خاطرات شهدا - صفحه 178

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا
خاطراتی از زندگی شهید سیدمجتبی هاشمی

سلاح شان ایمان شان بود

از کل آن نود نفر، فقط تعداد اندکی آشنا به فنون نظامی بودند، اکثرا برای اولین بار سلاح به دست می گرفتند. اگر چه روحیه شان آن قدر بالا بود که چوب هم به دستشان می دادی، دخل دشمن را می آورند. کلیه ی آموزش های نظامی را در همان میدان جنگ آموختند.
نگاهی به زندگی شهیدسرلشکر خلبان مصطفی اردستانی

تا جان دارم با عمل خلاف مبارزه می کنم

برادرم، حاج مصطفی چندین ویژگی خاص داشت که از کودکی تا شهادت آنها را در وجود خود حفظ کرد. در مقابل اعمال ناشایست دیگران هیچ گاه ساکت نمی شست. کاری را که تشخیص می داد درست است و باید انجام بشود، در نهایت دقت انجام می داد، حتی اگر به ضررش تمام می شد.

خاطره خودنوشت از شهیدِ امدادگر شهيد حسن علي خواه

اکنون در سنگري نشسته ام به درازاي 3×4 که سرپوشيده مي باشد خمپاره هاي زيادي در اطراف ما مي خورد و منفجر مي گردد . صدا براي کسي چون من که به آن آشنايي ندارم خيلي دردناک مي باشد. هر آن احتمال دارد يک خمپاره به سنگر بخورد و ما را به ديار دیگر ببرد .

خاطره ی خود نوشت از دوران کودکی شهید رضا سلیمی کوچی / امداد غیبی

کلاغ ها آسمان را به قار قار گرفته بودند. من در وجودم احساس مرگ مي کردم .پيش خودم مي گفتم الان گرگ ها مرا خواهند خورند. جانوران کوهي که از گرسنگي حال راه رفتن را نداشتند در گوشه و کنار ديده مي شدند...

خاطرات پرتقالی (16)؛ مترسک به جای نگهبان

آن وقت ها تو جبهه ی «چنگوله»، نیروی کمی بود. بچه ها مجبور بودند برای جبران کمبود نیرو، شب ها چند ساعت بیشتر نگهبانی بدهند. آن شب نوبت من بود. فکر این که آن همه ساعت را باید از خواب شیرین بزنم و نگهبانی کنم، کلافه ام کرد.
برگی از خاطرات شهید سیدمجتبی هاشمی

یک گروه با کلی استعداد

گروه فدائیان اسلام، فقط در خرمشهر نمی جنگیدند، بلکه با تدبیری که سیدمجتبی به کار برده بود، هر کس بنا به تخصص و تجربه ای که داشت، به کار گرفته شد.
خاطرات

خاطرات شهید بزرگوار سید باقر شیروانی

او در دعاهایش حتی نام کسانی که همیشه او را آزار می دادند را بر زبان می آورد و برایشان سلامتی آرزو میکرد.

خاطرات پرتقالی (15)؛ ارادتمندان حاج آقا قرائتی

هر چند وقت، واحد فرهنگی لشکر 25 کربلا، بزرگان کشور را دعوت می کرد تا در پایگاه شهید بهشتی اهواز برای بچه ها سخنرانی کنند. این کار فرهنگی، تنوع خوبی را برای بچه ها به وجود می آورد.

خاطره خودنوشت شهید محمد علی برزگر (3) / خاطرات هم سنگرم / آزادي تو، با هجرتت به ميعادگاه موعود بود

او در گردش مسير زندگي راهي را برگزيد که از گرداب مشقت بار نابسامانيها به سوي اقيانوس بيکران هميشه پاک عطوفت شکوهمند خدا مي رفت .
یادنامه شهید عباس بابایی

شهید عباس بابایی در لباس کاپیتانی

چند روزی بود که به همراه عباس از پایگاه «لک لند» واقع در شهر «سن آنتونیو تکزاس» فارغ التحصیل شده و برای پرواز با هواپیمای اموزشی T-41 به پایگاه «ریس» در شمال تکزاس آمده بودیم.

