برادر شهید تعریف میکند: «موقع اذان بود که علی و دوستش برای گرفتن وضو به کنار شیر آب رفته و در حال گرفتن وضو بودند که ناگهان خمپارهای میان او و دوستش افتاد، پس از اصابت خمپاره به زمین ترکشهایش به طرف...»
برادر شهید تعریف میکند: «اولین کسی بود که در روستا ماشین خرید و در آن زمان در جاده میناب-جاسک کار میکرد. بعضی مواقع در چابهار تعزیهخوانی میکرد. اخلاقش زبانزد همهی مردم روستا بود.»
برادر شهید تعریف میکند: «اخلاق بسیار خوبی داشت، هر کی که شهید را میدید فوراً شیفته اخلاقش میشد. یکبار من و شهید با اتوبوس به مشهد مقدس رفتیم، در طول مسیر سفر اینقدر رفتارش با بقیه خوب بود که با خیلیها دوست شد و ارتباط دائمی پیدا کرد.»
برادر شهید تعریف میکند: «برادرم علاقه خاصی به عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین (ع) داشت و به من میگفت امام حسین (ع) چه کشیده که اینقدر بین جهانیان شخص بزرگی شده است. واقعا آدمهای بزرگ خیلی سختی کشیدهاند...»
محمد علیزاده برادر شهید گفت: پیام روز قدس امسال مردم جهان اسلام آغاز شمارش معکوس مرگ رژیم صهیونیستی است، رژیمی که در مرحله انحطاط درونی قرار گرفته و افتان و خیزان در مسیر سقوط و مرگ حتمی خود حرکت میکند.
برادر شهید تعریف میکند: شهید گفت «مادر اگر من شهید شدم لطفاً برای من گریه نکن چون من به خاطر خداوند به جبهه میروم تا از دین و اسلام عزیزمان دفاع کنم»
برادر شهید تعریف میکند: «خیلی انقلابی بود و این روحیه انقلابیاش تاثیر بسزایی در خانواده، فامیل و همسایهها گذاشته بود. شور و شوق خاصی به امام (ره) داشت.»
برادر شهید «سیدحسن ایزدهی» میگوید: کاملاً معلوم بود که فضای جبهه بر او تأثیر گذاشته است. خصوصاً در سنگرها حالتی از او میدیدم که پیدا بود یک حالت معنوی ماندگار در او ایجاد شد.
برادر شهید میگوید: همرزم شهید نحوه شهادت حیات را اینگونه برای ما تعریف کرد بعد از حمله سخت و به شهادت رسیدن جمعی از رزمندگان دیدم که حیات به درختی تکیه داده و با صورتی پر از حالت قهقهه به من نگاه میکند با عصبانیت و متعجب به سویش رفتم گفتم با این اوضاع تو نشستهاید و میخندی! نزدیکتر که شدم دیدم گلولهای به قلب او اصابت کرده و با لبانی خندان به دیدار معبود خویش رفته است.
برادر شهید «قاسم افتاده» تعریف میکند: ایشان سواد قرآنی داشتند سال ۴۵ یک معلم به روستای ما آمد و ایشان نزد آن معلم خواندن و نوشتن را یاد گرفت و آنقدر مهارت پیدا کرده بود در خواندن قران که به دیگران هم قرآن یاد میداد.
شهید نریمان حمیدی زاده در وصیتنامه اش اینگونه نوشته بود: آماده ام تا به لقاء معبود برسم و دوست دارم با سرور آزادگان محشور گردم، دلم مى خواهد همانند على اكبر به شهادت برسم و اگر خدا خواست با آنها همنشين گردم چه لذتى از اين بهتر كه در لحظات جان دادن سر بر دامن سالار شهيدان گزارم.
«سید مرتضی جمالی» برادر شهید «سید مصطفی جمالی» میگوید: یادم میآید زمانی که من ۱۰ ساله بودم با زیرپوش، بیرون رفتم. او به من گفت: «حجاب فقط مخصوص زن نیست بلکه برای مرد هم هست.» او ستاره زندگی ما بود که خداوند به ما هدیه داده بود.
برادر شهید «رضا یاری» میگوید: ما هر دو در جبهه بودیم من چنگوله و برادرم دهلران، خیلی به هم وابسته بودیم. میخواست به دیدار من بیاید که به علت ناامنی منطقه من گفتم خودم به ملاقاتش میآیم، دو روز بعد از آن دیدار بود که خبر شهادتش را شنیدم.» متن این خاطره را در نوید شاهد ایلام بخوانید.
هجدهم آذرماه سال ۱۳۶۰ شهر ایلام توسط رژیم بعثی متجاوز مورد بمباران هوایی قرار گرفت. آن زمان پریوش میرابی در محل كارش بود. ساعت ۱۲ بود که بمباران شروع شد. گویا در آن لحظه همه به پناهگاه پناه برده بودند، اما شهید چون چادرش را جا گذاشته بود، به بانک برگشته تا آن را بردارد. در همان لحظه مورد اصابت ترکش از ناحیه سر و گردن قرار میگیرد و در بانک شهید میشود.
«ما شهیدان حتی چیزهایی را که به فکر شما نمیرسد، هم میبینیم و از آنها اطلاع داریم!» بخشی از خاطرات شهید «اسدان» از زبان برادر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان میشود.