نوید شاهد - یکی از جانبازان عملیات بیتالمقدس اهل خراسان شمالی، درباره خاطرات خود از لو رفتن این عملیات چنین میگوید: به یاد دارم که عملیات بیتالمقدس 3 در کردستان عراق در اسفندماه سال 65 اتفاق افتاد، در مقر بغلی ما یک سرباز جاسوس پیدا شد او با بیسیم، گرههای ما را اطلاع داده بود، ما برای این عملیات چهار شبانهروز نخوابیده بودیم.
کد خبر: ۴۸۲۰۲۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۰۴
روایتی خواندنی از فرمانده وقت سپاه سردشت- همرزم شهید موسی صمدی شجاع؛
نوید شاهد- سردار احمدی مقدم، فرمانده وقت سپاه سردشت و همرزم شهید "موسی صمدی شجاع" میگوید: «برای هماهنگی بعضی از امور و بررسی وضعیت منطقه رفته بودم که با شهید موسی صحبتهایی داشته باشم، ایشان در هنگام شنیدن دستورات بسیار آرام و سر به زیر بود و تنها تابع دستور مافوق خود بود.»
کد خبر: ۴۸۲۰۱۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۰۴
نوید شاهد - «ابراهیم در آتش» عنوان کتابی است که خاطرات شهید مدافع امنیت "ابراهیم صیادی نشلجی" را روایت میکند و در سال جاری روانه بازار نشر شد.
کد خبر: ۴۸۱۷۷۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۰۱
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت دهم ؛
نوید شاهد – " مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود میگوید: «هدف ما شناسایی و کسب اطلاعات از منطقه بود. حمید یکی از همرزمان مان می گفت" الا بذکر الله تطمئن القلوب " بخوانید و ترس به خودتان راه ندهید در این تاریکی عراقی ها ما را نمی بینند و اگر هم ببینند اتفاق خاصی نمی افتد.»
کد خبر: ۴۸۱۷۵۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۳۱
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت نهم ؛
نوید شاهد – " مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود میگوید: «تابستان 1362 زمانی که در انتظار تحویل گرفتن خط پاسگاه زید، در چادرهای پشت خط مستقر بودیم، چند نفر از بچه بسیجیهای کم سن و سال بودند. فرمانده گردان به آنها دستور داد که برگردند به شهرستان اما برنگشتند... »
کد خبر: ۴۸۱۷۴۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۳۱
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت هشتم ؛
نوید شاهد – " مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود میگوید: «ابوعلی دوست عراقیام، یک روز خوابی را که دیده بود، برای من تعریف کرد. خواب دیده بود که دو سید نورانی به دنبالش آمدند چند قدم بیشتر نرفته بودند که آن دو سید گفتند هنوز زود است، بعدا" میآییم و تو را میبریم ...»
کد خبر: ۴۸۱۷۱۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۳۱
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت هفتم ؛
نوید شاهد – " مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود میگوید: «برای رفتنم به جبهه پدرم راضی نبود و من هم می خواستم رضایت او را جلب کنم، به کمک یکی از دوستانم روی یکی از برگه های پایگاه مقاومت نوشتیم؛ «برادر مصطفی محمدی! با توجه به تجربیات شما در جبههها ضرورت دارد ظرف ۴۸ ساعت خود را به گردان محبین کوهدشت برسانید...»
کد خبر: ۴۸۱۷۰۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۳۱
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت پنجم؛
نوید شاهد – " مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود میگوید: «شهید شهرام عباسی به من می گفت: خودت در عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر بوده ای و میدانی چه عزیزانی و چه خون هایی در این منطقه فدا شد تا خرمشهر آزاد شود و با آزادی خرمشهر قلب امام شاد شد. برای بچه ها توضیح دهید که این منطقه قسمتی از خاک کربلا است. »
کد خبر: ۴۸۱۶۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۹
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت چهارم؛
نوید شاهد - " مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود میگوید: « پاییز ۱۳۶۱ که در خط پدافندی گمرک خرمشهر بودیم، شب ها در فواصل زمانی مختلف به سنگرهای نگهبانی سرکشی می کردم. یک شب حدود ساعت دو بود به سنگر رسیدم دیدم کسی در آن نیست...»
