من کودکی را با همین­ ها می­شناسم . بـا اسم ژِ3 با کمین، پاتک، منوّر


از پاره­ های پیکرت چیزی بیاور

چیزی شبیه عطر گونی­ های سنگر

هر روز، رستاخیز عمرم هست برگرد

دلتنگ هستم آه می­فهمی برادر؟

حسرت تمـام چشم­هایم را گرفته

یک عمر دارد می­ نشاند زخم خنجر

من کودکی را با همین­ ها می­شناسم

بـا اسم ژِ3 با کمین، پاتک، منوّر

پُک می­زند بابا غمش را پشت دیوار

ای وای از این رنج تکرارِ مـکرّر

من هیچ، بابا هیچ، دنیـا هیچ اصلاً

از خواب چشم مادرم یک روز بگذر

زخمی­ ترم از هر کسی که می­شناسی

امشب بگو خواهر، بگویم جانِ­ خواهر

از جنگ­، از این روزهای مه گرفته

حتماً گلایه می­ کنم در روز محشر

فرقی ندارد سقف این دنیا چه رنگی­ست

هر رنگ باشد پیش من خاکستری ­تر

باید کجا را در بغل گیرم؟ کجایی

زیر کدامین خاک هستی ماه بی سر

انـگشتری یا نـه زبانم لال حـتی

از پاره­ های پیکرت چیزی بیاور

سروده ای از ملاحت نادری

منبع: چشمه آیینه، گزیده شعر کنگره ایثار / به کوشش داریوش ذوالفقاری، معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران، انتشارات مهر تابان 1395.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده