گفت و شنود با برادر شهيد: وقتي شهيد چراغي مسوول دفتر شهيد اقارب پرست بود...
شنبه, ۰۲ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۳۹
نويد شاهد: رضا از اول بناي ماندن در پادگان را نداشت، روزي كه شهيد اقارب پرست از آنجا گريخت، او هم تاب نياورد. آن طور كه مي گفت سرهنگ اقارب پرست از تهران با وي تماس گرفته و گفته بود ماشينش را بردارد و از پادگان فرار كند. رضا هم كه به دنبال فرصت بود، درنگ نكرد...
محمد چراغي در گفتگو با خبرنگار نويد شاهد اظهار داشت: سال 56 رضا در پادگان اهواز سرباز و مسوول دفتر شهيد حسن اقارب پرست بود. اين دو باهم رابطه بسيار نزديك داشتند به طوري كه رضا وي را عمو حسن صدا مي زد.
وي اضافه كرد: از همان زمان مبارزاتش عليه حكومت ستمشاهي گسترده تر شد. يادم مي آيد در يكي از تظاهرات ها، رضا در ميدان ارگ، تانكي را كه نيروهاي رژيم شاه به وسيله آن مردم را به خاك و خون مي كشيدند، با كمك تعدادي از مبارزان از چنگ مزدواران درآورد و پس از آن شد پيش قراول مبارزان. آنها به ساختمان راديو رفت و پس از درگيري با عوامل ساواك، اين ساختمان را در دست گرفتند و راديو به اصطلاح سقوط كرد.
برادر شهيد چراغي افزود: پس از انقلاب با فرمان امام (ره) مبني بر اينكه تمام سربازان فراري به خدمت بازگردند، به محل خدمتش بازگشت و سربازي اش را تمام كرد و يك ماه بعد وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شد.
وي عنوان كرد: با شروع جنگ تحميلي، رضا به كردستان رفت و در مريوان با فرماندهاني همچون حاج محمد ابراهيم همت، رضا دستواره، عباس كريمي و حاج احمد متوسليان آشنا و جزو گروه آنها شد. ( از آن پس گروهشان معروف شده بود به بچه هاي حاج احمد.)
مردم كردستان به ويژه مريوان مريوان قهرماني هاي او را به ياد دارند و امروز يك درمانگاه و بلوار را در شهرشان به نامش(رضا چراغي) نامگذاري كرده اند. رضا پس از آن به جنوب رفت و پس از سه سال حضور مستمر در جبهه، روز بيست و ششم فروردين ماه سال 62، در عمليات والفجر يك به شهادت رسيد.
برادر شهيد چراغي با بيان اين كه رضا با رفتار خود معلم اخلاق همه ما بود، تاكيد كرد: رابطه صميمانه او با افراد خانواده به ويژه پدر و مادرم زبانزد خاص و عام بود. با همه با محبت و انعطاف برخورد مي كرد و از طرفي به مسائل معنوي و مذهبي توجه خاصي داشت؛ نماز اول وقتش ترك نمي شد و در قنوت هايش حالت معنوي عجيبي او را فرامي گرفت.
وي با اشاره به اينكه اين شهيد در مواجه با تندي ديگران، واكنش ملايمي را درپيش رو مي گرفت، يادآور شد: روزي در مجلسي نشسته بوديم كه درباره حضرت امام(ره) بحثي پيش آمد؛ يكي از افراد حاضر صحبتي را درباره ايشان مطرح كرد كه درست نبود. رضا با لحني آرام سعي كرد شخص مورد نظر را توجيه نمايد كه درباره حضرت امام (ره) اشتباه قضاوت مي كند. اما آن فرد پاي حرف خود ايستاده بود و كوتاه نمي آمد. رضا هم با همان متانت خاص خود بدون اينكه از كوره دربرود در برگه اي براي آن شخص نوشت:" بهتر است صحبتي با هم انجام دهيم كه فرداي قيامت بتوانيم در محضر پروردگار به خاطر قضاوت خود پاسخگو باشيم." و سپس مجلس را ترك كرد.
