ادبیات پایداری - صفحه 11

آخرین اخبار:
ادبیات پایداری

تحلیل سیر تکوینی تعاریف ادبیات پایداری در ایران (علمی - پژوهشی)

ادبیات پایداری به صورت های مختلفی تعریف شده است. هر کدام از این تعاریف بر شاخصه هایی تأکید کرده اند؛ در این پژوهش با بر شمردن تعاریف و استخراج این شاخصه ها تلاش خواهد شد به تعریف از ادبیات پایداری دست یابیم که هم آثار دوره معاصر را در برگیرد و هم آثار کهن ادبیات فارسی را.

غریبانه های شهدای آزاده (1) ؛مقاومت تمام نشدنی شهید «اکبر صیادی» در زندان عامریه

در آذر 62 ، کمین خوردم و به دست نیروهای ضد انقلاب افتادم. لحظه های سخت و پرمخاطرۀ آ نروزها را فراموش نمی کنم.

غریبانه ها؛ اقتدار در اسارت!

تازه به اردوگاه پر ماجرای موصل (1) گذاشته بودیم. به ما می گفتند: اسرای پانصد نفری. مرداد ماه 61 بود؛ روز عید فطر و هوا هم داغ داغ. فشارهای عراقی هم مضاعف شده بود.

مهارت بالای شهید خلبان علیرضا یاسینی در ماموریت های پروازی

بعد از آزادسازی خرمشهر فشار نظامی بر عراق شدت گرفته بود. این کشور نیروها و ادوات جنگی خود را در منطقه مرزی مستقر کرده بود و برای جبران این شکست در صدد حمله ای گسترده بود.

خاطرات پرتقالی (17)؛ دعوای صوری

سال 1357 خفقان در شهر «نوشهر» موج می زد. مامورهای شاه جلوی هر فعالیت ضد رژیم را می گرفتند. هر چیز مشکوکی که می دیدد، سریع می آمدند ببینند قضیه از چه قرار است.

دست نوشته شهید احمدرضا احد؛ «چهره شجاع مردان»

خورشید کم کم خود را از مشرق نمایان می کرد که واقعه عجیبی رخ داد. دو نفر از برادران- رحمانی و مصطفی- گفتند که می خواهند به عراقی ها ضرب شستی نشان دهند. برای این منظور برادران عین الله و رضایی را با خودشان ببرند.

کبوتر حرم

فرزندان عزیز! بنگرید پدر را کبوتر حرم شده ام
خاطراتی از زندگی شهید سیدمجتبی هاشمی

سلاح شان ایمان شان بود

از کل آن نود نفر، فقط تعداد اندکی آشنا به فنون نظامی بودند، اکثرا برای اولین بار سلاح به دست می گرفتند. اگر چه روحیه شان آن قدر بالا بود که چوب هم به دستشان می دادی، دخل دشمن را می آورند. کلیه ی آموزش های نظامی را در همان میدان جنگ آموختند.

نگاهی به خاطرات شهید سرلشکر خلبان یاسینی؛ پرواز با اف 5

پس از پشت سرگذاشتن هشت سال دفاع مقدس، نیروهای نظامی ما با تجربه هایی که از این دوران کسب کرده بودند مجالی پیدا کرده تا با تاسیس مراکز آموزشی و بازنگری در نحوه آموزش، با بهره گیری از این تجربه های گرانقدر، نیروهای جوان را تربیت کنند.

خاطرات پرتقالی (16)؛ مترسک به جای نگهبان

آن وقت ها تو جبهه ی «چنگوله»، نیروی کمی بود. بچه ها مجبور بودند برای جبران کمبود نیرو، شب ها چند ساعت بیشتر نگهبانی بدهند. آن شب نوبت من بود. فکر این که آن همه ساعت را باید از خواب شیرین بزنم و نگهبانی کنم، کلافه ام کرد.
برگی از خاطرات شهید سیدمجتبی هاشمی

یک گروه با کلی استعداد

گروه فدائیان اسلام، فقط در خرمشهر نمی جنگیدند، بلکه با تدبیری که سیدمجتبی به کار برده بود، هر کس بنا به تخصص و تجربه ای که داشت، به کار گرفته شد.

