خانواده شهید «محمد رضایی» در خصوص خاطرات و اعزام او به جبهه میگویند: وقتی که مانع اعزام او به جبهه شدیم، به ما گفت که شما میخواهید زائر کربلا را از رفتن به کربلا باز دارید؟!
خاطرات خودنگار شهید «علی رحمتیان» حاکی از جسارت، شجاعت و بیباکی این شهید کمسن و سال است. نوید شاهد البرز در سالروز شهادتش این خاطرات را به شکل سریالی منتشر میکند.
شهید «علی رحمتیانشریفآبادی» محصل چهارده ساله در وصیتنامهاش به برادران بسیجیاش چنین مینویسد: امیدوارم راه مرا که انشاءا... راه ائمه معصومین است، ادامه دهید.
مادر شهید «شهید «قاسم پورگلمحمديكارسيداني» در خصوص چگونگی اعزام فرزند شهیدش میگوید که موقع اذان بود، در حال قامت بستن بودم که آمد با اصرار پیشانیام را بوسید و رضایت اعزام به جبهه را گرفت و رفت.
شهید «قاسم پورگلمحمديكارسيداني» برای رفع نگرانی خانواده در نامهاش مینویسد: «میدانم که این حمله شد، شما خیلی ناراحت بودی ولی ما در حمله نبودیم؛ نگران نباشید.»
همرزم شهید «قاسم پورگلمحمدکارسیدانی» میگوید: در لحظات آخر که در محاصره دشمن بودیم و همرزمانمان شهید شده بودند، قاسم راضی به عقبنشینی نشد و گفت: تا فشنگ آخر خواهم ایستاد.
شهید دانشجو «جواد بهنام» که در دوران جنگ تحمیلی به شهادت رسیده است در وصیت نامهاش چنین مینگارد: تشریفات را کم کنید و برای من حجله نگذارید که از شهدای گمنام خجالت میکشم.
شهید سعید امیدی در وصیتنامه خود چنین مینویسد که خلاصه هر چه خدا بخواهد همان مىشود. من هم تسليم خداوند بزرگ مىباشم ولى اگر من شهيد شدم كه از اين بهتر چيست؟ چون تمام بندههاى خالص خدا آرزوى همچين كارى را دارند.
شهید «سیدکریم اعتصامیرنانی» در وصیتنامهاش چنین مینگارد: راستى، دلى از سنگ مىخواهد كه يك جوان مسلمان اين همه جنايت را ببيند باز هم دست روى دست گذاشته و به جبهه نرود.
شهید «منوچهر آرام» در وصیتنامه خود چنین مینگارد: پدرم، مادرم، از شما انتظار دارم كه در غياب من هيچگونه ناراحتى به خود راه ندهيد. چرا كه ملتى كه شهادت براى او سعادت باشد، شكستناپذير است.