فضا تغییر کرد و بهت همه را فرا گرفت که من از آقا چی میخوام شایداونا هم که منو معرفی کرده بودند ترسیدن و پیش خودشون گفتند نکنه یه حرفی بزنه که آقا مکدر بشه .سکوت همچنان حکمفرما شده بود . همه ی نگاهها به سمت من بود شوق تقاضای بوسیدن دست رهبری آنقدر منو احاطه کرده بود که دیگه هیچ چیز برام معنی و مفهومی نداشت فقط عرض ارادت به ساحت آقا
کد خبر: ۴۰۷۰۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۱۰
جانباز سرافراز 70 درصد حسین عبدالهی خزاقی
حسین عبدالهی خزاقی در پانزدهم فروردین ماه 1341 در کاشان متولد شد، وی در ششم آذر ماه 1362 در منطقه سومار بر اثر انفجار گلوله توپ از ناحیه هر دو دست ، پای چپ و چشم دچار مجروحیت شد و منجر به قطع پای چپ از ران ، قطع دست چپ از ساعد ، نابینایی چشم چپ و آسیب دیدگی دست راست شد
کد خبر: ۴۰۶۵۵۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۰۲
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
شرایط راه و آب و هوای آن هوای آن منطقه به گونه ای بود که مواد غذایی به راحتی در دسترس قرار نمی گرفت، چون امکان ارتباط برای مدت طولانی فراهم نمی شد. در فصل هایی از سال، امکان آمد و شد خودرو وجود نداشت. و باید با قاطر مسیر را طی می کردیم. آن جا نان هایی مصرف می شد به نام نان ترکشی که شبیه تکه پاره ای از حلب و آهن بود.
کد خبر: ۴۰۶۴۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۳۱
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
نیروی اطلاعات 6 ماه قبل برای عملیات کار می کردند. نیروهای اطلاعات ما گاهی به شهر فاو می رفتند و روزها در آن جا می ماندند تا بتوانند منطقه را به طور کامل شناسایی کنند. نیروهای دیگرمان هم شرایط سختی داشتند. در برخی از شب های سرد زمستان، بچه ها تا کمر در باتلاق فرو می رفتند.
کد خبر: ۴۰۶۰۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۴
خاطراتی زیبا از جانباز ابراهیم صداقت صید آبادی
جالب است که از پرستارهای آنجا شنیدم این پروفسور وقتی مجروحین ایرانی را عمل میکند، هیچ دستمزدی نمیگیرد!
کد خبر: ۴۰۵۹۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۴
نامه سيده زهرا دختر شهید سيد مجتبى علمدار در وصف پدر
کد خبر: ۴۰۵۷۹۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۹
خاطراتی از رنج ها و درد های ناگفته جانبازان معزز / جانباز قربانعلی قدرت آبادی
مادرم وقتیکه دید یکچشمم تخلیهشده و بدنم هم مجروح است، عنان از کف داد و صدای بلند گریست.
کد خبر: ۴۰۵۶۴۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۷
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
بار اول که می خواستم برای دوره آموزشی به ستاد بروم، سن و سالت کم است و باید از سپاه نامه بگیری، سپاه هم به من نامه نمی داد، مجبورم شدم شخص دیگری به نام تقی زمانی را معرفی کنم تا برایم نامه بگیرد.
کد خبر: ۴۰۵۶۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۷
وصيت نامه جانباز اسلام شهيد اسماعيل برزگر فرزند محمد؛ متولد 10 شهريور 1344 شهرستان آمل؛ شهادت 11 تير 1364؛ با سلام و درود فراوان به امام، آن قلب تپنده مردم مستضعف جهان و با سلام و درود بيكران به آن رزمندگانى كه در دل شب ها و در تابستان هاى گرم و در زمستان هاى سرد در سنگرها جان مى بازند در راه الله
کد خبر: ۴۰۵۴۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۳
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
زمان اعزام، دانش آموز سال اول دبیرستان شهید مفتح روستای جلین بودم، این مدرسه تازه تأسیس شده بود و 45 دانش آموز داشت و اگر تعداد بچه ها به 35 نفر می رسید، مدرسه تعطیل می شد. بچه ها در رشته های انسانی و تجربی در دو کلاس بودند. 14 نفر از ما تصمیم گرفتیم برای رفتن به جبهه ثبت نام کنبم.
