خاطرات دفاع مقدس - صفحه 11

آخرین اخبار:
خاطرات دفاع مقدس

نحوه انتخاب دوست از زبان شهید "محمود مقبلی"

خواهر شهید "محمود مقبلی" نقل می کند: «شهید مجتبی مداح یکی از دوستان برادرم بود که در دانشگاه تهران درس می خواند. در حالی که او حدود چهارده سال داشت. به او می گفتیم: چرا دوستانت را از بزرگ ترها انتخاب می کنی؟ می گفت: تنها به خاطر بزرگ بودنشون نیست. من دوستانم را از بین آدم های دین دار گلچین می کنم. بعضی از اونا بزرگتر از من درمیان، بعضی ها هم کوچکتر. اگه نظرتون به مجتبی است، اون از من خیلی جلوتره،خلاصه که مجتبی زودتر از او شهید شد و محمود بعد از شهادت مجتبی آرام و قرارش را از دست داده بود.» نوید شاهد شما را به مطالعه خاطراتی از این شهید گرانقدر دعوت می کند.

ما نجات یافته هستیم

«چند بار رفت وسط آتش تنور نشست و سالم بیرون آمد. آتش تنور را هم به جای چوب، با دست به هم می زد. مادر با تعجب گفت: حسین جان چرا اینجوری می کنی؟ یه وقت می سوزی، گفت: ببین مادر جان من سالمم و نسوختم، مگه ندیدی که رفتم توی آتش؟ اینقدر آتش، آتش نکن مادر! از صبح تا حالا گریه کردی و گفتی من رفتم توی آتش، امشب اومدم به شما بگم که در آتش نیستم. همانطور که خدا حضرت ابراهیم را از آتش نجات داد، ما هم نجات یافته هستیم.» آنچه خواندید گزیده ای از خاطرات مادر شهید "حسین خانی" است که نوید شاهد شما رابه خواندن بخشی از این خاطرات دعوت می کند.

شرط ازدواج؛ من یک آدم معمولی نیستم!

مادر شهید مفقودالجسد " محمدابراهیم صندوقدار" در خاطرات خود چنین نقل می کند:«شرطش را به مادر و عروس خانم گفته بود، ما گفته اش را جدی نگرفتیم. اما همسرش خیلی جدی شرطش را پذیرفته بود. به ایشان گفته بود: من یک آدم معمولی نیستم که مثل خیلی از مردها ازدواج کنم، بچه دار بشم و به پیری برسم.» نوید شاهد شما را به مطالعه خاطراتی از این شهید گرانقدر دعوت می کند.

اقتدا به امام جماعت 9 ساله !

مادر شهید "نجفعلی معینیان" نقل می کند: « در کلاس سوم ابتدایی درس می خواند. یک روز دوان دوان به خانه آمد. وقتی صدایم زد، گفتم:خوش خبر باشی! گفت:امروز داشتم یک گوشه نماز می خوندم. وقتی نمازم تموم شد، مدیر که گوشه ای ایستاده بود، جلو آمد و گفت: آفرین به تو! از فردا تو رو به عنوان امام جماعت مدرسه انتخاب می کنم.» نوید شاهد سمنان در دو بخش خاطراتی از این شهید بزرگوار را برای علاقمندان منتشر می کند که توجه شما را به بخش نخست این خاطرات دعوت می کنیم.

«دشت شقایق‌ها»؛ برگرفته از خاطرات یک سرباز در روزهای سخت جنگ تحمیلی

نویسنده کتاب «شب‌های بمباران» گفت: در کتاب «دشت شقایق‌ها» به قدم زدن سربازی پرداخته‌ام که در منطقه‌ای پر از گل‌های شقایق متفکرانه قدم می‌زند از آنجا که در مناطق دشت آزادگان، دهلران، فکه و نهرعنبر، فصل بهار زودتر خود را نشان می‌دهد جذابیت چند برابر می‌شود.

شب آخر

برادر شهید "حسن رامه ای"نقل می کند:« تاج الدین، همرزم برادرم می گفت: آن شب بعد از نماز، دعا داشتیم. مثل وقـت هـاي دیگـر نبـود. زار مـیزد! کسی تا به حال گریه او را با صداي بلند نشنیده بود. همه فهمیدند که حالش تغییر کرده است. بعد از شام، بچه ها طبق معمول شوخی میکردند. براي اولـین بار بود که شیخ حسن با صداي بلند میخندید. باز هم غیرطبیعی بـود! روز بعـد وقتی با خیرالله گیلوری روي مین رفتند فهمیدم که انگار دیشب پاسـخ خواسـته اش را داده اند.»در ادامه، شما را به خواندن خاطراتی از این شهید عزیز، دعوت می کنیم.

خاطرات آزاده دامغانی در «آسایشگاه 14» خواندنی شد

کتاب «آسایشگاه 14» خاطرات 90 ماه اسارت آزاده دامغانی «علی‌اکبر امیراحمدی» به‌نویسندگی محمدمهدی عبدالله‌زاده ازسوی دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری حوزه هنری استان سمنان توسط انتشارات سوره مهر منتشر شد.

دوستی به نام پدر

شهید"عبدالعلی دريانورد" از شهدای دفاع مقدس است که به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. وی بيست ‌و سوم بهمن 64در فاو عراق به شهادت رسيد. به مناسبت شهادت این شهید سرافراز به نقل از پسر شهید خاطره ای از رابطه دوستانه او با پدر منتشر می گردد که در ادامه می خوانید.

در آرزوی دیدار

برادر شهید بزرگوار "قاسم دست گشاده"در بخشی از خاطرات این شهید می گوید:«همیشه به این فکر می کرد که چطور پدر و مادر را راضی کند که به جبهه های نبرد اعزام شود.» گویی دیدار و حضور در جبهه برایش آرزویی شده بود که بالاخره به آن رسید.

کتاب «آقای کاف میم» اثر «حسن کمالیان» منتشر شد

کتاب «آقای کاف میم» دربردارنده خاطرات شفاهی «حسن کمالیان» مستندساز و عکاس دفاع مقدس از سوی انتشارات «راه‌یار» منتشر شد.

عروسی در کپر

« یازده ساله بودم که با درمحمد ازدواج کردم.در آن زمان درمحمد 12ساله بود.شب عروسیمان را هیچ وقت از یاد نمیبرم.چند سالی میشد که پدرم فوت کرده بود و تکه زمینی از او به من به ارث رسیده بود.شب عروسیمان برایمان یک کپر درست کرده بودند.» خاطره ای از زبان همسر "شهید درمحمد ناصری "را در نوید شاهد هرمزگان دنبال کنید.

"ترکش فلفلی" 16 خاطرع طنز ترکش خورده

کتاب ترکش فلفلی، مجموعه خاطرات طنز دفاع مقدس مقدس است که ورای آن حس آدم ها را پروش داده، جنگ را از زاویه دید دیگری نشان می دهد.

تاو | روایتی از دلاورمردی رزمندگان دامغانی

کتاب "تاو" به قلم ابوالفضل عالمی روایت دلاوری گروهی از رزمندگان دامغانی است که به دلیل آشنایی با موشک تاو، نقش مهمی در شکست حصر سوسنگرد در دوران دفاع مقدس ایفا کردند.

کتابی با مقدمه حاج قاسم/ تخریب یعنی نافله‌های پشت تله‌های مرگ

کلمه تخریب، شاید برای آنچه می‌بایست در وصف آن جوانان و مردان با عظمت نقل کرد، عبارت جامعی نباشد. تخریب یعنی نافله‌های پشت تله‌های مرگ. سجده‌های شکر پس از بازگشت؛ نه برای زنده ماندن، بلکه برای توفیق حیات بخشیدن.

گروه بی‌نام؛ شبکه نفوذی در ارتش و ساواک

شهید آیت و گروهی از همفکرانش در سال‌های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی موفق به ایجاد یک شبکه انقلابی در میان برخی از افسران انقلابی ارتش حکومت پهلوی شده بود. این شبکه از جهت اطلاعاتی خدمات مؤثری برای انقلاب اسلامی انجام داد.
با موضوع ۷۲ غواص عملیات کربلای ۴

کتاب جدید حمید حسام رونمایی می‌شود

در آستانه سالروز عملیات کربلای ۴ اثر جدید حمید حسام با موضوع ۷۲ غواص این عملیات به زودی توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار می‌شود.

واقعیت اردوگاه‌های بعثی در «23 نفر»/ جنگ جای بچه ها نیست!

یوسف‌زاده گفت: «۲۳ نفر» برداشتی واقعی از خاطرات نوجوانی من در اردوگاه‌های بعث است که تماشایش را برای دانش‌آموزان و مدارس لازم می‌بینم. خودم هنوز از از دیدن فیلم در شگفتم و از ساختش نیز رضایت دارم.

راوی کتاب «شاهد معبرها»: حقايق جنگ نباید تحريف شود

کتاب "شاهد معبرها" چکیده ای از خاطرات جانباز سرافراز «مرتضی علیجانی» در دوران هشت سال دفاع مقدس است. به همین مناسبت و به دنبال انتشار این کتاب گفتگویی را با این روایت کننده دفاع مقدس انجام دادیم که در نوید شاهد اصفهان می‌خوانید. وی معتقد است نبايد حقايق جنگ تحريف شود بلكه باید به‌صورت کامل به نسل آینده منتقل شود.

تنها مرهم دلم سلامتی و بازگشت مهدی بود

بعد از این‌که نتوانستیم خبری از مهدی بگیریم گفتند باید منتظر باشید، ما خبری قطعی نداریم. اما من در من در آتشی می سوختم که جز دیدن روی مهدی آرام بخشی نداشت. مرهم دل بی قرار من سلامتی و بازگشت مهدی بود.

نسبت به مصرف بیت المال بسیار حساس بود!

روحیه ی بالایی داشت، مدام دنبال کار و فعالیت بود . لحظه ای آرام و قرار نداشت درطول شبانه روز مدام در حال جابجایی بود، یک ماشین استیشن داشت، که همیشه استراحت و خوابش در همان ماشین بود.
طراحی و تولید: ایران سامانه