مادر شهید - صفحه 70

آخرین اخبار:
مادر شهید
مادر شهید فاطمه الیاسی در گفت‌و‌گو از رشادت‌های یک بانوی کرد می‌گوید

دخترم با سلاح کلامش از امام و انقلاب دفاع می‌کرد

یک روز قبل از شهادت فاطمه، به ما خبر دادند که محمدحسین به روستای ژان آمده و علیه گروهک‌ها یک سخنرانی بسیار مهم ایراد کرده است. عناصر ضدانقلاب از این موضوع بسیار ناراحت شده بودند. حتی تهدید کردند که به هر شیوه‌ای شده محمدحسین را می‌کشند....
خاطرات;

اين بار كه برگردم به من گل پرپر گوید

شهيد ناصر شاهنده پور در سال 1344 در شهر اهرم ديار دليرمردان متولد شد.در سال 1364 به خدمت مقدس سربازي همراه با دوستان خود از شهر اهرم اعزام شدند محل آموزش شهيد پادگان حميد و مدت 20 ماه در مناطق جنگي جنوب بود.در مورخ 65/3/5 درمرز طلايیه به شهادت رسید.

مادرانه‌هایی از فرمانده مقاومت: قلبم همیشه می‌گفت شهید می‌شود

مقاومت اسلامی نجبای عراق، حزب‌الله لبنان و رزمندگان ایرانی نام شهید محمد معافی را کنار شهید محمود رضا بیضایی و شهید مرتضی مسیب‌زاده، درخشان و ماندگار می‌بینند.
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن محمدی

اهمیت به مال حلال و حرام؛ خاطراتی شنیدنی از خانواده شهید حسن محمدی

اون موقع هنوز پسرم شهید نشده بود . یه بار حسن آمد گفت ، بابا این گوسفند ها رو بفروش . گفتم ، چرا ؟ گفت: من میخوام برم جبهه . اگر نیومدم این گوسفند ها میرن کنار زراعت مردم و علف مردم رو میخورند . تو فردای قیامت باید جواب بدی . گفتم ، فقط هفت هشت تارو بده به خودم که اگر گوشت نیاز داشتیم ، داشته باشیم . دیدم همه رو فروخته و هیچی نگه نداشته . چند تا پیر به درد نخور رو نگه داشته بود . گفتم ، چرا این کارو کردی ؟ گفت ، بابا جان حرامه اگر من بخوام فقط خوب ها رو جدا کنم . کی میخواد جواب این ها رو بده .
طی ایام ماه مبارک رمضان؛

مادر شهید جعفر سوهیل به فرزند شهیدش پیوست

عالیه آقاجانی مادر شهید جعفر سوهیل به فرزند شهیدش پیوست.
توسط نشر شهید کاظمی؛

«خانم کارکوب» به کتابفروشی‌ها آمد

کتاب «خانم کارکوب» شامل زندگینامه داستانی مادر شهید ان کارکوب‌زاده توسط نشر شهید کاظمی در بازار نشر عرضه شد.

مادر شهید «ایوب اکبرزاده» به فرزند شهيدش پيوست

«زینب موسوی» مادر دانش آموز شهید «ایوب اکبرزاده» شب گذشته دعوت حق را لبیک گفت و به فرزند شهیدش پیوست.

مادر شهید کربلای هویزه در جوار شهدا آرام گرفت

مادر بسیجی شهید «اسماعیل حاجی کوهمدانی» در یادمان شهدای هویزه به خاک سپرده شد.

مادر شهید ان بلوک به دیار حق شتافت

پیکر صغری منزوی والده شهیدان ایوب و محمدجواد بلوک از پایگاه بسیج ناحیه املش تا گلزار شهدا این شهر بر روی دستان مردم شهیدپرور ولایتمدار تشییع و در کنار فرزندان والامقامش آرام گرفت
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن قربانی

وقتی داشت می رفت؛ دلم یه جوری بود، نمی تونستم ازش جدا بشم!

هربار تا جلوی چهارراه نادر میرفتم . این بار تا پلیس راه رفتم . گفت ، مامان چرا نمیری ؟ گفت ، نمیدونم نمی تونم برم . اومد یه مقدار کنارم نشست . گفت ، ناراحت نباش . میرم سه ماه دیگه میام . رفت و دیگه هیچ وقت برنگشت .

کرامات شهیدان؛(85)تعيين محل اصابت گلوله

او بارها به من گفته بود که تير دشمنان خدا و مردم به مغز او که براي مردم مي انديشد و قلب او که براي مردم ميتپد...
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن اخلاقی

صاحب مغازه گریه کرد و گفت: «کمتر کسی پیدا میشه که آنقدر به بدهکاریش حساس باشه!»

بین همه ی برادرهام شهید خیلی آرام و دوست داشتنی بود . خیلی رفتارش خالص بود و به وضع ظاهریش خیلی میرسید . با اینکه اون زمان این چیزها بین مردم باب نبود . برادرم با اینکه بسیجی بود خیلی به آراستگی اش اهمیت می داد . وقتی هم دردو بیماری داشت ، خیلی کم پیش میومد که تو خونه مطرح کنه . بچه ی مظلومی بود .
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حجت الله اختری

به همه گفتیم: یه هدیه ی ناقابل داشتیم در راه خدا دادیم!

گفت ، مامان جان خدا بهت یه صبری بده و اگر من شهید شدم ، گریه نکن . اگر شهید شدم لباس نو بپوش و چادرنو سرت کن . روزی هم که شهید نشده بود یه چند تا عکس برام آورد گفت ، اینها رو یادگاری بگیرازمن . بهش گفتم ، مادرجان این کارها چیه ؟ گفت ، مادرجان اینها رو نگه دار .
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید جواد سعیدی

نامه ای به مادر دقایقی قبل از شهادت!

نگاه به خاله ام و پسرخاله ام و مادرم کردم وگفتم ، راسته ؟ گفت ، تو که خودت اشهدش هم خوندی . گفتم ، بگو جنازه داره ؟ بچه ام که تو نامه نوشته بود جنگ تموم شده و من دارم میام . گفته بود ، میام زحماتت وجبران می کنم مامان جان . الان نامه اش چهار روزه به من رسیده . چرا دروغ میگین به من . ساعت دوازده شب ، سی ویکم تیر ماه نامه رو فرستاده بود و دوازده به بعد شهید شده بود .
در سالروز شهادت فرزندش،

مادر شهید اکبرحلوایی آسمانی شد

بانو پوران رنج‌کش مادر شهید جلال اکبرحلوایی در سالروز شهادت فرزندش به فرزند شهیدش پیوست.
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید جواد اعظمی

چادرم رو بستم دورکمرم و گفتم: خودم می خوام بچه ام را بخاک بسپارم

پسرخواهرم که سید و طلبه هست آمد وگفتم ، خاله میخواستم خودم جوادم روبسپارم دست خاک . ولی حالا که تواومدی خودت این کار رو بکن . همون اندازه ای که به دنیا اومده بودبا همون اندازه تحویل خدا دادمش .
مادر شهید

مادر شهید مفقودالاثر طباخی آسمانی شد

حاجیه کبابیان، مادر گرانقدر شهید مفقودالاثر امیر طباخی آسمانی شد.
گزارش تصویری;

گزارش تصویری / دیدار با مادر شهید «محمدرضا بندر ریگی»

معاون سیاسی، امنیتی و اجتماعی استانداری بوشهر به همراه مشاور استاندار در امور ایثارگران و مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر به دیدار مادر شهید والامقام «محمد رضا بندر ریگی» رفتند.
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید جهانگیر صاحب جمعی

پدر شهیدی که یعقوب وار در فراغ فرزند گریست

وقتی شهید شد ما اصلا اطلاع نداشتیم . اون روز پدرش به من گفت ، برای من آب وغذا بزار میخوام برم سرزمین . من هم بلند شدم که نماز بخونم . وضو گرفته بودم و همین که چادرم انداختم روی سرم و قامت بستم نماز بخونم . یه دستی اومد روشونه ام وگفت ، استوار باش الان برات شهید میارن . من همون لحظه آتش گرفتم . چادرم واز سرم وگرفتم و سطلی که کنارم بود موقع دویدنم پرت شدم . دویدم جلوی درکه ببینم کی بود . دیدم کسی نیست . توی اتاق ها رو هم گشتم ولی خبری نبود . یه دفعه صداشو از تو خونه عموش که کنار ما بود شنیدم .
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید جمشید طاهر کرد

بعضی ها می گفتند: چرا نازنین پسرت رو فرستادی شهید بشه ؟!

همیشه میگم خدایا یه پسرم ودرراه تو دادم ، یکی دیگه دارم به من ببخش . من دو تا پسر داشتم که یکی شهید شد والان یکی دارم . من انقدر خدارو شکر میکردم که خدا می دونه . من هیچ وقت پیش پسر ودخترم وشوهرم گریه نمی کردم . شبها تا صبح از گوشه ی چشم هام اشک میامد . برادرم همیشه میگفت ، شاه پسند از حسین آقا خیلی صبورتر هست . زنداداشم یه روز گوشه خونه خواب بود ، من داشتم عکس پسرم ونگاه میکردم وآرام گریه می کردم که اون ها بیدار نشن . زنداداشم رو به برادرم گفت ، چهل روز گذشته این زن چهل ساعت خواب نکرده . فقط پیش شما حرفی نمیزنه .
طراحی و تولید: ایران سامانه