ماجرای مسابقه کتابخوانی شهید علیرضا یاسینی

در پایگاه چابهار بودیم، پدرم فرمانده این پایگاه بود و برای انجام کاری به ماموریت رفته بود. از طرف مدرسه، مسابقه کتابخوانی برگزار شد. من و چند تن از دوستانم قرار بود در مسابقه شرکت کنیم.

خاطرات پرتقالی (13)؛ تهدید فرمانده

ماه ها از عملیات «والفجر8» گذشته بود. زمزمه ی عملیات دیگری توی لشکر پیچید. کجا و کی را نمی دانستیم، فقط فرماندهان می دانستند؛ آن هم بعضی هاشان. البته می شد از نوع آموزش ها حدس هایی زد؛ مثلا موقعیت جغرافیایی منطقه ی عملیاتی و ...

خاطرات پرتقالی (12)؛ گواهینامه فرغون

توی سپاه گلوگاه مستقر بودیم. با خودم گفتم یک کم سر به سر بچه ها بگذارم تا خستگی شان در برود. وارد آسایشگاه شدم و خیلی جدی گفتم: - بچه ها! بین شما کسی هست گواهینامه رانندگی داشته باشد؟
خاطرات شهید سیدمجتبی هاشمی

دو چریک

شهید چمران در آن زمان در پاوه بود و از همان جا با یکدیگر آشنا می شوند. بعد شهید هاشمی به خرمشهر و هتل کاروانسرا می رود و همزمان شهید چمران در اهواز در مدرسه ای، نیروهای مردمی ای که به فرمان امام آمده بودند آموزش می دهد.
دست نوشته شهید احمدرضا احدی

شب پرواز شهدا

پادگان شلوغ است؛ شلوغ از خیل بچه هایی که از «سرپل» آمده اند و عده ای دیگر که از شهرها اعزام شده اند. امروز دوره آموزش به پایان رسیده و همه از اتمام این زمان سخت مسرورند.
خاطرات شهید والامقام ابوالفضل صفائی

من تشنة باران رویای توأم که مرا به رنگین کمان شادی های مادرانه می برد

خاطرات شهید والامقام ابوالفضل صفائی از زبان مادر شهید
دست نوشته شهید احمدرضا احدی

غروب خونین خرداد 62

ساعت نزدیکی های شش بعداز ظهر بود. هر موقع که می خواستی از قله پایین بیایی، باید ابتدا از پله های سنگی- که بچه ها آن را درست کرده بودند تا در زمستان راحت باشند- پایین می آمدی و کمی پایین تر به جاده میانی که رسیدی، از خاک های پایین قله نیز بگذری تا به جاده اصلی برسی.
نگاهي به يادداشت‏ هاى شهيد چمران در لبنان طي سال‌هاي 1967 تا 1976

ضيافت عقل و دل؛ يادداشت‏ هاى شهيد چمران در لبنان

يكي از لوازم شناخت تاريخ رجوع به آرا و آثار فردي است كه درباره او بحث مي‌شود. در اين ميان مرحوم شهيد چمران گستره‌اي از آثار را بجا گذاشته كه نياز به هيچ تفسيري را باقي نمي‌گذارد.
برگی از خاطرات شهید سیدمجتبی هاشمی

انقلاب هنری؛ هنر انقلابی

نقاش زبردستی بود. باذوق و سلیقه، لکه های رنگ را روی بوم کنار هم می نشاند و مناظر زیبا و خاصی از طبیعت خلق می کرد. از ترکیب رنگ ها، گل های خوش آب و رنگی پدید می آورد. آن قدر طبیعی و باطراوت که ناخودآگاه بوی عطرشان را در شامه ات استشمام می کردی.

خاطره ای از شهید بهروز بازیار (3) / عمليات با رمز يا علي ابن ابيطالب (ع)

در تاريكي شب به راه افتادند، آفتاب تند روز جای خود را به بـاد خنـك شبانگاهي كوير داده بود؛ از بخت خوش بچه ها، ماه در آن شـب پنهـان بـود. تاريكي و سكوت عجيبي به صحرا حكم ميراند و گه گاهی صـدای انفجـاری در دور دست و يا شليك منور و رگباري بي هدف كه نـشانگر بـي تـوجهی دشـمن بود…
طراحی و تولید: ایران سامانه