خواهر شهید «نعمتالله الیکائی» نقل میکند: «نعمت میخواست برود جبهه. گفت: کبراجان! هر پنجشنبه بیا سر مزارم. گفتم: باشه چشم! سرش را نزدیک آورد و گفت: بزرگتر که شدی خودت تنها بیا!»
کد خبر: ۵۵۸۵۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۳
مادر شهید «حمیدرضا اکرم» نقل میکند: «گفتم: امروز حمیدرضا اذیتت نکرد؟ گفت: نه خالهجون! اول رفتیم بهشت زهرا امام رو اونجا دیدیم. این بچه از اشتیاق داشت پر درمیآورد. اصلاً روی پاهاش بند نبود.»»
کد خبر: ۵۵۸۵۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۲
قسمت چهارم خاطرات شهید «مهدی بهرامی»
دوست شهید «مهدی بهرامی» میگوید: «به خرمشهر رسیدیم. وقتی میخواست پا جای پای شهدایی بگذارد که برای حفظ وجببهوجب خاک این مرزوبوم، خون خود را نثار اسلام کردند، احساس عجیبی داشت.»
کد خبر: ۵۵۸۴۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۰
قسمت سوم خاطرات شهید «مهدی بهرامی»
همسر شهید «مهدی بهرامی» نقل میکند: «میگفت: طیبه! من سه آرزو داشتم؛ یکی ازدواج با تو بود که بهش رسیدم. دومی استخدامی سپاه بود که آن هم بعد از ازدواجمان محقق شد. اما تو سیدی، دعا کن تا به سومیش هم برسم؛ سومین آرزویم شهادته!»
کد خبر: ۵۵۸۴۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۹
مادر شهید «ایرج کنشلو» نقل میکند: «آمد پیشم و گفت: پیش من نمییای؟ گفتم: مریض بودم، دلم میخواست بیام، اما نتونستم. گفت: مادر! همیشه که تو نباید به من سر بزنی، یکبار هم من مییام، اشکالی نداره.» نوید شاهد سمنان به مناسبت هفته فراجا، خاطرات این شهید گرانقدر را برای علاقهمندان منتشر میکند.
کد خبر: ۵۵۸۳۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۷
قسمت دوم خاطرات شهید «مهدی بهرامی»
پدر شهید «مهدی بهرامی» نقل میکند: «هنگام نماز خیلی نزدیک او نمیشدم؛ آخه در قنوت نمازهایش همیشه از خدا شهادت را طلب میکرد. ما به او میگفتیم: مهدی! این قدر این دعا رو نخون! موهای تنمون سیخ میشه!»
کد خبر: ۵۵۸۳۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۵
قسمت نخست خاطرات شهید «مهدی بهرامی»
پدر شهید «مهدی بهرامی» نقل میکند: «یکبار با یک بنده خدایی بحثش شده بود. او به مهدی گفت: تو به خاطر حقوق و درجه آمدی سپاه! مهدی هم با ناراحتی گفته بود: این درجه و حقوق مال شما! من برای لباسش آمدم که قداست داره و حافظ مملکت و نظامه!»
کد خبر: ۵۵۸۲۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۲
قسمت نخست خاطرات شهید «غلامرضا ترابی»
خواهر شهید «غلامرضا ترابی» نقل میکند: «غلامرضا در جواب دوستام گفت:هر وقت پشت چشمتون رو دیدید، خدا رو هم میبینید. خدا در قلب بندگانش است، باید به قلبتون نگاه کنید تا خدا رو پیدا کنید.»
کد خبر: ۵۵۷۸۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۳۰
همرزم شهید «محمد فرحزاد» نقل میکند: «گفت: تو پسر شهید هستی و مامانت چشم به راهته! اینجا هم خطرناکه! تو برو! برگشتم عقب. راننده آمبولانس گفت: یک آقایی به اسم فرحزاد شهید شد. یاد حرفش افتادم که میگفت: تا بیست و چهار ساعت دیگه شهید میشم!»
کد خبر: ۵۵۷۸۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۸
مادر شهید «محمد نجاری» نقل میکند: «چند روزی بود که رفتن به جبهه فکرش را مشغول کرده و دنبال راهحلی بود که پدرش را راضی کند. نشسته بودیم پای تلویزیون که امام (ره) فرمود: هر کس هجده سال دارد، دیگر رضایت پدر و مادر شرط نیست؛ وظیفه و تکلیف است برود جبهه. محمد پرید هوا و گفت: حالا شنیدین امام (ره) چی گفت؟»
کد خبر: ۵۵۷۸۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۷
خواهر شهید «احمد فوادیان» نقل میکند: «خانه پدرم که رفتم. احمد توی آشپزخانه بود. گفتم: داری چه کار میکنی؟ گفت: مامان خسته است؛ دارم شام درست میکنم. مادرم هم گفت: احمد پیر شه! اگه او نباشه کارم زاره.»
