خاطرات شهدا - صفحه 180

خاطرات شهدا

خاطرات پرتقالی (2)؛ سقوط آزاد

یک روز پسرخاله اسماعیل از فاو آمد اهواز، شهرک پایگاه شهید بهشتی تا سری به ما بزند و خستگی ای در کند. دو تا چتر منور خوشگل هم با خودش آورد. می خواست برای یادگاری با خودش ببرد شمال. با کلی سماجت، راضی اش کردم یکی از بدهد به من.

جوانترین استاد دانشگاه / خاطراتی از زبان شهید محمد رضا عقیقی (1)

پشت در ایستادم و زیرلب گفتم : رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و جعلنی من لدنک سلطانا نصیرا / در زدم و وارد شدم .دانشجوها به احترام ایستادند اما شروع کردن به پچ پچ کردن...

«من اسیر صدام بودم»؛ روایتی از 100 ماه اسارت یک رزمنده دفاع مقدس

کتاب «من اسیر صدام بودم» خاطرات تلخ و شیرین «رضا شاه بختی» است که با قلم «مجید ملا محمدی» از صد ماه اسارت وی به نگارش درآمده است.

خاطرات پرتقالی (1)؛ کلاشینکف پلاستیکی

وقتی وارد پایگاه شهید بهشتی می شدم، دو تا چشم دیگر قرض می کردم که آدم های پدرم را بشناسم. یکی از آن ها آقای مهرزادی بود؛ مسئول ستاد لشکر. او همیشه آمار مرا داشت. می دانست بابا که منطقه است سرو کله ی من هم پیدا می شود.
چند خاطره کوتاه از شهید حشمت اله فاخري

به دنبال رضایت امام زمان

شادترین لحظه ای که او را دیدم لحظه ای بود که پدرم به او رضایت داد. او بعد از رضایت پدر دیگر سر از پا نمی شناخت. با همه خدا حافظی کرد ، رفت تا به آرزوی دیرینه اش که همان شهادت در راه خدا بود برسد.
خاطره ای از شهید هاشم اعتمادی

ماجرای شنود و فرمانده گردان

یکی از همرزمان شهید هاشم اعتمادی در خاطره ای می گوید: «عملیات والفجر هشت به مرحله حساسی رسیده بود. فرمانده لشکر باید آخرین دستورات را به گردان عمل کننده می رساند اما شنود عراقی آمده بود روی خط بی سیم فرمانده و...» خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد دنبال کنید.

سیگار دامادی

محو تپه مقابل شدم. شقایق های سرخ بر دامنش فرشی زیبا گسترده بودند. فصل، فصل شقایق بود... صدای ناگهانی شلیک پدافندها آرامش را از منطقه می گیرد. همهمه می افتد بین بچه های گردان دولول و چهار لول های اطراف مقر تیپ امام سجاد(ع) آسمان را نشانه می روند و آتش می گشایند.

همراه با خاطرات سردار خندان پاوه

شهید «غلامرضا قربانی مطلق»، فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پاوه از آن رو مورد توجه و در یاد ماندنی است که حاج «احمد متوسلیان » تعلق خاطر بسیاری به او داشت و در مقابل پیکر در خون طپیده او زانوی بر زمین نهاد و گریست.

کمک به مستضعفین

نوید شاهد - مادر شهید "محسن خسروی" در خاطره ای می گوید: «محسن از کودکی روحیه ی ایثارگری داشت و همواره به فکر دیگران بود. او لباس های اضافی را برمی داشت و به مستضعفین می داد...»

نوری که به آسمان رفت / خاطره مادر شهید عادل شمس دهشیری

نوید شاهد یزد: شهادت 19 بهمن 65- فرزند: فضل الله- به روایت مادر شهید: یك شب خواب دیدم كه ستارة سبز و پر نوری از داخل اتاق خانه بیرون آمد و به آسمان رفت و بعد از اینکه نورش چندبار پیچ و تاب خورد و کم و زیاد شد، ناگهان آن ستاره غیب شد.

نوری که به آسمان رفت / خاطره مادر شهید عادل شمس دهشیری

نوید شاهد یزد: شهید عادل شمس دهشیری؛ شهادت 19 بهمن 65- فرزند: فضل الله- به روایت مادر شهید: یك شب خواب دیدم كه ستارة سبز و پر نوری از داخل اتاق خانه بیرون آمد و به آسمان رفت و بعد از اینکه نورش چندبار پیچ و تاب خورد و کم و زیاد شد، ناگهان آن ستاره غیب شد.
زمزمه های مادرانه

زمزمه های مادرانه ، مادر شهید

زمزمه های مادرانه ، مادر شهید محسن پور علی اکبر قاضی جهانی

ضریح خاک / خاطره ای از سردار بی سر حاج شیر علی سلطانی

نوید شاهد - در خاطره ای از شهيد "شيرعلی سلطانی" روایت شده است: «خاک های نمناکی در زاویه ی چپ حیاط ریخته شده بود، رد ریخته ها نشان می داد که خاک ها را از داخل کتابخانه بیرون آورده اند. حس غریبی ناخواسته مرا به داخل هل داد. گودالی حفر شده بود به درازای یک انسان...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
سبک زندگی شهدا32

خاطرات چند سطری شهدا

نوید شاهد لرستان:خاطرات کوتاه و خواندنی از شهدای لرستان
شهدا همچنان راهگشا هستند

رد خاطرات در سرزمین های نور/ مرور گذشته پرافتخار در وادی حماسه

در میان راهیان نور افرادی هستند که در گذشته و در زمان خلق حماسه ها در این سرزمین های نورانی حضور داشتند و حالاکه می آیند رد نورانی خاطرات را می گیرند و می رسند به گذشته پر افتخار.
خاطراتی از سردار شهید محمود اخلاقی به نقل از همرزمانش

خاطراتی از سردار شهید محمود اخلاقی

آرزو به دلم موند که تو این همه سختی ها فقط یک آخ بگه!
سبک زندگی شهدا31

خاطرات چند سطری شهدا

نوید شاهد لرستان:خاطرات کوتاه و خواندنی از شهدای لرستان
خاطراتی زیبایی از شهید حسین پور هاشمی / روزه

خاطراتی از شهید حسین پور هاشمی / روزه

سحر بدون اینکه صدایش بزنم مثل شبهای قبل بیدار شد
طنز در جبهه «2»

عمـــو زنجیـــــر بــــاف

در خاطره ای از شهید مرتضی جاویدی نقل شده است: «خورشید عمود روی سرمان بود. همهمه شد دوباره یکی یکی به هم خیره شدیم. برای مرتضی ، جان می دادیم، ولی توی این خستگی کشنده، تحمل یک راهپیمایی طاقت فرسای دیگر محال بود! جلیل اسلامی مدتی داوطلبانه فرماندهی گردان فجر را به عمو داده و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه