چهره خندان و شاد
سهشنبه, ۰۴ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۵:۲۶
نوید شاهد: قرار شد یکی از بچه ها همراهش شود؛ ولی عباس نگذاشت، گفت: خودم می روم. همه مخالفت کردند. می دانستیم که با توجه به ضربه هایی که عراق از آن جبهه خورده، در صدد پیدا کردن عوامل اصلی ناکامیهایش است. حتی شنیده بودیم حاضرند صد هزار یا دویست هزار دینار در این راه بدهند. هر چه اصرار کردیم، قبول نکرد.
در نزدیکی مریوان، منطقه ای بود که گروهکهای دمکرات و کومله در آن جا کنار
هم مقر داشتند. عباس با استفاده از عناصری که در کومله داشت، ضربه های
نظامی بر آنها وارد می کرد و با ایجاد جنگ روانی در میان نیروهای کومله،
این طور وانمود می کرد که حزب دمکرات دست به این کار زده است. نتیجه این
تدبیر، چنین شد که کومله به مقر دمکرات حمله کرد. جنگ سختی در گرفت که
حداقل بیست، سی نفر کشته شدند. بدون این که ما درگیر شویم و تلفاتی بدهیم.
این درگیریها مقطعی نبود و تا وقتی عباس بود، نمی گذاشت آتش جنگ بین آنها
خاموش شود!
یک نفر بود که با ما ارتباط خبری و اطلاعاتی داشت. گفت من می توانم شما را به داخل شهر پنجوین ببرم. به خطر کردنش می ارزید. قرار شد یکی از بچه ها همراهش شود؛ ولی عباس نگذاشت، گفت: خودم می روم. همه مخالفت کردند. می دانستیم که با توجه به ضربه هایی که عراق از آن جبهه خورده، در صدد پیدا کردن عوامل اصلی ناکامیهایش است. حتی شنیده بودیم حاضرند صد هزار یا دویست هزار دینار در این راه بدهند. هر چه اصرار کردیم، قبول نکرد. در نهایت، یک بی سیم، روی دوش انداخت و همراه آن فرد راه افتاد. با اسب و قاطر، دور روز در راه بودند. بالاخره به شهر رسیدند و در یک خانه امن پناه گرفتند. با توپخانه خودمان هماهنگ شده بود، همه آتشبارها آماده بودند. غروب روز دوم، صدای عباس را از پشت بی سیم شنیدیم. پادگان دشمن در سینه کش کوه بود و ما روی آن دید مستقیم نداشتیم. عباس هدایت آتش را به دست گرفت. شلیک توپخانه آغاز شد. آن روز غروب، چنان آتشی بر سر دشمن ریختیم که تا آن روز بی سابقه بود. شاید بشود گفت که کانال آمادگاه های دشمن از بین رفت و بیشتر از صد نفر تلفات دادند. اواسط کار، عراقی ها فهمیدند که رو دست خورده اند و یک دیده بان نفوذی، آتش را هدایت می کند. شروع به جستجوی خانه به خانه کردند ولی عباس سریع ازشهر خارج شد. دور روز بعد، چهره خندان او را در مریوان دیدم. خیلی خوشحال بود...
راوی: حنطه ای، همرزم شهید عباس کریمی
یک نفر بود که با ما ارتباط خبری و اطلاعاتی داشت. گفت من می توانم شما را به داخل شهر پنجوین ببرم. به خطر کردنش می ارزید. قرار شد یکی از بچه ها همراهش شود؛ ولی عباس نگذاشت، گفت: خودم می روم. همه مخالفت کردند. می دانستیم که با توجه به ضربه هایی که عراق از آن جبهه خورده، در صدد پیدا کردن عوامل اصلی ناکامیهایش است. حتی شنیده بودیم حاضرند صد هزار یا دویست هزار دینار در این راه بدهند. هر چه اصرار کردیم، قبول نکرد. در نهایت، یک بی سیم، روی دوش انداخت و همراه آن فرد راه افتاد. با اسب و قاطر، دور روز در راه بودند. بالاخره به شهر رسیدند و در یک خانه امن پناه گرفتند. با توپخانه خودمان هماهنگ شده بود، همه آتشبارها آماده بودند. غروب روز دوم، صدای عباس را از پشت بی سیم شنیدیم. پادگان دشمن در سینه کش کوه بود و ما روی آن دید مستقیم نداشتیم. عباس هدایت آتش را به دست گرفت. شلیک توپخانه آغاز شد. آن روز غروب، چنان آتشی بر سر دشمن ریختیم که تا آن روز بی سابقه بود. شاید بشود گفت که کانال آمادگاه های دشمن از بین رفت و بیشتر از صد نفر تلفات دادند. اواسط کار، عراقی ها فهمیدند که رو دست خورده اند و یک دیده بان نفوذی، آتش را هدایت می کند. شروع به جستجوی خانه به خانه کردند ولی عباس سریع ازشهر خارج شد. دور روز بعد، چهره خندان او را در مریوان دیدم. خیلی خوشحال بود...
راوی: حنطه ای، همرزم شهید عباس کریمی
نظر شما