ارادت به امام حسين نجاتش داد
شنيدن احوالات و ويژگيهاي شهيد طيب از زبان كسي كه خود از مبارزان قديمي است و از دوران كودكي، طيب را ميشناسد و از همه مهمتر از صراحت بيان خاصي برخوردار است، مغتنم است و در جهت شناخت شخصيت شهيد طيب، بسيار كارگشا، از اين روي در اين گفتگو به نكاتي برميخوريم كه در كمتر مصاحبهاي آمده است و ميتواند راهي باشد به شناخت دقيق و درست شخصيت طيب حاجرضائي و چگونگي به شهادت رسيدن او. با سپاس از حاج محسن رفيقدوست كه بار ديگر هم پذيراي شاهد ياران گشت.
از چه مقطعي با مرحوم طيب آشنا شديد و او را چگونه انساني يافتيد؟
بعد از انقلاب شايد اين پنجمين بار باشد كه در باره مرحوم طيب از من سئوال ميكنند. بعضي وقتها توقع داشتند و دارند كه من مطالبي را در باره ايشان بگويم كه با واقعيت تطبيق نميكند و من هميشه پاسخ دادهام: خب، از من سئوال نكنيد! الان كه با شما صحبت ميكنم، تقريبا 46 سال از شهادت طيب ميگذرد و من در اين مدت همواره او را «حرّ» دانستهام، حري كه به يك فرمان امام، تمام نمازهايش را طلبهها خواندند و روزههايش را گرفتند! وقتي طيب به شهادت رسيد، امام به طلبههاي قم دستور دادند كه همگي يك روز برايش روزه بگيرند و برايش نماز بخوانند. خود بنده شايد ده برابر روزههايش، براي او روزه گرفتم.
من معتقدم كه در باره طيب و تمام شخصيتها بايد واقعيت را گفت. البته آنچه را كه نبايد درشتنمائي كرد، نبايد اين كار را كرد و آنچه را كه بايد روي آن تاكيد كرد، بايد اين كار را كرد. واقعيت اين است كه من طيب را از نوجواني ميشناختم، چون پدر من و طيب همكار بودند و هر دو در ميدان ترهبار، بارفروش بودند. حجره پدرم هم ده بيست حجره با حجره مرحوم طيب فاصله داشت. حجره طيب دم در ميدان بود و ما هر وقت ميخواستيم وارد ميدان بشويم، ايشان را ميديديم. دوست و رفيق نبوديم، ولي آشنا بوديم، چون پدر من از سنخ ديگري بود و مرحوم طيب از سنخ ديگري.
تفاوت سنخ آنها چه بود؟
در صنف ما تعداد كمي آدم مذهبي مطمئن كه مردم به آنها رجوع ميكردند، وجود داشت. پدر من مريد حاج شيخ علياكبر برهان و سيد جلالالدين دري بود. يادم هست هفت ساله كه بودم بعد از ظهرهاي جمعه جلسهاي برگزار ميشد و روحاني معروفي به نام سيد جلالالدين دري ميآمد و صحبت ميكرد. معمولاً جوانها و دانشجوها به آن جلسات ميآمدند. در طول سال «هيئت بنيزهرا» و «انجمن نشر معارف علوي» كه پدر مرحوم دكتر شريعتي در آن صحبت ميكرد، گاهي در منزل ما تشكيل ميشد. همين طور هم «انصارالحسين». شش هفت سال قبل از انقلاب هم كه مرحوم دكتر بهشتي از آلمان برگشت، يكي از جلسات ثابت شنبهشبهاي ايشان، چهار هفته در سال در منزل پدر من و چند هفته در منزل خود ما بود.
البته امثال پدر ما هم بودند، اما عدهاي هم اهل كافه و بزم و اين حرفها بودند. طيب آدم قويجثه گردنكلفتي بود. او حتي دو دانگ باسكول دم در ميدان را هم با گردنكلفتي گرفت. حاج محمد لطفيپور باسكول را در آنجا راه انداخت و طيب با ماشين شورلت قرمز رنگ شيكش آمد و جلوي باسكول ايستاد و گفت: «يا دو دانگ اين را به من ميدهي يا من ماشينم را برنميدارم تا هيچ ماشيني نتواند عبور كند.» و دو دانگ از آن را گرفت. من خيلي نميخواهم اين بخشها را باز كنم.
از آن دوران چه خاطراتي داريد، چون به هرحال بايد همه جوانب زندگي يك فرد در تاريخ ثبت شود.
در جنوب تهران چند نفر از جمله طيب، حسين رمضان يخي، ناصر جگركي، امير انگوري، جلال مهدي قصاب و... گردنكلفت و سردمدار يك محله بودند و هر چند وقت يك بار با هم دعوا ميكردند و كارد و كاردكشي داشتند و يكي مجروح ميشد و سر از مريضخانه در ميآورد و يكي هم به زندان ميرفت. از نظر سياسي هم در كودتاي 28 مرداد به طيب و شعبان بيمخ لقب تاجبخش دادند، چون اين دو عليه مصدق اقدام و همه لات و لوتها را جمع و به نخستوزيري و اين جور جاها حمله كردند.
تفسيري بر اين قضيه وجود دارد و آن هم اينكه وقتي در جريان 15 خرداد 42 طيب را دستگير كردند، گفت در جريان 28 مرداد 32 شما گفتيد تودهايها دارند ميآيند و من به خاطر دفاع از دين آمدم.
به تفصيل خواهم گفت. شعبان بيمخ قبل از اينكه شاهي بشود، محافظ آيتالله كاشاني بود.البته محافظ دكتر فاطمي هم بود وعكسش موجود است. آيتالله كاشاني خيلي ريزنقش بود و شعبان هيكل گندهاي داشت. من خودم يادم هست كه آيتالله كاشاني از حرم حضرت عبدالعظيم(ع) بيرون آمده بود و پشت سر ايشان راه ميرفت و از ايشان محافظت ميكرد. البته چه اين وضع و چه وضع بعدي او حاكي از شعور بالائي نبود. او در روز 28 مرداد سوار جيپي شده و از ميدان خراسان راه افتاده بود و شعار ميداد: «زنده باد شاه خائن، مرگ بر مصدق پير خردمند!» ما بچه بوديم و من 13، 14 سال بيشتر نداشتم. يادم هست دنبال ماشين او ميدويديم و مسخرهاش ميكرديم. در انتخابات زمستاني و تابستاني سال 32 بعد از كودتا، مرا به خاطر مصدق از سال اول دبيرستان اخراج كردند.
حاجآقا صالحي كه رئيس صنف بارفروشها و آدمي متدين، ولي البته دستگاهي بود داد ميزد؟ «شعبانخان! چي داري ميگي؟ شاه خائن يعني چه؟ مصدق خردمند يعني چه؟ تو داري به او فحش ميدهي و از اين يكي تعريف ميكني؟» شعبان هم ميگفت: «هر كه حرف اضافي بزند، شكمش را پاره ميكنم.» طيب هم در روز 28 مرداد و حتي تا سالها بعد هنوز موضع سال 42 را نداشت. يادم هست كه فتحالله فرود شهردار تهران بود. جبهه ملي در خيابان فخرآباد كه الان اداره برق و يك خانه قديمي است و آن روزها متعلق به يكي از طرفداران جبهه ملي و اسمش خانه 143 بود، ميتينگ داشت. فتحالله فرود به طيب ماموريت داده بود كه بيايد و اين ميتينگ را به هم بزند. من آن موقع از جوانان جبهه ملي بودم و در مقابلش عدهاي را جمع كردم و نگذاشتيم اين كار بشود. رفتم و طيب را آوردم به يك زيرزمين و در زيرزمين را بستيم تا ميتينگ برگزار و تمام شود.
شما ميپذيريد كه طيب در 28 مرداد به دليل انگيزه مذهبي آمده بود؟
انگيزه مذهبي مسئله ديگري است. بهتر است بگوئيد شناخت طيبي، نه شناخت مخالفت با كمونيسم يا شناخت مذهبي و ديني. وضعيت طيب در 15 خرداد 42 را توضيح ميدهم و ميگويم كه چگونه حرّ و بعد هم شهيد شد. چون من تقريباً يكي از آخرين شاهدان آن روز هستم.
آن روز صبح زود حدود ساعت 5/5، 6 در حجرهمان ايستاده بودم كه تلفن حاجي زنگ خورد، يكي گوشي را برداشت و گفت تلفن تو را ميخواهد، رفتم گوشي را برداشتم و ديدم آقائي كه هنوز هم نميدانم كه بود، به اسم كوچك مرا صدا زد و گفت: «محسن! خبر داري آقا را گرفتهاند؟» و قطع شد. همان موقع به خانه مرحوم آسيد تقي خاموشي زنگ زدم. ايشان هم گفت: «آره، من هم شنيدهام كه آقا را گرفتهاند.» بعد معلوم شد آن كسي كه به من زنگ زده، همين تلفن را هم به يكي ديگر از رفقا كه مثل ما و از طرفداران امام و در ميدان سبزي بود، زده بود.
پائينتر از انبار گندم، ميداني بود كه به آن ميدان سبزي ميگفتند. به حاج علي حيدري هم تلفن شده بود كه آقا را گرفتهاند. خود من رفتم روي كاميوني ايستادم و فرياد زدم كه: «آهاي مردم! مرجع تقليد را گرفتند.» مردم راه افتادند. من آمدم با دوچرخه بروم كه ديدم طيب به تيرك شيرواني تكيه داده است. فرياد زد: «پسر ميرزا عبدالله! داري كجا ميري؟ دارن مردم رو ميكشن. نرو.» او در روز 15 خرداد اصلاً كاري به قضيه نداشت و نه به عنوان موافق نه به عنوان مخالف كاري نكرد. از ميدان عدهاي راه افتادند و سيد مجتبي طالاري، عباس كاردي، اسماعيل خلج و عدهاي را كه بعداً بازداشت كردند، در تظاهرات بودند كه مشهورهاي آنها را گرفتند و زندانهاي طويلالمدت به آنها دادند، ولي طيب حاجرضائي و حاج اسماعيل رضائي اصلاً آن روز توي اين قضيه نبودند.
كمي هم در باره حاج اسماعيل رضائي صحبت كنيد.
وقتي دستگيرش كردند 38 سال داشت. يك دختر و يك پسر هم بيشتر نداشت. او يكي از بارفروشهاي متدين بود كه توسط خود من و آقاي شجوني، مقلد امام شده بود و اهل هيئت و از مريدان حاج شيخ جواد فومني بود. اصلاً از روز 13 تا 17، 18 خرداد تهران نبود. ملك بزرگي در گرگان داشت و در آنجا زراعت ميكرد و به آنجا رفته بود.
قيام 15 خرداد 42 كه يك قيام ملي بود فرقش با قيام 22 بهمن اين بود كه رهبر نداشت. شبيه همان قيام بود و مردم هم به خيابانها ريختند، اما كسي نبود كه متشكل و هدايتشان كند. من خودم در روز 15 خرداد و 16 خرداد كه قيام ادامه داشت، از ميدان رفتم بيرون و مردم را ديدم كه در خيابانها بودند. از خيابان بوذرجمهوري و بيمارستان بازرگانان و بقيه جاها خاطراتي دارم كه در كتاب خاطرات 15 خرداد 42 بنده چاپ شده و اگر مفصلش را خواستيد به آنجا مراجعه كنيد. بعد از آن چند روزي فرار كردم.
ظاهراً شهيد عراقي با مرحوم طيب مذاكراتي كرده بود كه در اين قضيه چه كند و حتي طيب دستور داده بود عكس امام را هم روي پرچمهاي دسته عزاداريش بزنند.
طيب با هر وضعيتي كه داشت، يك اعتقاد مخصوص به خودش داشت و آن هم اين بود كه قبل از محرم هر كار غيرموجهي را كه داشت تعطيل ميكرد و تكيه ميبست. تا اين اواخر در بنگاه حاج علي نوري تكيه ميبست. اين بنده خدا را هم در قضيه 15 خرداد گرفتند و 15 سال حبس به او دادند. او در قضيه 15 خرداد نقشي نداشت، ولي آدم متديني بود. حاج علي توي زندان از پوست تنش يك كيسه جمع كرده بود! در جريان 15 خرداد يك عده را گرفتند كه در آن جريان بودند و چند نفري از جمله طيب، حاج اسماعيل و حاج علي را هم گرفتند كه در اين قضيه نبودند. طيب در بنگاه او تكيه ميبست و هر سال دسته راه ميانداخت و خودش هم جلوي دسته حركت ميكرد. علم بسيار بزرگي هم داشت. اين علم و كتل هم براي خودش قصهاي داشت. هر هيئتي علمي درست ميكرد و سعي داشت از علم دسته ديگر بزرگتر باشد و سر اين قضيه رقابت ميكردند. طيب در ماههاي محرم و صفر و رمضان هيچ كار خلافي نميكرد.
