خاطرات شفاهی - صفحه 16

آخرین اخبار:
خاطرات شفاهی
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

همیشه منتظر شنیدن خبر شهادتش بودم!

سردار شهید «هدایت صحرایی» مسئول اطلاعات سپاه دهلران از جمله شهدای دفاع مقدس است که در طی عملیات والفجر ۳ در جبهه مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. همسر شهید می‌گوید: همیشه روسری‌ام را پشت گوش‌هایم می‌بستم یک روز خواهر شهید به من گفت چرا تو هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شوی این طور روسری‌ات را می‌بندی! گفتم هر لحظه احساس می‌کنم باید منتظر خبر شهادت هدایت باشم. در ادامه این مصاحبه تصویری منتشر می‌شود.
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

برگی از زندگی شهید «هدایت به مقامی»| مراقب فرزندمان باش

«ناهید عارف»، می‌گوید: سال 1360 با هم ازدواج کردیم. شهید خلبان هوانیروز بود، بعدها به عنوان فرمانده او را به سردشت اعزام کردند زمانی که فرزندمان به دنیا آمد خیلی تاکید داشتند مراقب فرزندمان باش و خدا را شکر می‌کنم به لطف خدا و نگاه شهید توانستم فرزندمان را خوب تربیت کنم.
گفتگوی تصویری با همسر شهید«والی صادقی»

همسرم دوست داشت در راه امام شهید شود

«خاور جواهری» می‌گوید: همسرم در کارخانه خانه سازی کار می‌‌کرد و کارگری بود که به عنوان بسیج کارگری به منطقه اعزام می‌شود و می‌گفت: دوست دارم در راه امام شهید شوم و همین طور هم شد.

شربت شهادت|روایتی شنیدنی از جانباز کرمانشاهی

«عبدالصمدعسکری»می گوید: در منطقه مهران- چنگوله به همراه یکی از دوستانم که شهید شد در سنگر بودیم یک شربت آبلیمو درست کردیم و با هم خوردیم که به شوخی گفتم این شربت شهادت است حتما شهید می شویم. دو تا از پتوهای داخل سنگر را بردیم تکاندیم و به سومین پتو که رسیدیم خمپاره وسط پتو خورد و عبادالله شهید شد و من به دیوار سنگر مقابل خوردم.
گفتگوی تصویری با همسر شهید «حشمت الله صفری»

همسرم، جلوه‌ای از ایثار و شجاعت بود

«بیگزاده صفری»، می‌گوید: یک شب برای انجام عملیات به همراه دوستانش به تنگ حاجیان می‌روند که چهار نفر از همرزمان تکاورشان روی مین می‌روند و شهید می‌شوند. ایشان برای برگرداندن پیکر شهدا به میدان مین می‌رود، سه شهید را بیرون می‌آورد و به همراه نفر چهارم خودش هم روی مین می‌رود و شهید می‌شود.
گفتگوی تصویری با همسر شهید «علی کرمی»

شهید بسیار وظیفه شناس بود

«مریم دارابی»، می گوید: علی، بسیار مهربان و دلسوز بود. شغل‌اش را دوست داشت و بسیار وظیفه شناس بود.
گفتگوی تصویری با همسر شهید«حمید گلزارمنش»

حمید، همیشه ذکر «یاحسین» و «یازهرا» را بر لب داشت

«توران فانوس صفری»، می‌گوید: همسرم جانباز 70 درصد نخاعی بود قبل از شهادتش هیأتی را برپا کرد دائم ذکر «یاحسین»، «یا زینب» و «یا زهرا (س)» را بر لب داشت.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

می‌گفت به جبهه می‌روم تا دشمن بر ما چیره نگردد

پدر بسیجی شهید سعدالله قیصربیگی می گوید: پسرم می گفت به جبهه می روم تا دشمن بر ما چیره نگردد، از اینکه به جبهه می روند خودشان خیلی خوشحال بودند. در ادامه فیلم این مصاحبه منتشر می شود.

سیزده بدر به یاد ماندنی

شهید «مهرداد هاشمی» از شهدای بسیجی دفاع مقدس استان ایلام است که فروردین ماه ۱۳۶۲ در تپه دوقلو مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مادر شهید می‌گوید:پسرم روز سیزده بدر که همه در دامن طبیعت بودند به شهادت رسید و خبر شهادت وی را چهاردهم فروردین به ما دادند. در واقع مهرداد با شهادتش در این روز، سیزده بدر هر سال را برای ما به یادماندنی‌تر می‌کند. در ادامه فیلم این مصاحبه تقدیم حضورتان می‌شود.

