خاطرات شهدا - صفحه 180

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا
خاطره

خاطره شهید والامقام غلامرضا پینه دوز حسنی از زبان پدرش

خاطره شهید غلامرضا پینه دوز حسنی
با نوای نیِ شهادت

ناگفته های سوزناک از وداع شهيد بخشعلي روستايي با مادر

بخشعلی مانند پدرش در جوانی زیاد نی می زد. نی را برداشت و آهنگ (شهیدم من شهیدم من) را زد و گریه کرد.

خاطره ای از فرمانده گردان غواصی امام علی (ع)؛ مرخصی تمام شد

دوباره ساک را آرام و بی صدا برداشت. اما باز هم پسر کوچکش متوجه شد. خودش را به او رساند. پایش را گرفت و گفت: نه ... نمی ذارم بری بابا.. از سرو صدای پسرش دختر کوچولویش هم از خواب بیدار شد و به تقلید برادر پای دیگر پدر را محکم گرفت

خاطرات پرتقالی (9)؛ عاقبت نه گفتن

بعد از عملیات والفجر 8 بود. پیراهن عراقی خوشگل و شیکی به شعبان علی رسید. چه جوری و چه طوری را نمی دانم. عادت نداشتم مثل بعضی ها که تا چشم شان به لباس و شلوار شیک و اتو کشیده توی سنگرهای عراقی می افتاد، آن ها را یادگاری بردارم.

خاطرات خود نوشت طلبه شهید علی رضا عبدالهی ( 2 )

يک روز هنگام آموزش در حال غرق شدن بودم شنا که به صورت کامل ياد نگرفته بودم جليقه نجات هم که نداشتيم اما به خير گذشت
سالروز شهادت

خاطرات خود نوشت طلبه شهید علی رضا عبدالهی ( 1 ) + دستخط شهید

بعد از گفتن يا ايها الذين آمنوا .... مو از بدن انسان سيخ مي شد و بدون اختيار اشک از چشمانمان سرازير مي شد .

خاطرات پرتقالی (8)؛ دردسر فرار

فروردین سال 1362 بود. روی خاکریز نشسته بودم. شهید شدن حمیدرضا رنجبر- همشهری و دوست صمیمی برادرم اصغر بدجوری حالم را گرفته بود. گریه می کردم. حال و روز خوبی نداشتم.
دانشجوی پزشکی، مسئول محور

عیدی/خاطره ای از شهید علی اکبر پیرویان

یک روز از سرکار به خانه می آمدم علی اکبر و دوستانش را در راه دیدم. با تعجب دیدم شلواری که برای علی اکبر خریدم پای یکی از دوستانش (محمد) است. وقتی به خانه آمدم با ناراحتی جریان را به مادرش گفتم و گفتم: « مگر پسر من محتاج پول است که شلوارش را به محمد فروخته؟»

من فقط به خاطر خدا می روم/ به روایت یکی دوستانش

نوید شاهد یزد: شهید سید حسن دهقان منشادی. شهادت: 23 آذر 57.فرزند: سید اسدالله- به روایت یکی از دوستانش: این جوان غیرتمند خداباوری در وجود او موج می زد.

جنگ در همین حوالی / خاطره ای از شهید علیرضا کیهان پور

رو به من کرد و پرسید: موافقی گشتی همین اطراف بزنیم؟ سر تکان دادم و هر دو از سنگر بیرون آمدیم . برطرف سنگر مستقل رفتیم. رو به من کرد و گفت: همین جا باش الان میام.