کد خبر: ۴۸۱۶۲۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۹
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت سوم؛
نوید شاهد - یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود میگوید: «به آن پسر آبادانی گفتیم تو که شلوارت کامل پاره شده چرا یک شلوار از این انبار برنمیداری بپوشی؟ گفت: «می ترسم فرمانده ام راضی نباشد. اگر عملیات تمام شد و فرمانده ما راضی بود اینجا که شلوار بسیار زیاد است، من هم یکی می پوشم.»
کد خبر: ۴۸۱۴۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۶
سه روایت خواندنی از پرستار کرمانشاهی در دوران جنگ تحمیلی؛
نوید شاهد - "هاجر انصاری" پرستار کرمانشاهی میگوید: «هنوز صدای آژیر به اتمام نرسیده بود که خبر از انفجاری سهمگین در یکی از مناطق شهر کرمانشاه داشت و پس از آن، صدای آژیر آمبولانسها و بوق ممتد خودروهای شخصی خبر از فاجعهای دیگر میداد.»
کد خبر: ۴۸۱۴۷۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۶
نوید شاهد - کتاب "اشک هایی که خمپاره شدند" مجموع خاطرات اولین جشنواره خاطره نویسی دفاع مقدس استان است که در سال 91 به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۴۸۱۴۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۶
نوید شاهد- "گل آفتاب خزایی" در روایتی از نحوه جانبازی اش می گوید:«نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده؟ فقط می دانستم که نمی توانم تکان بخورم و هر چه بچه هایم را صدا می زدم، جوابی نمی شنیدم.کم کم سینه ام سنگین شد و احساس خفگی می کردم، تازه فهمیدم که به همراه دو فرزندم زیر آوار خانه محبوس شده ایم.»
کد خبر: ۴۸۱۴۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۶
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت دوم؛
نوید شاهد -" مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود می گوید: «پایین خاکریز دیدم برادر تاج الدین دلوچی مجروح شده و نصف سرش رفته و نفس های آخر را می کشد یک خودرو و یک ریو ارتش آمد و زخمی ها و شهدا را منتقل کرد.»
کد خبر: ۴۸۱۳۷۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۵
خاطرات رزمنده کرمانشاهی/ قسمت اول؛
نوید شاهد - " مصطفی محمدی" یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود می گوید: «وارد منطقه جدیدی شده بودیم که شرایطی متفاوت، پیچیده و بحرانی داشت. کاروان ما هنگام غروب به دارخوین رسید. اینجا دیگر شرایطش واقعا" با همه جا فرق داشت. رفتیم کنار رودخانه، یک پل شناور تازه زده بودند. غروبی بسیار دلگیر و سنگین! بوی خون و شهادت می داد.»
کد خبر: ۴۸۱۳۶۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۵
نوید شاهد ویژه نامه فرمانده شهید "قامت بیات" حاوی تصاویر، اسناد و خاطرات را منتشر می کند.
کد خبر: ۴۸۱۳۱۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۴
نوید شاهد-"محمد طالبی" رزمنده و پیشکسوت دفاع مقدس می گوید: « چیزی که گردان حمزه از تیپ نبی اکرم ( ص )، را بیش از حد آزار می داد، حضور منافقین داخل خانه هایشان بود. آن ها مجبور شدند با آرپی جی و تیربار به طرف خانه های خود شلیک کنند تا پناهگاه مزدوران نشود.»
کد خبر: ۴۸۱۱۷۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۱
نوید شاهد - کتاب "اسماعیل در آتش مجنون " مجموعه خاطرات ی سرهنگ پاسدار اسماعیل صولتدار از روزهای نبرد تا زندانهای مخفی عراق است.
کد خبر: ۴۸۱۱۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۲۰
نوید شاهد - شهید "موسی احمدی خورگو" از شهدای پاسدار وظیفه است که چهارم خردادماه 1342 در شهرستان بندرعباس متولد شد. به مناسبت سالروز تولد این شهید بزرگوار، خاطرهای از زبان همرزم ایشان نقل میشود که نشان از علاقه شدید او به امام خمینی (ره) دارد . در ادامه این خاطره را تقدیم حضورتان می کنیم.
کد خبر: ۴۸۱۰۴۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۱۹
«آخرین کلماتی که بین من و حسن رد و بدل شد، شوخی آمیخته با جدی بود. گفتم: مواظب باش! گفت: دعایی بلدم که تیر دشمن به من نمیخورد! تیر می آید و از زیر بغل من می گذرد...» آنچه خواندید به نقل از همرزم شهید"حسن خطیری نامنی" است که نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه جزئیات این خاطره دعوت میکند.
کد خبر: ۴۸۰۵۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۱۰