نوید شاهد هرمزگان - صفحه 112

آخرین اخبار:
نوید شاهد هرمزگان
خاطره‌‌ای از شهید «مریم جلالی»

هنگام شهادت هم به فکر فرزندانش بود

فرزند شهید تعریف می‌کند: «شهید گفت همین جا وصیت می‌کنم که پس از مرگ من بچه‌ها را به کسی ندهید، خودتان آن‌ها را بزرگ کنید و برایشان مادری کنید»

بریده‌ای از زندگی شهید «باقر پیشدار»

نوید شاهد استان هرمزگان زندگینامه شهید والامقام «باقر پیشدار» را برای علاقمندان منتشر می‌کند.

معرفی کتاب| چای روضه

کتاب «چای روضه» به اهتمام «سمیه باستین» گردآوری و تالیف شده است که به صورت گزیده‌ای از خاطرات محرم و صفر شهدای استان هرمزگان می‌باشد.
دست‌نوشته‌‌ به جا مانده از شهید «ابراهیم موذن»

نامه‌ای از شهید به خانواده‌‌اش

دست‌نوشته این شهید گرانقدر «ابراهیم موذن» به مناسبت سالگرد شهادت وی، برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود. وی در نامه‌ای به خانواده‌اش می‌نویسد: «امیدوارم که صدای گرم مرا که از فرسنگ‌های دور و دراز  و از پشت کوه‌های سر به فلک کشیده و راه های مارپیچی و درختان انبوه و امواج هوای ناملایم کردستان را امیدوارم که بپذیرید.»
خاطره‌‌ای از شهید «علی رنجبری»

شهیدی که برای رفتن به جبهه مصمم بود

پدر شهید تعریف می‌کند: «می‌خواست به جبهه برود، مادرش گفت هنوز برایت زود است که به جبهه بروی، انشاالله وقتش که شد برو ولی علی مصمم بود.»

تصاویر رزمندگان استان هرمزگان / سری سوم

به پاس رشادت‌ها، مجاهدت و ایثارگری رزمندگان استان هرمزگان، مجموعه‌ای از عکس‌های تاریخی به جای مانده از رزمندگان و شهدای استان به صورت سری در نوید شاهد هرمزگان در حال انتشار است. شما را به دیدن این تصاویر دعوت می‌کنیم.
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

شهید به شوخ طبعی معروف بود

همسر شهید «محمد رئیسی» می‌گوید: «شهید خیلی مرد شریفی بود، به حدی شوخ بود که حتی تو جبهه هم بهش خوش می‌گذشت. از جبهه برایم نامه نوشت، نوشته بود به بچه‌ها بگویید یک مسابقه فوتبال تدارک ببینند که داریم می‎‌آییم.»
فرازی از وصیت‌نامه شهید «منصور کمالی کلوچانی»

این راهی که می‌روم با افتخار است

شهید «منصور کمالی کلوچانی» در وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد: «خداوندا، اکنون که توفیقم دادی که در جبهه حضور پیدا کنم خیلی سپاسگزارم، در این راهی که می‌روم اگر زنده بمانم زندگی‌ام با افتخار است.»
خاطره‌‌ای از شهید «پرویز صالحی جنتی»

اگر ما نرویم پس چه کسی از میهن ما دفاع کند

مادر شهید تعریف می‌کند: «شهید می‌گفت اگر ما برای دفاع از میهن نرویم و دیگران هم نروند پس چه کسی می‌خواهد از میهن ما دفاع کند، آیا ما باید بگذاریم که آمریکا بیاید میهن و ناموس ما را مورد اذیت و آزار قرار دهد.»

تصاویر به یادگار مانده از شهید «پرویز صالحی جنتی»

پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان هرمزگان مجموعه تصاویر شهید «پرویز صالحی جنتی» را منتشر کرد.

بریده‌ای از زندگی شهید «اسدالله حسین‌پور گیشانی»

نوید شاهد استان هرمزگان زندگینامه شهید والامقام «اسدالله حسین‌پور گیشانی» را برای علاقمندان منتشر می‌کند.
مسابقه کتاب‌خوانی

مسابقه کتاب‌خوانی «وصایای شهدا» برگزار می‌شود

مسابقه کتاب‌خوانی «وصایای شهدا»؛ مجموعه پیام‌های شهدای استان هرمزگان به مناسبت هفته دفاع مقدس برگزار می‌شود.

مراسم جاماندگان اربعین حسینی برگزار می‌شود

مراسم جاماندگان اربعین حسینی در گلزار شهدای بندرعباس روز چهارشنبه 15 شهریور برگزار می‌شود.
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

گفتم من به رفتنت رضایت می‌دهم

همسر شهید «قاسم عسکری» می‌گوید: «شهید انسان خیلی خوبی بود، یک کاغذ برایم آورد و گفت پایین آن را انگشت بزن، بهش گفتم من به رفتنت رضایت میدهم، اگر شما به جبهه نروید پس چه کسی برود.»
خاطره‌‌ای از شهید «یعقوب رحیمی»

شهید مبارزه با اشرار شد

پدر شهید تعریف می‌کند: «چون راه‌های آن منطقه ناامن بود در آن جا ماند و از مردم در مقابل اشرار دفاع می‌کرد تا اینکه روزی با اشرار روبه‌رو شد.»

بریده‌ای از زندگی شهید «علی خادمی»

نوید شاهد استان هرمزگان زندگینامه شهید والامقام «علی خادمی» را برای علاقمندان منتشر می‌کند.
خاطره‌‌ای از شهید «اسماعیل نوحه‌گو شهواری»

شهیدی که امام زمان(عج) را ملاقات کرد

دوست و همسنگر شهید تعریف می‌کند: «شروع کردم به گریه کردن که یک مرتبه متوجه شدم اسب سفیدی به طرفم می‌آید، از آن حالت خارج شدم، فکر کردم منافقین حمله کردند.....»
خاطره‌‌ای از شهید «سام رمضانی رودانی»

خبر شهادتش که آمد به خودم افتخار کردم

پدر شهید تعریف می‌کند: « او رفت و خبر شهادتش آمد، وقتی من این خبر را شنیدم به خودم افتخار کردم که چنین پسری را فدای اسلام پاک و مقدس کرده‌ام.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

هرگز فکر نمی‌کردم همسرم شهید شود

همسر شهید «غلامعباس عفیفه» می‌گوید: «خیلی آدم درست و محترمی بود، فرایض دینی را مرتب به جا می‌آورد. به حدی خوب بود که حتی خانواده‌ام او را از بچه خود بیشتر دوست داشتند. هیچ وقت فکرش را نمی‌کردم که به جبهه برود و دیگر برنگردد حتی تا دو سال باور نمی‌کردم که همچین اتفاقی برایش افتاده است.»
خاطره‌‌ای از شهید «غلام مکاری‌زاده»

من باید به جبهه بروم که اسلام در خطر است

مادر شهید تعریف می‌کند: «من از شهید می‌خواستم که ازدواج کند اما او قبول نمی‌کرد و می‌گفت مادرجان من باید به جبهه بروم که اسلام در خطر است.»
طراحی و تولید: ایران سامانه