سردار غلامرضا سلیمانی در پایان سفر دو روزه خود به مازندران به همراه سردار بابایی فرمانده سپاه مازندران در منزل طلبه بسیجی عسکری خادمی حضور یافت و با پدر و مادر شهید دیدار کرد.
در یک آن، همه چیز یادم آمد! عرق سردی نشست روی پیشانیام. دویدم و رفتم سراغ دومی که او هم به رو افتاده بود. نمیتوانستم باور کنم که او سید حمید است. از لباس سادهاش او را شناختم. یاد چهرهشان افتادم. دیدم همت و سیدحمید، هر دو یک نقطه مشترک دارند و آنهم چشمهای زیبایشان است.
سردار « حاج قاسم سلیمانی »: گرامی داشت بسیج یک وظیفه ملی و یک ضرورت دینی است و جا دارد در این دوران پر از فتنه و آن هم در زمان رسیدن به نقطه پیروزی، ما دست آورد های خودمان یعنی بسیج را تضعیف نکنیم؛چرا که یک ظلم است.
كارش سركشي به مقرهاي سپاه و طرح ريزي عمليات شده بود. به خاطر همين جاي ثابتي نداشت كه بتواني پيدايش كني، فقط موقع نماز كه مي شد مي توانستي توي صف جماعت پيدايش كني.
شهید ژاله با شجاعتی غیرقابل توصیف پیدرپی گلولهها را شلیک میکرد به نحوی که کولاس 106 مانند آتش سرخ شده بود، میگفت: امام فرمودهاند: «جزایر باید حفظ شوند».
حاج یونس است که به عنوان راهگشا در آن حجم آتشی که کمتر کسی جرات سربلند کردن دارد، بلند میشود و تیربار را روی ارتفاع مستقر میکند و با تیراندازی خود، راه را برای پیشروی بچهها باز می کند.
کنارش ایستادیم و حاج قاسم پیاده شد و با گرمی پیرامون اوضاع منطقه و نیروها با هم صحبت کردند.
خوب نگاهش کردم؛ یک تکه نخ سیاه به جای کمر بند، دور کمرش بسته بود.
در ماه مبارک رمضان به اتفاق سردار حاج قاسم سلیمانی ، شهید زنگی آبادی و چند نفر دیگر جهت صرف افطار به منزل یک رزمنده ایلامی رفتیم و غذایی ماندگار خوردیم!
حاج قاسم از همان بندرعباس به امام جمعهي رفسنجان تلفن کرده بود، چون روز بعد يک لندکروز خرما از راه رسيد. به قدري خرمايش مرغوب بود که وقتي لندکروز ايستاد. شيره هاي خرما روي زمين جاري شد.