کد خبر: ۴۰۵۳۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۱
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
ز طریق ارتش آموزش نظامی دیدم، لازم به یادآوری است که پادگان را در زمان انقلاب، من و چندین دیگر از بچه های گرگان و جلین و روستاهای اطراف حفظ کردیم تا این که نوبت به خدمت سربازی خودم رسید. 18 اسفند ماه 1358 به سربازی رفتم. پس از آموزش های مقدماتی، ما را تقسیم کردند و به تهران آمدم. در پادگان لویزان لشکر 21 حمزه کنونی که آن موقع به گارد جاویدان معروف بود، در یگان تکاور بودم.
کد خبر: ۴۰۵۱۷۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۷
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
خداوند این طور خواست که در آن لحظه در صحنه عملیات اتفاق افتاد، پیش روی و پس روی که بود، بعضی جاها یادم می آید که از خاکریزهای بریده بریده یا مثلثی رد شدیم و داشتیم به قرارگاه زرهی دشمن می رسیدم که این قرارگاه در عملیات کربلای 5، مرحله 3 سقوط کرد. به آن جا که رسیدیم
کد خبر: ۴۰۴۸۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۰
خاطرات زیبایی از جانباز محمد یحیایی برگرفته از کتاب دیدار با آفتاب
اين همه در مقابل دلتنگيام براي ياران سفر كرده هيچ است.
کد خبر: ۴۰۴۸۰۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۰
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
من از سال 58 عضو بسیج پایگاه امامرضا شدم و اولین بار 22 سالم بود که در سال 59 از بسیج به جبهه اعزام شدم. در همان بدو تأسیس بسیج، قبل از این که جنگ آغاز شود، ما در پایگاه شصت کلا آموزش نظامی دیدیم. در همان سال 58، به کوه های چهارباغ کردستان رفتیم که در آن جا کمین و ضدکمین را تمرین می کردیم
کد خبر: ۴۰۴۵۷۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۶
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
در آن سال ها، گهگاه مرخصی های کوتاه مدتی می گرفتیم و به داخل شهر مریوان می آمدیم. نمی شد انسان عادی را از ضد انقلاب تشخیص داد، امنیت به هیچ عنوان وجود نداشت. آن ها مسلح بودند و هر آن امکان حمله آن ها به رزمندگان وجود داشت.
کد خبر: ۴۰۴۵۳۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۵
اتفاق تلخ معدن زمستان یورت استان گلستان، بار دیگر کام ما را تلخ کرد. در اردیبهشتی جان افزا و در شرایطی که تنور انتخابات داشت گرم می شد، بار دیگر حادثه ای در ابعاد ملی از سر گذراندیم.
کد خبر: ۴۰۴۴۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۳
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
روز آغازین جنگ در 31 شهریور 59 به خاطر دارم که در سالن کشتی سیدین در خیابان شیرکش مشغول کشتی فرنگی بودیم که از طریق رادیو شنیدیم که فروردگاه مهرآباد تهران بمباران شده است.
کد خبر: ۴۰۴۳۸۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۳
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
در زمان آغاز جنگ، 22 ساله و به عنوان دبیر هنرستان در آموزش و پرورش مشغول به کار بودم. در عملیات های والفجر مقدماتی، والفجر 8 حضور داشتم. 4 ماه هم در لبنان بودم
کد خبر: ۴۰۴۲۶۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۱
جانباز قادر تکریم:
با وجود اینکه سالها از حضورش در جبهههای نبرد گذشته اما هیچ خاطرهای از ذهنش پاک نشده است چنان از دوران مقاومت و لحظههای عشق و ایثار میگوید که انگار تنها چند روز کوتاه از آن زمان گذشته است. علاقه وافر این فرمانده خستگیناپذیر دوران دفاع مقدس برای بازگویی خاطرات، اشتیاق ما را برای شنیدنش دو چندان میکند و پای صحبتهای شیرین او از عملیات غرورآفرین بیتالمقدس و لحظه زیبای پیروزی و فتح خرمشهر مینشینیم.
کد خبر: ۴۰۴۲۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۰
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
در شروع جنگ 21 ساله بودم. ما چون در شروع انقلاب در اوان جوانی بودیم، طبیعتاً با جریان انقلاب وارد فضای سیاسی – اجتماعی جامعه شدیم و بعد از انقلاب به عنوان یکی از اعضای کمیته موقت بودم و مسئولیت آن با آیت الله نورمفیدی بود.
کد خبر: ۴۰۴۰۴۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۱۷