خاطرات پرتقالی (15)؛ ارادتمندان حاج آقا قرائتی

هر چند وقت، واحد فرهنگی لشکر 25 کربلا، بزرگان کشور را دعوت می کرد تا در پایگاه شهید بهشتی اهواز برای بچه ها سخنرانی کنند. این کار فرهنگی، تنوع خوبی را برای بچه ها به وجود می آورد.
دست نوشته شهید احمدرضا احدی

خاطرات درس و مدرسه در جبهه

امروز بچه های ضربت به عکس روزهای پیش که عصرها در جلوی چادرهایشان جمع می شدند و تعریف می کردند و می خندیدند، هر کدام گوشه ای کز کرده بودند و گاهی آرام صحبتی میان دو نفر رد و بدل می شد و ... آن گاه سرهایشان تکان می خورد.
یادنامه ی شهید عباس بابایی

کارگری می کرد و دستمزدش را به من می داد

پانزده ساله بودم، که عباس پدرم را واداشت تا مرا به خانه بخت بفرستد. گرچه در ابتدا تمایلی به ازدواج نداشتم؛ ولی عباس پیوسته مرا تشویق می کرد و می گفت: «من این آقا را می شناسم، مرد با تقوا و با فضیلتی است.

او همیشه لباس رزم بر تن داشت!

فرودگاه مهرآباد تهران که بمباران شد، درنگ نکرد، فوری آماده ی رفتن به جنگ شد. نیاز به لباس رزم نداشت، چرا که آن را همیشه بر تن داشت. از آغاز نهضت مبارزه با طاغوت، تا لحظه ی شهادت! نه فقط در میدان رزم، که در همه جا و همه حال!

خاطرات پرتقالی (14)؛ روحیه دادن از نوع جنگی!

ادامه ی عملیات کربلای 5 بود. نفسم داشت از جراحت شیمیایی، بند می آمد. جراحت آن قدر بود که دیگر فکر می کردم، امیدی به زنده ماندنم نیست. توی همین فکر و خیال بودم که یکهو، چشمم افتاد به آقای کابلی که داشت از کنارم رد می شد.
خاطرات شهید سرلشکر خلبان مصطفی اردستانی

صدام هنوز مرا نشناخته

حاج مصطفی در طی دوران هشت ساله دفاع مقدس، با ایمانی راسخ و قلبی سرشار از عشق به اسلام و حضرت امام (ره) به دفاع از دین خدا و حریم کشور اسلامی می پرداخت. او سراسر وجودش برای انقلاب اسلامی می تپید.
یادنامه شهید عباس بابایی

شهید عباس بابایی در لباس کاپیتانی

چند روزی بود که به همراه عباس از پایگاه «لک لند» واقع در شهر «سن آنتونیو تکزاس» فارغ التحصیل شده و برای پرواز با هواپیمای اموزشی T-41 به پایگاه «ریس» در شمال تکزاس آمده بودیم.

ماجرای مسابقه کتابخوانی شهید علیرضا یاسینی

در پایگاه چابهار بودیم، پدرم فرمانده این پایگاه بود و برای انجام کاری به ماموریت رفته بود. از طرف مدرسه، مسابقه کتابخوانی برگزار شد. من و چند تن از دوستانم قرار بود در مسابقه شرکت کنیم.
دست نوشته شهید احمدرضا احدی

رنگ مظلومیت

به اهواز که رسیدیم، چهره ی خشن جنگ بیشتر هویدا شد. مردم در حال فرار بودند. به هر نقطه ای از شهر نگاه می کردی، خانواده ای را می دیدی که بخش بسیار اندکی از خانه اش را به دوش می کشد.
طراحی و تولید: ایران سامانه