صدای روح بخش «رضا» هر غروب محله را پر از فضای معطر اذان می‌کرد

شهید «رضا ملکی» از شهدای نوجوان استان ایلام است که سی امین روز از فروردین ماه 1384 در مسجد حضرت زینب(س) بر اثر انفجار گلوله توپ عمل نکرده در مقابل مسجد حضرت زینب(س) به درجه رفیع شهادت نایل آمد. پدر گرانقدر شهید می گوید: رضا بیشتر اوقات مؤذن و مکبر مسجد بود و با صدای روحانیش هر غروب محله را پر از فضای معطر اذان می‌کرد. فیلم این مصاحبه در ادامه تقدیم حضورتان می شود.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

عکس امام روی جلد تمام کتاب هایش بود

شهید «حسین خسروی» از شهدای بسیجی استان ایلام است که آذرماه 1365 در منطقه شوش به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مادر شهید می گوید: «حسین خیلی عاشق امام بود و عکس امام را که روی جلد تمام کتاب هایش بود نشانم داد و گفت مادر من فدایی امامم می شوم». فیلم این مصاحبه در ادامه منتشر می شود.

فرزندم داوطلبانه به جبهه رفت و در راه امام حسین(ع) شهید شد

شهید «همت زینی وند» از شهدای دفاع مقدس استان ایلام است که اسفندماه 1366 طی عملیات والفجر 10 در منطقه مرزی شاخ شمیران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مادر گرانقدر این شهید والامقام می‌گوید: پسرم خودش داوطلبانه به جبهه رفت موقع شهادتش ناراحت شدم اما او در راه امام حسین (ع) شهید شد. در ادامه فیلم این مصاحبه منتشر می‌شود.
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

خواندن نماز اول وقت سفارش شهید

شهید «حسن نظری» از شهدای دفاع مقدس استان ایلام است که اسفند ماه ۱۳۶۶ در جبهه شاخ شمیران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. همسر شهید می‌گوید: او همیشه سفارش خواندن نماز اول وقت می‌کرد و می‌گفت حافظ خاک وطن باشید. در ادامه فیلم این مصاحبه منتشر می شود.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

تک فرزندی که هوای شهادت به سرش زده بود

فاطمه مادر شهید "علیرضا شیرخانی" در خاطرات فرزند شهیدش گفت: «علیرضا میخواست شناسنامه اش را با پدرش عوض کند و به جبهه برود او را با این سن کمش به جبهه نمی بردند اینقدر پیگیر شد تا توانست راهی جبهه بشود. تک فرزند بود و دلش گرفته بود که برود جبهه»
خاطره‌نگاری جانبازان؛

خاطرات جانباز «محمدجعفر امیری»/ از اعزام به جبهه تا مجروحیت

نوید شاهد در مصاحبه‌ای با جانباز 70 درصد هشت سال دفاع مقدس «محمدجعفر امیری» پای خاطرات ایشان نشست که شما مخاطبین گرامی را دعوت به دیدن آن می‌کنیم.
خاطرات شفاهی جانباز یدالله صمدی متین؛

خاطرات عملیاتی که لو رفته بود و تلخی اسارت

جانباز «یدالله صمدی متین» از آزادگان و جانبازان هشت سال دفاع مقدس در مصاحبه با نوید شاهد استان مرکزی از خاطرات ظهر عاشورایی عملیات رمضان و تلخی اسارت برایمان گفت که شما مخاطبین را دعوت به دیدن آن می‌کنیم.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

از باغهای شهابیه تا باغهای بهشت برین

فاطمه امیری از خاطرات فرزند اولش شهید "علیرضا محمدی" می‌گوید: «همه از علیرضا راضی بودند. او هیچ کس را از خود نمی رنجاند و هرگز نمازش ترک نمی شد. جنگ که شد وارد بسیج شد. کتاب هایش را در باغ گذاشته بود و به جبهه رفت و دیگر نیامد.»
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

من و پسرم با هم به جبهه رفتیم

سبزعلی رضایی پدر شهید "غلامحسین رضایی" در خاطراتی از فرزند شهیدش گفت: «ما با هم به جبهه می رفتم. او به کردستان رفته بود و برای بار دوم که رفت شهید شد.»
خاطرات شفاهی جانبازان؛

وحدت و برادری جوانان را راهی جبهه می‌کرد

صفدر جابری شفیع جانباز ۷۰ درصد گفت: در اوایل انقلاب وحدت و برادری در بین مردم موج می‌زد و همین برابری باعث می‌شد همه به صورت یکپارچه در جبهه‌ها حضور یابند.
گفتگوی تصویری با همسر شهید«فرجعلی عزیزی»

همسرم در جزیره مجنون آسمانی شد

«مهنازعزیزی حسین آبادی»، می‌گوید: شهید در دهلران خدمت می‌کرد یک روز برای دیدن ما آمده بود و گفت: می‌خواهم به جزیره مجنون بروم من و پدر و مادرش مخالفت کردیم اما او گفت: دوستانم به جزیره مجنون رفتند من هم باید بروم که آخرین بار بود دیدمش و برای همیشه رفت.
طراحی و تولید: ایران سامانه