خاطرات شفاهی - صفحه 13

navideshahed.com

برچسب ها - خاطرات شفاهی
خاطرات شفاهی روحانی جانباز 70 درصد؛
جانباز «محمود عنایتی» در خاطرات خود از نحوه مجروحیت خود در جبهه‌های هشت سال دفاع مقدس گفت: «من در اعزامم به جبهه ابتدا به لشکر قدس رفتم اما چون عملیاتی در پیش رو نداشتند، من به لشکر 17 علی ابن ابیطالب رفتم؛ عملیات کربلای 5 پیش رو بود و من هم به عنوان روحانی گردان فعالیت داشتم.»
کد خبر: ۵۴۷۸۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۸

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
«غلامرضا اسلامی» پدر شهید «علی‌اصغر اسلامی» در خاطرات خود از نحوه اعزام پسرش به جبهه گفت: «علی‌اصغر 14 سالش نشده بود که می‌گفت؛ می‌خواهم به جبهه بروم و این راه و عقیده من است. علی اصغر جبهه رفتن را از درس خواندن مهم‌تر می‌دانست.»
کد خبر: ۵۴۷۷۹۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۹

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
اقدس خانم مادر شهید "کرمعلی سیفی" در خاطرات فرزند شهیدش گفت:«پسر خوبی بود، قدرش را وقتی که رفت فهمیدیم. در نامه آخرش نوشته بود من دیگر بر نمی گردم. مادر تو نمی دانی اینجا چه خبر است و من باید بمانم و مانند بقیه رزمندگان بجنگم.»
کد خبر: ۵۴۷۷۹۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۲

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
جهان نام مادر شهید در توصیف اخلاق و رفتار فرزند شهیدش "محمد طاهر اسلامی" گفت: «بسیار بخشنده و رعوف بود . با کارگرهای خود بسیار خوب برخورد می کرد از حقوق خود به آنها می داد. یک روز با خود فکر میکردم چرا روستای حشمتیه شهید ندارد، همان روز خبر شهادت محمدطاهر را برایم آوردند. ولی هیچ وقت خبری از جنازه اش نشد.»
کد خبر: ۵۴۷۷۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۴

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
رقیه سلطان شهید "حجت الله افسری" در خاطرات فرزند شهیدش گفت: «من حجت الله را از روز تولدش بسیار مواظبت می کردم با این تصور که این هدیه ای الهی است برایم و باید خوب او را تربیت کنم در نمازش ، اعمالش بسیار دقت می کردم که چه حلال است و چه چیزی حرام است. خدا رو شکر که فرد خوبی تحویل جامعه دادم.»
کد خبر: ۵۴۷۷۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۳

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
حلیمه خاتون مادر شهید "حسین رستمی منش" در خاطرات فرزند شهیدش گفت: «حسین از یازده سالگی کار می کرد و بسیار معتقد به خدا و ائمه اطهار داشت. انقلاب که شد شب ها نگهبانی می داد و وقتی من گفتم نگرانت هستم در جواب به من گفت مادر نگران نباش با خدا باش و پادشاهی کن.»
کد خبر: ۵۴۷۷۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۳

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
جعفر پدر شهید «سعید افسریان» در خاطرات فرزندش گفت: «من در رفتن او به جبهه نه نیاوردم و او به جبهه رفت. او یک هفته در جبهه بود و بعدش خبر شهادت او را برایم آوردند. سعید و پسر عمویش را یکروز با هم تشییع کردیم.»
کد خبر: ۵۴۷۷۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۱

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
محمود در خاطرات فرزند شهیدش "علیرضا رضایی" گفت: «با اینکه سن کمی داشت و برادر بزرگترش جبهه بود، اجازه نداد من به جبهه بروم و خودش به همراه 14 نفر دیگه راهی آموزش و جبهه شدند. بعد از عملیات والفجر مقدماتی یکی از این 15 نفر شهید شد و دیگری اسیر و دیگر خبری از آنها نشد تا بعد از 15 سال جنازه هایشان را آوردند »
کد خبر: ۵۴۷۷۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۰

توسط انتشارات «راه یار»منتشر شد
کتاب «گردان نانواها» خاطرات شفاهی مردم روستای خانوک از پشتیبانی دفاع مقدس به قلم فاطمه ملکی و توسط انتشارات «راه یار» منتشر شد.
کد خبر: ۵۴۷۵۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۴

