خواهر شهید تعریف میکند: «یک روز قبل از عزیمت شهید به امارات متحده عربی، شهید در خواب میبیند که باران سیل آسایی به راه افتاده و سیل همه چیز منجمله شهید را نیز با خود برده است.»
برادر شهید تعریف میکند: «زمانی که سوار اتوبوس شد، نمیتوانستم از برادرم دل بکنم و این باعث شد که اتوبوس سه بار توقف کند تا ما بتوانیم دوباره همدیگر را در آغوش بگیریم.»
فرزند شهید تعریف میکند: پدرم میگفت؛ «در همه حال آن چه را بدست آوردید تنهایی نخورید، بلکه به فکر ایتام و مستمندان هم باشید. هرچه از من هم به شما به ارث میماند درصدی از آن را به ایتام و مستمندان بدهید تا خداوند بر جان و مالتان برکت دهد.»