برادر شهيد چراغي در پايان خاطر نشان كرد: اگر بگويم رضا از هر جنبه بي نظير بود، اغراق نكرده ام. او در پايبندي به مسائل اخلاقي، ديني، اطاعت از ولايت، استقامت، شجاعت و ملاطفت و مهرباني سرآمد بود. با اينكه برخي از اموال دولتي در دستش بود، اما هيچ گاه استفاده شخصي از آنها نمي كرد. به طور مثال در مراسم ازدواج من قرار شد رضا به دنبال عاقد برود. با اينكه ماشين سپاه مقابل درب منزل پارك شده بود، از آن استفاده نكرد و ماشين ديگري را امانت گرفت و رفت و در برابر اعتراض ديگران اينگونه پاسخ داد:" اين ماشين براي استفاده كارهاي شخصي من اينجا نيست..."
وي اضافه كرد: از همان زمان مبارزاتش عليه حكومت ستمشاهي گسترده تر شد. يادم مي آيد در يكي از تظاهرات ها، رضا در ميدان ارگ، تانكي را كه نيروهاي رژيم شاه به وسيله آن مردم را به خاك و خون مي كشيدند، با كمك تعدادي از مبارزان از چنگ مزدواران درآورد و پس از آن شد پيش قراول مبارزان. آنها به ساختمان راديو رفت و پس از درگيري با عوامل ساواك، اين ساختمان را در دست گرفتند و راديو به اصطلاح سقوط كرد.
برادر شهيد چراغي افزود: پس از انقلاب با فرمان امام (ره) مبني بر اينكه تمام سربازان فراري به خدمت بازگردند، به محل خدمتش بازگشت و سربازي اش را تمام كرد و يك ماه بعد وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شد.
وي عنوان كرد: با شروع جنگ تحميلي، رضا به كردستان رفت و در مريوان با فرماندهاني همچون حاج محمد ابراهيم همت، رضا دستواره، عباس كريمي و حاج احمد متوسليان آشنا و جزو گروه آنها شد. ( از آن پس گروهشان معروف شده بود به بچه هاي حاج احمد.)
مردم كردستان به ويژه مريوان مريوان قهرماني هاي او را به ياد دارند و امروز يك درمانگاه و بلوار را در شهرشان به نامش(رضا چراغي) نامگذاري كرده اند. رضا پس از آن به جنوب رفت و پس از سه سال حضور مستمر در جبهه، روز بيست و ششم فروردين ماه سال 62، در عمليات والفجر يك به شهادت رسيد.
برادر شهيد چراغي با بيان اين كه رضا با رفتار خود معلم اخلاق همه ما بود، تاكيد كرد: رابطه صميمانه او با افراد خانواده به ويژه پدر و مادرم زبانزد خاص و عام بود. با همه با محبت و انعطاف برخورد مي كرد و از طرفي به مسائل معنوي و مذهبي توجه خاصي داشت؛ نماز اول وقتش ترك نمي شد و در قنوت هايش حالت معنوي عجيبي او را فرامي گرفت.
وي با اشاره به اينكه اين شهيد در مواجه با تندي ديگران، واكنش ملايمي را درپيش رو مي گرفت، يادآور شد: روزي در مجلسي نشسته بوديم كه درباره حضرت امام(ره) بحثي پيش آمد؛ يكي از افراد حاضر صحبتي را درباره ايشان مطرح كرد كه درست نبود. رضا با لحني آرام سعي كرد شخص مورد نظر را توجيه نمايد كه درباره حضرت امام (ره) اشتباه قضاوت مي كند. اما آن فرد پاي حرف خود ايستاده بود و كوتاه نمي آمد. رضا هم با همان متانت خاص خود بدون اينكه از كوره دربرود در برگه اي براي آن شخص نوشت:" بهتر است صحبتي با هم انجام دهيم كه فرداي قيامت بتوانيم در محضر پروردگار به خاطر قضاوت خود پاسخگو باشيم." و سپس مجلس را ترك كرد.
برادر شهيد چراغي در پايان خاطر نشان كرد: اگر بگويم رضا از هر جنبه بي نظير بود، اغراق نكرده ام. او در پايبندي به مسائل اخلاقي، ديني، اطاعت از ولايت، استقامت، شجاعت و ملاطفت و مهرباني سرآمد بود. با اينكه برخي از اموال دولتي در دستش بود، اما هيچ گاه استفاده شخصي از آنها نمي كرد. به طور مثال در مراسم ازدواج من قرار شد رضا به دنبال عاقد برود. با اينكه ماشين سپاه مقابل درب منزل پارك شده بود، از آن استفاده نكرد و ماشين ديگري را امانت گرفت و رفت و در برابر اعتراض ديگران اينگونه پاسخ داد:" اين ماشين براي استفاده كارهاي شخصي من اينجا نيست..."
نظر شما