شهید «باقر ملکی» نوجوان پانزده ساله‌ای بود که آرزوی رفتن به جبهه داشت و بعد از شهادت برادرش «عباس»، بار‌ها اقدام رفتن به جبهه کرد تا سنگر برادر شهیدش خالی نماند، سرانجام فروردین ماه ۱۳۶۴ بر اثر بمباران هوایی شهر ایلام همراه پدرش به درجه رفیع شهادت نایل آمد. در ادامه فیلم خاطرات شفاهی خانواده شهیدان «ملکی» تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۷۵۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۲

گفتگویی با همسر شهید والامقام «سید نجم موسوی»؛
سیده رقیه دادوند همسر شهید «سید نجم موسوی» می‌گوید: آخرین باری که می‌خواست به جبهه برود با التماس گفتم نرو من تنها می‌شوم، با خنده گفت؛ نترس من لیاقت شهادت ندارم مگر اینکه سعادت ازدواج با تو راه شهادت را به رویم بگشاید. در ادامه مصاحبه تصویری با همسر این شهید والامقام تقدیم مخاطبان عزیز می‌شود.
کد خبر: ۵۴۷۳۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۲۸

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
شهيد «حمدالله فاضلي» از شهدای استان ایلام است که خرداد ماه 1367 در منطقه عملیاتی مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. پدر شهید می‌گوید: از دغدغه‌های پسرم این بود هیچ وقت دست از یاری اسلام برندارید و دستورات اسلامی را به طور کامل اجرا کنید و از وطن دفاع کنید. در ادامه کلیپ این مصاحبه تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۷۱۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۲۶

مدیر کل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمانشاه:
مدیر کل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمانشاه،گفت: فرهنگ والای ایثار و شهادت گنجینه ارزشمندی است که می تواند به عنوان یک الگو در بین جوانان و نسل های آینده ساز کشور معرفی شده و از این طریق اهداف و ارزش های نظام مقدس اسلامی که برگرفته از خون پاک شهداست در جامعه نهادینه شود.
کد خبر: ۵۴۶۹۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۲۱

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
شهید «آزاد مؤمنی» از شهدای دفاع مقدس استان ایلام است که آذرماه 1365 به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مادر گرانقدر شهید می گوید: پسرم آرزوی شهادت داشت و خوشحال در راه اسلام جان خود را از دست داد.
کد خبر: ۵۴۶۲۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۱

خاطره‌نگاری خانواده شهدا
همسر شهید «غلامرضا محمدعلیزاده» می‌گوید: همسرم در آخرین دیدارش که به جبهه بازگشت، مانند پرنده‌ای بود که از قفس آزاد شده است.
کد خبر: ۵۴۶۲۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۱

خاطرات شفاهی والدین شهدا
محمد رهبر پدر «شهید حسین رهبر» می‌گوید: همرزمان پسرم می‌گفتند؛ او بسیار فعال و پرتلاش بود و روزها استراحت و شبها در سنگر مشغول انجام وظیفه بود.
کد خبر: ۵۴۶۱۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۰

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «علیرضا نوروزی»، خاطراتی در وصف فرزندش را چنین بیان کرد: «بچه‌ام هم درس می‌خواند و هم کار می‌کرد. یک روز آمد و گفت من میخواهم به جبهه بروم و ما هم مانع او نشدیم. شانزده سالش بود و سنی نداشت فقط قد بلند کرده بود برای رفتن به جبهه.»
کد خبر: ۵۴۵۷۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۴

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «علیرضا رضایی» در وصف شهیدش شعرهای حماسی فرزندش را می‌خواند: «شهیدم من شهیدم، به کام خود رسیدم، بیا مادر به آغوشم، تفنگم را بگیر از دوشم، بیا مادر کفن پوشم»
کد خبر: ۵۴۵۷۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۵

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
پدر شهید «احمد عباسی» در وصف قرآن خواندن فرزند شهیدش خواند: «چه خوش است صوت قرآن پدر از پسر شنیدن، به رُخش نظاره کردن سخن از خدا شنیدن.»
کد خبر: ۵۴۵۷۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۶

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
پدر شهید «سید اسداله قریشی» می‌گوید: من به همراه اسداله به جبهه میرفتم، او جثه کوچکی داشت. در ابتدا بیسیم چی گردان بود و دائم به ابتدای گردان می‌رفت و می‌آمد، بعد که آرپی جی به دست گرفت، انتهای آرپی جی روی زمین کشیده می‌شد. هر وقت من در سال‌های بعد سراغی از او می‌گرفتم همه او را با جثه کوچکش می‌شناختند.
کد خبر: ۵۴۵۷۹۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۰۷