پدرش حاجی و مادرش مریم نام داشت. تا اول متوسطه درس خواند. به عنوان سرباز ژاندارمری در جبهه حضور یافت. شانزدهم آذر 1360، در بستان بر اثر اصابت گلوله به سر، شهید شد.
به عنوان سرباز ژاندارمری در جبهه حضور یافت. شانزدهم آذر 1360، در بستان بر اثر اصابت گلوله به سر، شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای روستای سفید چاه تابعه زادگاهش واقع است.
عد از گذشت 6 روز از حضور عین اله در جبهه صبح روز شانزدهم آذر ماه بود که از طریق ژاندارمری خبر شهادتش را به برادرش دادند. او را برای شناسایی به سردخانه بیمارستان پنجم آذر بردند.
از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هفتم فروردین 1366، با سمت آرپی جی زن و امدادگر در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش گلوله تانک به سر شهید شد. پیکر وی در گلزار شهدای بهشت زهرای زادگاهش به خاک سپردند.
پدرم قبل از اینکه برای آخرین بار به جبهه برود، نوه دایی اش «رضا قلی مقصودلو» شهید شده بود. و یک فرزند دو ماهه داشت. پدرم از این موضوع خیلی ناراحت بود و می گفت: من دیگر نمی توانم در خانه بمانم.
وقتی ما برای ملافات پیش او می رفتیم همیشه می گفت؛ من باید شهید شوم. به او می گفتم پسرم این حرف را نزن، تو زجر وسختی زیادی را تحمل کرده ای برای ما زحمت زیادی کشیده ای.
او حدود 70 روز داوطلبانه در برابر دشمن بعثی مبارزه کرد. در طول این مدت حتی یک روز هم به مرخصی نیامد. ناگاه مطلع شدیم که انور در قصر شیرین بر اثر ترکش خمپاره بعثیون ملعون به فیض شهادت نائل گردید
دانش آموز سوم راهنمایی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سیزدهم خرداد 1362، با سمت آر پی جی زن در نوسرد توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر و قلب، شهید شد.
اهل نیایش واقعی و خالصانه بود. همیشه در مساجد برای برپایی نماز جماعت و دعای کمیل و ندبه تلاش فراوان می کرد. در هیئت های حسینی در روزهای عاشورا از گفتن ذکرها و مناجات های حسینی و زنجیر زنی از هیج چیز دزیغ نمی کرد. اعمال او می تواند سرمشق همه ما جوان ها باشد.
از آنجا که سن او 16 ساله بود و امکان داشت که او را به جبهه نبرند به همین دلیل قبل از ثبت نام نذر کرده بود اگر اسم مرا نوشتند حتما به زیارت آقا امام رضا «ع»، می روم.
از دیدارش با حضرت امام بسیار خوشحال بود و در هر فرصتی که پیش می آمد درباره این دیدر خود سخن می گفت. بعد از آن ملاقات دوست داشت ماهی یک بار به دیدن امام برود. او را از نزدیک ببیند ومی توانم در یک جمله بگویم او عاشق نائب امام زمان «عج»، بود.
با تشکیل بسیج او با آنکه از لحاظ کاری مشغله فراوانی داشت ولی در تمام برنامه های بسیج شرکت می کرد. در کارهای عمرانی و خدماتی همکاری فوق العاده ای با دیگر افراد داشته است.
همسرم تو نام زینب را داری باید زینب وار پیام خون من شهید را به تمام منافقین و کوردلانی که به خیال خام خود می خواهند نور خدا را خاموش کنند و حسین زمان را تنها بگذارند برسانی.
در آخرین اعزام به جبهه پدرش به او گفت: می دانم که اگر تو این بار به جبهه بروی دیگر برنمی گردی. پسرم رو به پدرش کرد و گفت: پدر جان اگر ما جوان ها به جبهه نرویم پس کی به برود و با دشمنان بجنگد؟