود! تعدادی از مردم غیرنظامی در حال عبور از روز پل هستند، یک گردشی انجام می دهیم تا روی پل خلوت شود.

با این حرف او بقیه هواپیماها هم گردشی بیضی شکل روی الکوت انجام دادند و دوباره روی پل قرار گرفتیم، هنوز روی پل مملو از جمعیت بود که رضا دوباره ادامه داد و گفت:

- معطل شدن در اینجا خطرناک است، بریم هدفی را که در سر راه دیدیم بزنیم.

بقیه خلبانها هم موافقتشان را از پشت رادیو اعلام کردند و هر چهار فروند بال در بال هم به سوی جزیره مجنون تغییر مسیر دادیم. چند لحظه بعد، همگی بالای سر لودر و بلدورزهایی که برای توپخانه عراق خاکریز احداث می کردند، قرار گرفتیم. بمب هایمان را روی سرآنها رها کرده و به پایگاه برگشتیم، در حالی که همگی از ته دل خوشحال بودیم که انسان بی گناهی را مورد هدف قرار نداده ایم.

منبع: انتخابی دیگر/ مروری بر زندگی شهید سرلشکر خلبان علیرضا یاسینی/ گروه پژوهش و نگارش انتشارات عقیدتی سیاسی نیروی  هوایی ارتش/ 1377

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده