خاطرات مادران شهدا - صفحه 2

آخرین اخبار:
خاطرات مادران شهدا
مادر شهید «قدرت‌الله زرآبادی‌پور»:

دو بار مجروح شد اما دست از رفتن به جبهه برنمی‌داشت

«دو بار بر اثر اصابت ترکش در جبهه‌ها زخمی شد، اما دست از رفتن به جبهه برنمی‌داشت، وقتی که مجروح شد، من و پدرش هر چقدر از پسرم خواهش کردیم که دیگر به جبهه نرود، قبول نکرد، به قدرت‌الله گفتیم مگر مجبور هستی با این وضعیت مجروحیت به جبهه بروی، حداقل صبر کن تا وضعیت جسمی‌ات بهتر شود بعد برو ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های مادر شهید «قدرت‌الله زرآبادی‌پور» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

فیلم | مادری که صورت زخمی فرزند شهیدش را در خواب دید

مادر گرانقدر شهید «علیرضا خلیلی» طی مصاحبه‌ای، به بیان خاطره‌ای از خواب دیدن صورت زخمی فرزندش در لحظه شهادت پرداخته که شما را به تماشای قسمتی از فیلم مصاحبه دعوت می‌کنیم.
خاطرات شهیدان «علیرضا و محمدرضا غلامی»

درخت نخل خانه ما خبر از شهادت پسرم می‌داد

قبل از شهادت علیرضا خواب دیدم که درخت نخلی در حیات داریم و آن درخت خیلی زیاد طاره کرده که از دیدنشان تعجب کردم رفتم بچه ها را صدا زدم و گفتم: بیایید ببینید که درختمان چقدر طاره کرده...»در ادامه خبر خاطرات شهیدان غلامی به روایت مادرشان را بخوانید.
مادر شهید «سیدمحمود صلاحی»

راضی به رفتنش بودم چون برای رضای خدا می‌رفت

«وقتی برای رفتن به جبهه نزدم آمد تا اجازه بگیرد، من راضی به رفتنش بودم، چون برای رضای خدا می‌رفت بنابراین به پسرم گفتم برو جبهه که خدا نگهدارت باشد. از آنجایی که همه اعضای خانواده انقلابی بودند، پدرش هم مانند من راضی به رفتن فرزندش به جبهه بود و کسی مخالفتی نکرد ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های مادر شهید «سیدمحمود صلاحی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
مادر شهید بزرگوار «سید مسعود زرآبادی»

هنوز بزرگ نشدی که به جبهه بروی!

«پدر مسعود با رفتنش به جبهه مخالف بود، اعتقاد داشت باید درس بخواند و هنوز بزرگ نشده که به جبهه برود، مسعود از این مخالفت ناراحت شد، شب تا صبح گریه می‌کرد، یک بار به قدری اشک ریخته بود که بالش فرزندم خیس شده بود ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های مادر شهید بزرگوار «سید مسعود زرآبادی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
مادر شهید بزرگوار «مهدی ربیعی»

نصیحتش کردم پشیمانش کنم اما "مرغش یک پا داشت"!

«نصیحتش کردم تا از رفتن به جبهه پشیمانش کنم، اما "مرغش یک پا داشت" و گفت من باید بروم. چندین بار قصد رفتن به سپاه داشت تا تشکیل پرونده دهد، اما هر بار که از در خانه خارج شد، از راه برگرداندم و گفتم نرو صبر کن به سن سربازی برسی، بعد برو. هنوز تو بچه هستی، می‌روی و زیر دست و پا می‌مانی، باز هم گفت نه من باید بروم ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های پدر شهید «مهدی ربیعی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
مادر شهید بزرگوار «جواد جولائیان»

وقتی چشمم به پیکرش افتاد، به یاد حضرت علی‌اکبر(ع) افتادم

«وقتی چشمم به پیکرش افتاد، به یاد حضرت علی‌اکبر(ع) و امام حسین(ع) افتادم، ناراحت و متاثر شدم و با ترکیدن بغضم شروع به گریه کردن کردم. نوحه گلی گم کرده‌ام می‌جویم او را زمزمه کردم. خواستم خودم با دستان خودم به خاک بسپارم اما به دلیل ازدحام و شلوغی این کار میسر نبود ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های مادر شهید بزرگوار «جواد جولائیان» است که در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد قزوین تقدیم حضورتان می‌شود.
مادر شهید ناصر باباخانی:

پسرم لباس‌های نو به تن نمی‌کرد!

«لباس‌های نو به تن نمی‌کرد. بیشتر قدیمی می‌پوشید تا کسی دلش نخواهد از آن‌ها بپوشد و مکروهی را مرتکب شود ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های مادر شهید «ناصر باباخانی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

برشی از کتاب «آخرین وداع» | خیلی زود برگشت!

در قسمتی از کتاب «آخرین وداع» که روایتی از خاطرات آخرین وداع ۷۲ مادر شهید با فرزندان‌شان است، می‌خوانید: «ولی پسرم این بار خیلی زود برگشت؛ به او گفتم، ولی چرا زود آمدی به خنده گفت، چه شده نمی‌خواهید، همین حالا برگردم؛ چند روز مانده بود که آمد و گفت مادر من می‌خواهم به جبهه بروم ...»
مادر شهید «محسن زرگر»:

پسرم قبل از مداوای زخمش دوباره به جبهه‌ها رفت!

