واپسين فصل از حيات شهيد طيب حاج رضایي
حجت الاسلام و المسلمين حاج حسين انصاريان
شهيد نيكنام، طیب حاج رضایی، یکی از افراد فعال قیام پانزده خرداد 1342 بود. از آنجا که همسایۀ دیوار به دیوار ما بود، من از بچگی او را میشناختم. مردی پرجذبه و قدرتمند و یک سر و گردن از دیگران بالاتر و به عبارتی قلدر زمانه بود كه کسی جرئت رویارویی با او را نداشت. این خصوصیات، با نکات مثبتی که در اخلاق و رفتارش بود، در آمیخته و از او یک جوانمرد ساخته بود.
او هیچگاه به افراد ضعیف و ناتوان تعدی نمیکرد، بلکه از آنها حمایت میکرد. او در میدان ترهبار کار میکرد. کشاورزان و روستاییانی که بار به میدان میآوردند و دچار مشکلی میشدند، به او پناه میآوردند. اگر آنها نمیتوانستند حق خود را بگیرند، فقط کافی بود که طیبخان شاگرد خود را بفرستد و پیغام دهد که حق این بنده خدا را بده؛ با همان پیغام، بهسرعت حق به حقدار میرسید و مشکل برطرف میشد. عشق به دفاع از مظلوم در خون و پوست او بود. حضرت علی (ع) میفرمایند: «هر رشته از اخلاق حسنه که در وجود کسی باشد، در مقابل، دری از رحمت خدا بر روی او باز ميشود». با توجه به این حدیث جای تعجب نیست که مشاهده میکنیم چگونه خداوند این گونه افراد را دستگیری ميكند و به آنها توفیق توبه و عاقبتبهخیری میدهد.
در محلۀ ما (محلۀ لرزاده ) يك کسی میخواست جشن عروسی مفصل و پر سر و صدایی را بر پا کند و از زنان خواننده و رقاص دعوت کرده بود. حاج آقا برهان خیلی ناراحت شده و به در خانۀ او رفته و با زبان خوش از او خواسته بود که این کار را نکند و جشن عروسی را سالم برگزار کند. صاحبخانه نه تنها قبول نکرد، بلکه به حاج آقا توهین هم کرده بود. آقای برهان دنبال طیب فرستاده بود که من در خانۀ فلانی رفته و خواستهام که زنان خواننده را به این محلۀ متدیننشین نیاورد و جو سالم اینجا را آلوده نکند، اما او به حرف من گوش نداده است. اگر ممکن است شما تذکر بدهید.
پس از این پیغام، طیبخان خودش میرود و با لگد به در میکوبد. صاحبخانه میآید. طیب میگوید: «شنیدهام پیرمردی روحانی در خانهات آمده و حرفی زده، اما تو سربالا جواب دادهای. خجالت نمیکشی؟ یا عروسی را تعطیل میکنی یا سرت را روی سینهات میگذارم» آن بیچاره به دست و پا ميافتد و عذرخواهي ميكند.
در اقدامی دیگر، طیب با دختر جوانی که به فساد کشیده شده بود، برخورد کرد و او را از منجلاب نجات داد. بعدها شاهد بودم که او خانمی محجب، باوقار، اهل نماز و اطاعت شده و زندگی سالم و پاکی را برای خود دست و پا کرده است.
خصوصیت بارز دیگری که
از طیب باید یادآور شد، عشق و محبتش به حضرت سید الشهدا(ع) بود. مجلس روضهخوانی و
دستۀ سینهزنی او در ایام محرم، از شلوغترین مجالس بود. همۀ اینها از اصالت
خانوادگی او حکایت داشت. من که با بچههای او دوست بودم و به خانهشان رفت و آمد
میکردم، عکس پدر طیب را دیده بودم. مردی با وقار و با محاسن بلند حنایی بود که
عبا و قبا بر تن داشت.
حاج مسیح، برادر طیب نیز مرد نیکویی بود. او که کورۀ آجرپزی داشت، علاوه بر باطن
پاک، برخلاف طیبخان ظاهر خوب و صالحی هم داشت. او مؤمنی روشنضمیر و دائمالوضو و
دائمالذکر بود و نیز برخلاف برادرش به مسجد لرزاده رفت و آمد داشت.
او هر سه نوبت در نماز جماعت حاضر میشد و بدین دلیل با ما رابطۀ نزدیکی داشت. طبق برنامهای هفتگی، ظهرهای پنجشنبه با هم به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) میرفتیم. کرایۀ رفت و برگشت و پول ناهار را همیشه او حساب میکرد و به ما اجازه نمیداد دست به جیب شویم. میگفت: «از من سنی گذشته و باید تا میتوانم ثواب جمع کنم» حاج مسیح واقعا مردی باکرامت، مشکلگشا، خوشاخلاق و اهل گریه و مناجات بود.
منشأ اصلی نقش طیب در قیام پانزده خرداد همان مجالس روضه و سینهزنی بود. خطیبی هم که در آن جا منبر میرفت، خیلی شجاعانه و تند بر ضد دستگاه حرف میزد. میتوان گفت جمعیت شایان توجهی از مردم جنوب شهر تهران، تحت تأثیر آن مجالس در نهضت پانزده خرداد شرکت کردند. حکومت نیز برای زهر چشم گرفتن از طیبخان، آن چهرۀ سرشناس را دستگیر و زندانی کرد.
حاج مسیح، هفتهای یک
بار برای دیدن برادرش به زندان میرفت و هر بار برای ما تعریف میکرد که او را
خیلی اذیت کرده و شکنجه دادهاند. حاج مسیح میگفت: «من خیلی به برادرم دلگرمی
داده و او را به صبر و استقامت سفارش نمودهام و برای آرامش بیشترش، کیفیت نماز
شب را به او آموختهام.»
هفتههای آخر، طیب به حاج مسیح گفته بود که به من پیشنهاد کردهاند تا در رادیو
اعلام کنم آقای خمینی به من پول داده تا مردم را تحریک کنم که شلوغی به راه
بیندازند و اتوبوسها را بسوزانند و شیشههای مغازهها را بشکنند، اما برادرم ميگويد
اگر مرا زیر شکنجه بكشند، به هيچ قيمتي حاضر نخواهم شد به آبروی این پسر فاطمه
زهر(س) لطمه بزنم، حتی اگر به قیمت جانم تمام بشود ...»
او بهراستی به قول خود عمل و عاقبت جان خود را در راه انقلاب ایثار کرد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 68