آن سال، سال بهخصوصي بود كه شهيد عراقي با او ارتباط گرفت و طيب حتي به علم و در تكيهاش هم كه بسته بود، عكس امام را زده بود. بعد هم عكس را برداشتند. طيب كسي نبود كه به نفع شاه با روحانيت در بيفتد و من معتقدم ارادت او به امام حسين(ع) و اينكه هر سال در نزديكي ايام محرم همه كارهاي خلاف را تعطيل ميكرد و تكيه ميبست و سينه ميزد و روضه ميخواند و گل به سر خودش ميماليد و پابرهنه حركت ميكرد. همين ارادت به امام حسين(ع) دري شد كه طيب از آنجا وارد بهشت شد.
قيام 15 خرداد براي نظام تبديل به مشكلي شده بود و بالاخره بايد برايش چارهاي پيدا ميكرد و جوابي ميداد. رژيم ميخواست هر جور كه شده ثابت كند يك كسي به اسم خميني از مصريها پول گرفته و چند تا اسم الكي هم مثل حسن الجوجو و ...
عبدالقيس جوجو ...
بله، عبدالقيس جوجو درست كردند و طيب و حاج اسماعيل و حاج علي نوري و عده ديگري را به اين بهانه گرفتند. البته آنها به اندازه اين چند نفر سرشناس نبودند. بعد هم حسابي اينها را شكنجه كردند. اوج حر شدن طيب از اينجا شروع ميشود كه او را بيدليل ميگيرند و ميگويند تو كه تاجبخش هستي بيا و اعتراف كن كه من از خميني پول گرفتهام كه 15 خرداد را راه بيندازم.
بعد از انقلاب يك روز به من خبر دادند كه يكي از كساني را كه در ميان افراد دستگاه بوده و از جريان دستگيري طيب و بازجوئيهايش خبر دارد، دستگير كردهاند. رفتم به ديدنش. پيرمردي بود و نفهميدم اعدام شد يا نشد. از وضعيت طيب از او پرسيدم، گفت: «ما هر چه طيب را ميزديم و شكنجه ميداديم، فقط يك كلمه ميگفت كه من با امام حسين(ع) در نميافتم. ما باز كتكش ميزديم و ميگفتيم صحبت از امام حسين(ع) نيست. اين خميني است كه از اجانب پول گرفته، باز ميگفت من با امام حسين(ع) در نميافتم».
در خاطرات بستگان طيب هم آمده كه روزهاي آخر كه به ملاقاتش ميرفتند، گفته بود اگر هر 8، 9 بچهام را بياوريد و جلوي من سر ببريد، من با امام حسين(ع) در نميافتم. اينكه پيغمبر اكرم(ص) در باره امام حسين(ع) فرمودهاند: «انالحسين مصباح الهدي و سفينةالنجاة»، طيب در كشتي امام حسين(ع) سوار بود و امام حسين(ع) هم نجاتش داد.
البته در همان دورههاي مشديگري هم من نديدم طيب ضعيفكش باشد. اگر هم باج ميگرفت از گردنكلفتها ميگرفت. داشمشدي و لوتيمسلك بود. مثل او هم زياد داشتيم و خيلي از آنها هم عاقبتبهخير نشدند. شعبان بيمخ عاقبتبهخير نشد و اخيراً به بدبختي هم مرد، درحالي كه طيب با احترام در حرم حضرت عبدالعظيم(ع) دفن شد و خود بنده هر وقت به زيارت ميروم، تقيد دارم كه حتما سر قبر طيب بروم و فاتحهاي بخوانم و بگويم طوبي عليك. امام براي هر كسي نميگفتند كه همه طلبهها برايش نماز بخوانند و روزه بگيرند.