«در متقاعد کردن پسرم تلاش کردم مبنی بر اینکه «ابتدا باید عمل کنی و بعد از خوب شدن دوباره به خط مقدم برگردی. نگران چه هستی عزیزم دوباره جبهه می‌روی». دیدم محسن با خودش زمزمه می‌کند و می‌گوید نگران چه هستم؟ نگران چه هستم؟ ...» ادامه این خاطره از زبان مادر شهید «محسن زرگر» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
مادر شهیدان «امام جمعه‌شهیدی»؛

از شهادت پسرانم گریه نکردم بلکه به خود بالیدم

«بعضی مواقع، دو برادر با هم جبهه بودند. نگران‌شان نبودم، چون می‌دانستم در کدام مسیر گام برداشته و آخر این راه چیزی جز شهادت نیست. قلبم آرام بود. به هیچ عنوان از شهادت‌شان گریه نکردم بلکه به خودم بالیدم که توانستم کاری برای انقلاب کنم ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های مادر شهیدان «محمد سعید و محمدمحسن امام جمعه‌شهیدی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
مادر شهید «رضا عطاری»

فرزندم به بی‌چادری‌ها، چادر هدیه می‌داد!

«پسرم در شرکت فرنخ، نمازخانه ایجاد کرد تا کارگران بروند نماز بخوانند و بهانه عدم وجود مکان برای نماز خواندن نداشته باشند. البته مثل این کارها زیاد انجام می‌داد به عنوان مثال چادر می‌خرید و به زنان بی‌چادر که نداشتن آن را بهانه می‌کردند، به آنها هدیه می‌داد تا چادر بر سر کنند ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های مادر شهید «رضا عطاری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
مادر شهید غریب در اسارت «عباس بروجی‌فرد»:

پسرم تشنه لب شهید شد!

« یکی از همرزمانش نحوه شهادت عباس را برایمان اینگونه تعریف می‌کرد و می‌گفت شهید از من طلب آب کرد و من نتوانستم جرعه آبی بر دهان او بریزم و گفت به مادرم بگو که دارم می‌روم. با تعریف کردن این خاطره، حال من و پدرش بد شد و گفتم دیگر برایم تعریف نکن و بس است ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های مادر شهید غریب در اسارت، «عباس بروجی‌فرد» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
مادر شهید غریب در اسارت، «حمزه کشاورزافشار»:

منتظر بازگشتش به خانه بودم، اما خبر شهادتش را آوردند!

«ابتدا خبر دادند که پسرم به همراه دوستانش اسیر شده و من منتظر بازگشتش به خانه بودم اما بعد از مدتی، یک مرد روحانی منزل ما آمد و گفت فرزندت به شهادت رسیده، حرفش را قبول نکردم و گفتم فرزندم به همراه دوستانش اسیر شده و به خانه باز می‌گردد، اما ایشان سرانجام مرا توجیه کرد که شهید شده است ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های مادر شهید غریب در اسارت، «حمزه کشاورزافشار» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
مادر شهید «احمد یعقوبی»:

از شهادت پسرم اشک در چشمانم حلقه زد!

«از شهادت پسرم اشک در چشمانم حلقه زد، اما پدرش ذره‌ای اشک نریخت، گریه نکرد و افتخار هم می‌کرد که پسرش در راه رضای خدا فدا شده است ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «احمد یعقوبی» از زبان مادرش تقدیم حضورتان می‌شود.

آلبوم تصاویر پدران شهید آذربایجان شرقی

به مناسبت ولادت با سعادت حضرت علی (ع) و روز پدر، تصاویر منتشر نشده از پدران شهید آذربایجان شرقی تقدیم نگاه مهربانتان می شود.
گفتگوی تصویری با مادر شهیدان «علیرضا و عباس یارکودکان»؛

فرزندانم به خواسته خود راهی جبهه شدند

مادر شهیدان «علیرضا و عباس یارکودکان» می گوید: علیرضا و عباس عاشق شهادت بودند، علیرضا پیراهن مشکی شهادت عباس را بر تَن داشت که خودش هم به شهادت رسید.
روایتی شنیدنی از مادر شهید «محسن قلندرپور»؛

دلهره‌های بی‌پایان با صدای آژیر آمبولانس

مادر شهید «محسن قلندر پور» می گوید: فرزندم سن و سال کمی داشت، به او می گفتم در قد و قواره تو نیست که بخواهی با دشمن بجنگی با هزار بهانه من را راضی کرد و در جنگ حضور پیدا کرد. از آن لحظه به بعد دلهره های من آغاز شد تمام شبانه روز که صدای آژیر آمبولانس را می‌شنیدم احساس می‌کردم که محسن را از دست داده‌ام.

ضبط تاریخ شفاهی والدین معزز شهدا شهرستان‌های دامغان و شاهرود

نوید شاهد - در راستای بیانات مقام معظم رهبری (حف) در خصوص ثبت و ضبط خاطرات والدین معزز شهدا، ضبط تاریخ شفاهی والدین معزز شهدای شهرستان‌های دامغان و شاهرود در صدا و سیمای شهرستان دامغان آغاز شد.

خاطرات نوروزی مادران شهدا|هیچ عیدی بی تو صفا ندارد!

مرور خاطرات شهدا از زبان مادران‌شان که سال‌ها پس از شهادت آنها با این خاطرات زندگی می‌کنند، برای ما شنیدنی و یادآور جان‌فشانی‌هایشان در هشت سال دفاع مقدس است که در بین خاطرات آنها آخرین وداع این شهدا را با مادرانشان مرور می‌کنیم.
طراحی و تولید: ایران سامانه