خاطرات پرتقالی (5)؛ کانال کنیِ بخش دارها

زمان جنگ رسم بود که سازمان های دولتی، مدیرها و کارمندهای خود را به جبهه اعزام می کردند. سال 1365 در فاو مستقر بودیم. بی سیم خبر داد. بخشدار «میاندرود» و «کیاسر»، سهمیه ی مدیرهایی هستند که این دفعه قرار است چند هفته مهمان محور، توی خط باشند.
خاطرات مدافع حرم

خاطرات مدافع حرم سرگرد پاسدار شهید علی کنعانی

خاطرات مدافع حرم سرگرد پاسدار شهید علی کنعانی از زبان همسر شهید

خاطراتی از فرمانده شهید رحیم آنجفی

سال 62 بود. لشکر 17علی ابن ابیطالب کنار رودخانه اي در منطقه سرپل ذهاب مستقر شده بود و بنا بود روي کوه ( بمو ) عملياتي صورت بگيرد . چند روزي به عمليات مانده بود که براي شناسايي منطقه به مقر تاکتيکي رفتيم . در انجا شهيد انجفي و شهيد محمد بنيادي مسئول محور بودند .شهيد مهدي زين الدين در انجا صحبت کرد که شب ساعت 11-12 براي شناسايي حرکت کنيد به هماهنگي کامل و تذکرات لازم بسيار تاکيد کرد...
خاطرات خانم آزیتا قادرزاده، خواهرزاده شهید عبدا... آتشک

جواهرهای عشق و از خودگذشتگی را برایم به یادگار گذاشت

اگر اکنون مهربان هستم و گذشت دارم، نشان از تمامی درسهایی است که در آن دوران از ایشان یاد گرفته ام و چون جواهری آنها را در وجود می پرورانم. روزی من نیز چون ایشان برای آیندگان به میراث خواهم گذاشت که بالاترین میراثها است.

خاطرات پرتقالی (4)؛ دعای دودی

سال 1365 بود. گردان «حمزه ی سیدالشهدا» لشکر 25 کربلا، بعد از عملیات والفجر 8، در هفت تپه مستقر بود. محسن قربانی، جانشین گروهان 1 گردان حمزه، کارش شده بود که هر روز «مفاتیح الجنان» را بگذارد زیر بغل اش و راه بیفتد یک گوشه ای.
روایت شهادت محمد وطنی

در چهارمین سالروز تشکیل لشگر فاطمیون؛ بی مرز و بی مزار

اسمش محمد وطنی است. چهل و چهار ساله ای از اهالی محله مهرآباد که پیش از جنگ سوریه، ساعت هایش را با هرم آتش نانوایی قسمت می کرده تا در لباس شاطری، لقمه نان حلالی بر سرسفره خانواده اش ببرد.
چگونگی شهادت سردار شهید سیدحکیم فرمانده ارشد فاطمیون

کبوتر برشانه حکیم نشست

یادش بخیر سید حکیم، مرد مهربان همیشگی و فرمانده روزهای سخت فاطمیون بود، او یکی از خستگی ناپذیرترین فرماندهان فاطمی بود که خستگی را خسته کرده بود. همیشه یک دفترچه در جیبش داشت و یادداشت می کرد، درد همه رزمنده را می شنید.
پاسداشت شهدای مدافع حرم (33)

اوج غربت

روز های پس از عاشورا، همواره یادآور نقش بی همتای حضرت زینب (ع) در طول تاریخ است، او که در همه ی سالیان عمرش نبوت همراه با رأفت، امامت توام با عدالت، مظلومیت آمیخته با کرامت و در آخر شهادت همراه با عزت را به چشم دید.

خاطرات پرتقالی (3)؛ نامردها نجاتم بدهید!

در هورالعظیم بودیم، شهریور سال 1364. آماده می شدیم برای عملیات قدس. یک روز فرمانده لشکر- مرتضی قربانی- آمد به حاج جوشن گفت:حاجی! بچه ها رفتند هور تمرین بلم سواری و تیراندازی.

سجده شکر / خاطراتی از زبان شهید محمد رضا عقیقی (2)

فقط یک روزبه آغاز عملیات کربلای پنج مانده بود و ما باید خودمان را از مقر لشگر در اهواز به شلمچه میرساندیم . اتومبیلی جور کردیم و راه افتادیم سر ظهر از آخرین مقر نگهبانی رد شدیم و به منطقه عملیاتی رسیدیم .
طراحی و تولید: ایران سامانه