نوید شاهد - شهید "حسن شوكتپور" پانزدهم آذر ۱۳۳۱ در شهر درجزين از توابع شهرستان مهدیشهر ديده به جهان گشود. وی سال ۱۳۶۴ با سمت جانشین لجستیک ستاد مشترک سپاه قطع نخاع شد. بيست و نهم مرداد ۱۳۶۸ در بيمارستان بقيهالله تهران بر اثر عوارض ناشی از آن به شهادت رسيد. نوید شاهد سمنان در سالگرد شهادت، ویژه نامهای را منتشر کردهاست که توجه شما را به خواندن آن جلب میکنیم.
کد خبر: ۴۸۶۱۹۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۶/۰۲
نوید شاهد - برادر شهید "حسن شوکتپور" نقل میکند:«حسن چشم دوختهبود به پیکر امام. گریه میکرد و زمزمه. ناگهان حسن گفت: داداش! بلند شو. گفتم: بله! گفت: داداش، به احترام آقا بلند شو. با تعجب پرسیدم: کدوم آقا؟ حسن در حالی که به پیکر حضرت امام (ره) اشاره میکرد گفت: آقا کنار جنازه امام هستن ...» نوید شاهد سمنان در دو بخش خاطراتی از این شهید والامقام را برای علاقهمندان منتشر میکند که توجه شما را به بخش دوم این خاطرات جلب میکنیم.
کد خبر: ۴۸۵۹۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۳۰
نوید شاهد - برادر شهید "حسن شوکتپور" به نقل از دوستش میگوید: «حسن آقا گفت: از بین اون ستون نظامیهای رژیم رد شدم بدون این که اصلاً به من ایست بدن یا کاری به کار من داشته باشن. در حالی که لبم را میگزیدم، گفتم: «عجيبه! چه طور ممکنه؟ نکنه اون بالاها نفوذی داشتین؟ حسن آقا گفت: آره خوب دوزاریت افتاد! با اشتیاق پرسیدم: میتونین بگین کی بود؟ ...» نوید شاهد سمنان در دو بخش خاطراتی از این شهید والامقام را برای علاقهمندان منتشر میکند که توجه شما را به بخش نخست این خاطرات جلب میکنیم.
کد خبر: ۴۸۵۹۳۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۹
نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت سردار شهید "حسن شوکتپور" تصاویری از این شهید گرانقدر را برای علاقهمندان منتشر میکند.
کد خبر: ۴۸۵۸۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۹
خاطراتی از سردار شهید حسن شوکت پور
بعد هم برای پیرمرد دست تکان داد. ماشین بوق زد و از آنجا رفت. پیرمرد حواسش به آنها نبود. فقط میخواست هرچه زودتر خودش را به خانه برساند و به صدیقه بگوید: «دیگه نمیخواد چیزها رو جمع کنی، فرشته اومد. صدیقه، باباجان! خدا تونست نامهی تو رو هم بخونه.»
کد خبر: ۴۶۲۲۰۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۳۰
خاطراتی از «شهید حسن شوکتپور» در کتاب سیره شهدای دفاع مقدس، بیان شده که حس کمک به فقرا و همنوعدوستی این شهید را حکایت میکند.
کد خبر: ۴۴۴۷۰۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۲۵
سردار شهید حاج حسن شوکت پور مردی که رحلت امام را تاب نیاورد
جواب داد:رسول خيلي دلم ميخواهد استراحت كنم ولي نميشود. بدون اين كه بخواهم در زندگي براي عدهاي تكيه گاه شدهام. ميترسم من بيفتم آنها هم بيفتند. مجبورم تا آخرين لحظهاي كه زندهام سر پا بايستم. بعد هم رسول جان! خدا يك برگ مأموريت به ما داده كه باشيم. وقتي هم برگ مرخصي را داد كه خوب ميرويم
کد خبر: ۴۴۴۰۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۱۴
نویسنده محمد عزیزی
شوکت پور پس از گفتن این حرف ها به طرف آنان دوید. عزیزی هم پشت سرش بود. به انها که رسیدند کمکشان کردند تا از داخل باتلاق نجات پیدا کنند. فقط یک نفر از رزمندگان درون باتلاق ماند و هر کاریمی کرد نمی توانست خود را به آن سمت که حسن می گفت بکشاند و هر لحظه بیشتر در باتلاق فرو می رفت و فریاد می کشید: «کمک!کمک!»
کد خبر: ۴۱۹۴۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۲۷