بيرون از زندان براي آزادي طيب كاري نشد؟ شهيد عراقي در خاطراتش ميگويد اعضاي خانواده طيب در آن روزهاي آخر پنهاني نزد امام كه خودشان در حصر بودند، رفتند و امام گفتند با اينكه دلم نميخواهد از اينها تقاضائي بكنم، اما امروز آنها را ميخواهم و ميگويم كه طيب را اعدام نكنند. البته آنها پشت گوش انداختند و بعد از اعدام طيب نزد امام آمدند. آيا كسي براي نجات طيب كاري كرد؟
كسي جرئت نميكرد. جوّي كه آن سال حاكم بود، به كسي اين جرئت را نميداد. بعد از سركوب قيام خرداد تا 2 سال كسي نميتوانست نفس بكشد. امام كه در رأس بودند، در زندان و بعد هم محصور بودند. بقيه هم نتوانستند كاري بكنند. حتي چند سال بعد از آن ما در مورد شهداي مؤتلفه هم خيلي اين طرف و آن طرف رفتيم و نتوانستيم كاري بكنيم.
خبر اعدام طيب در ميان بازار، مردم و علما چه بازتابي داشت؟
در طول بازجوئيها، خبرها بيرون ميآمد كه طيب و حاج اسماعيل و حاج علي نوري دارند مقاومت ميكنند. روزهاي آخر كه به ملاقات آنها رفته بودند، حاج اسماعيل گفته بود من 38 سال از خدا عمر گرفتهام، حالا فرض كنيد 22 سال ديگر هم زنده باشم و در اين 22 سال 20 تا حلب روغن و 20 تا گوني برنج هم بخورم، كجا ميتوانم چنين مردني گير بياورم؟ و لذا با شناخت پاي چوبهدار رفته بود. ما ميشنيديم كه اينها دارند مقاومت ميكنند و حاضر نيستند به امام تهمت بزنند و دروغ بگويند و از همان روزها ميگفتيم كه اينها شهيد ميشوند.
مراسمي هم گرفته شد؟
چهلم طيب را بالاي مزارش در شاه عبدالعظيم گرفتيم.
اجازه دادند يا خودجوش بود؟
يادم نيست كه اجازه دادند يا ندادند. برادر ما كاظم كاوكتو كه به او ميگفتند كاظم دولابي و اخيراً فوت كرده، خيلي درشتهيكل بود. جمعيت زياد بود و قرار شد من سخنراني كنم و مردم شعار بدهند. حاج كاظم مرا قلمدوش كرد و من نيمخيز ايستادم و شروع كردم به شعار دادن كه آجانها ريختند. من پريدم پائين و از زير پاهاي حاج كاظم در رفتم و در گوشهاي پنهان شدم و ديدم چهار تا آجان حاج كاظم را گرفتند و بردند زندان. مراسم خيلي شلوغ شد. متدينين ختمهاي زيادي گرفتند. خود امام هم گفته بودند كه از طيب و حاج اسماعيل تجليل شود، لذا بعد از آن مقاومتها بايد در باره طيب به عنوان «حّر» انقلاب اسلامي گفت. واقعاً مردانگي كرد و شهيد شد.
طيب از نظر شخصيتي چه جور آدمي بود؟ در اين زمينه چه خاطراتي داريد؟
پدر من به دليل همان تفاوتهائي كه اشاره كردم، سعي داشت با طيب و خيليها تماس نداشته باشد و فقط با عده كمي محشور بود. به لطف خدا مورد احترام همه همكارانش هم بود و از او به عنوان فردي صالح ياد ميكردند. از داستانهائي كه در باره مرحوم طيب شنيده بودم يكي اين بود كه اگر مستحقي به او مراجعه ميكرد و او ميتوانست برايش كاري كند، دريغ نميكرد. اگر زورش ميرسيد از گردنكلفتها ميگرفت، ولي به ضعفا رسيدگي ميكرد. مشهور به اين بود كه در مورد افراد زيردست، آدم منعطف و دستبهخيري است، اما خود من مستقيما چيزي را شاهد نبودم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 68