بانك سوژه ايثار و شهادت(102)
يکشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۵۷
نويد شاهد:روحاني گردان 159 لشگر 32 انصار الحين (ع) ارتباط بسيار صميمي با بچه هاي گردان داشت ولي با شهيد رستمي صميمي تر. ولي شهيد رستمي از اين صميميت نهايت استفاده را مي كرد او هر از چند گاهي عمامه حاج آقاي را بدون اطلاعش بر مي داشت و با آن به چادرها ي گردان سرك مي كشيد و موجبات شور و شعف همرزمان را فراهم مي آورد...


روحاني گردان 159 لشگر 32 انصار الحسين (ع) ارتباط بسيار صميمي با بچه هاي گردان داشت ولي با شهيد رستمي صميمي تر. ولي شهيد رستمي از اين صميميت نهايت استفاده را مي كرد او هر از چند گاهي عمامه حاج آقاي را بدون اطلاعش بر مي داشت و با آن به چادرها ي گردان سرك مي كشيد و موجبات شور و شعف همرزمان را فراهم مي آورد.
 شهيد رستمي دانش آموزي بود كه با سن كم وارد جبهه شد و با سابقه طولاني حضور در جبهه داشت و دو بار نيز مجروح شده بود و محبوبيت خاصي بين بسيجيان گردان و همچنين كادر گردان داشت.

سخنراني و ذكر مصيبت حاج آقا عالي بود در فاصله بين كربلاي 4 و كربلاي 5 بچه هاي گردان هر شب تا پاسي از شب به سينه زني مي پرداختند چون هر آن احتمال حضور در عمليات مي رفت طلب حلاليت هم روزانه بود و دايم بچه ها از هم طلب حلاليت مي كردند.
اتفاقا حاج آقا در سخنراني اش پيرامون اين مسئله صحبت كرد و آخر سخنراني اش همه را حلال كرد و گفت تا امروز هر كس خواسته يا ناخواسته به عمامه من دست درازي كرده حلال مي كردم ولي از الان ديگر كسي را كه مرتكب اين كار شود حلال نمي كنم!
 يكي از بين جمعيت داد زد حاج آقا اين كه نمي شه! لااقل يه جريمه اي براي اين كار تعيين كنيد.
حاج آقا مكثي كرد و گفت باشد!
هركس عمامه مرا برسرش بگذارد من حلالش نمي كنم مگر اينكه بايد يك جزء قرآن بخواند و ثواب آن را نثار روح پدرم خدا بيامرز كند.

حاج آقا شعباني مي گويد: چند روز قبل از عمليات كربلاي 5 بود كه مثل هر شب تا صبح سينه زني داشتيم نماز را خوانديم از فرط خستگي سردرد شديدي هم داشتم داشت خوابم مي برد كه صداي وز وز رستمي مانع مي شد. او قرآن مي خواند صداي قرآنش از يه طرف و صداي ورق زدن قرآن اعصابم را به هم ريخته بود طاقتم طاق شد سرم را از پتو بيرون آوردم و گفتم:
- رستمي بس كن بذار يه وقت ديگه . خسته ايم ...
انگار نه انگار كه با او بودم . اين بار به او تشر زدم ...
ديدم دارد مي خندند. با عصبانيتي ساختگي با انگشتش به من اشاره كرد . گفت :
- من دارم براي باباي شما قرآن مي خوانم!

متوجه شدم باز رستمي به عمامه دست درازي كرده . اگر حلالش نمي كردم بايد يك ساعت صداي وز وزش را تحمل مي كردم داد زدم :
- حلال حلال حلال پدر من قرآن نمي خواد حلال ، بگير بخواب او با عمامه من عكسي هم گرفته البته عمامه به سر و زيرپوش به تن!

انتهاي پيام/ز
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده