دفتر خاطرات - شهادت یار و غمخوار
سهشنبه, ۰۴ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۵:۱۳
نوید شاهد: در عملیات والفجریک، آتش خیلی سنگین بود. حاج همت، من، عباس و رضا چراغی را صدا کرد و گفت که به روی ارتفاعات 112 و 143برویم. رفتیم روی ارتفاع. فشار دشمن خیلی سنگین بود...
در عملیات والفجریک، آتش خیلی سنگین بود. حاج همت، من، عباس و رضا چراغی را صدا کرد و گفت که به روی ارتفاعات 112 و 143برویم. رفتیم روی ارتفاع. فشار دشمن خیلی سنگین بود. من همراه گردان میثم بودم و باید پیشروی می کردیم به سویی که عباس رفته بود، تا با آنها الحاق کنیم؛ اما نشد. برگشتیم و از راه دیگر رفتیم پیش عباس و رضا چراغی. دیدم که هر دو اسلحه به دست گرفته اند و در حال تیراندازی هستند. چند تا از بچه های بسیجی هم در دور و اطراف زخمی شده بودند. عباس زخم های آنها را بسته بود و قناسه یکی را برداشته و تک تیراندازی می کرد. به عباس گفتم که نتوانستم بچه ها را وادار به پیشروی کنم و وضعیت سخت است و باید عملیات را تا شب به تاخیر بیندازیم. رو کرد به من و گفت: تو برو عقب، من همین جا هستم. پرسیدم تو چرا نمی آیی؟ گفت: حاج همت یک دفعه از دستش در رفته و ما را فرستاده خط. تو برو بگو آنها آن جا ماندند و من نتوانستم آنها را عقب بیاورم. روی ارتفاع، تنها 6 نفر باقی مانده بودند. من برگشتم. دشمن پاتک کرد و رضا چراغی همان جا به شهادت رسید. پایین ارتفاع بودم که دیدم عباس، رضا چراغی را روی برانکارد گذاشته و او را به تنهایی پایین می آورد. توی مسیر او را دیدم. گفتم که حاج همت همه جا به دنبال شما می گردد و به من گفته که چرا گذاشته ام روی ارتفاع بمانند.. عباس گفت: تو راست می گویی؛ ولی رضا چراغی به آن چیزی که می خواست رسید...
راوی: حسین الله کرم، همرزم شهید عباس کریمی
نظر شما