کد خبر: ۵۵۷۷۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۶
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدرضا طوسی»
برادر شهید «محمدرضا طوسی» نقل میکند: «پرسیدیم: از فلانی چه خبر؟ شنیدیم که با موتور تصادف کرده و الحمدلله به خیر گذشته! گفت: آره! موتورش داغون شده؛ ولی خودش طوری نشده. باباش فکر کرد، به بهانه موتور خریدن جبهه نمیره! خیال میکنن مُردن فقط توی جبهه است!»
کد خبر: ۵۵۷۷۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۱
استاد شهید «محمدرضا خسروی» نقل میکند: «محمدرضا دوازده ریال را پیش رویم گذاشت و گفت: حاجی! اینا رو زیر کیسه قند پیدا کردم! دیگر به او اطمینان کامل داشتم.»
کد خبر: ۵۵۷۷۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۰
قسمت دوم خاطرات شهید «عربعلی جشن»
همسر شهید «عربعلی جشن» نقل میکند: «گوشهای از اتاق نشستم و مردَم را دوباره و دوباره بدرقه کردم. کجای کوچه بودم به خاطر ندارم که صدای زنگ در بلند شد. گفت: نوارم را جا گذاشتم. نیمخیز شدم تا از لب طاقچه نوارش را بردارم که گفت: نوار نمیخواستم. نوار را بهانه کردم تا یکبار دیگر تو را ببینم.»
کد خبر: ۵۵۷۶۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۸
مسئول موکب:
عباسعلی فریدپور گفت: «هدف از برپایی این موکب به نیابت از شهید عباس دانشگر، زندهنگهداشتن یاد و خاطره این شهید عزیز است که امیدواریم خداوند از ما قبول کند و شهدا شفیع ما باشند.»
کد خبر: ۵۵۷۶۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۸
قسمت چهارم خاطرات شهید «حسن یحیایی»
خواهر شهید «حسن یحیایی» نقل میکند: «چند بار شهید رو در خواب دیدم. یک بار دیدم یه جای سبزهزاری است. دیدم چهار پنج نفر آنجا جمع هستند. گفتم: داداش تو بیا! آنها هستند دیگه. گفت: نه من باید با اینها برم؛ سقای این گروه هستم. باید بریم یه جایی آب و چایی بدیم.»
کد خبر: ۵۵۷۶۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۴
قسمت نخست خاطرات شهید «عربعلی جشن»
همسر شهید «عربعلی جشن» نقل میکند: «گفت: نصف بچهها زخمی و شهید شدن و ما نتوانستیم حتی پیکرشون را به عقب بیاریم. با تعجب و حیرت نگاهش کردم و گفتم: خودتون چطور نجات پیدا کردین؟ در حالی که اشک توی چشمش حلقه زده بود گفت: خدایی بود. به حضرت ابوالفضل (ع) متوسل شدیم. خودمون هم نفهمیدیم چطور نجات پیدا کردیم.»
کد خبر: ۵۵۷۶۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۲
قسمت سوم خاطرات شهید «حسن یحیایی»
برادر شهید «حسن یحیایی» نقل میکند: «صداقت ایشان مثال زدنی است. در وعدهها و قولوقرارها صادق بود و دوست نداشت کسی به غیر از صداقت و راستی با او حرفی بزند. ظاهر و باطنش یکی بود.»
کد خبر: ۵۵۷۵۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۱
قسمت دوم خاطرات شهید «حسن یحیایی»
پدر شهید «حسن یحیایی» نقل میکند: « آخرین باری که حسن میخواست به جبهه برود، من او را در آغوش گرفتم و به من الهام شد که اگر حسن برود، شهید خواهد شد. حسن جوان حرف گوش کنی بود. هر کاری میخواستم انجام میداد. حالا رفته است و منِ پدر باید جنازه او را ببینم. جز تسلیم در برابر امر الهی چاره چیست؟ الهی با شهیدان کربلا محشور شود!»
کد خبر: ۵۵۷۵۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۰۷
قسمت نخست خاطرات شهید «حسن یحیایی»
مادر شهید «حسن یحیایی» نقل میکند: «حسن دانشآموز بینظمی نبود که از مدرسه برمیگردد، وسایل و اسباب و اثاثیه خود را هرجا که شد رها کند؛ هر چیزی را در جای خودش قرار میداد. حسن اخلاق داشت. از نمازش غافل نمیشد. حرمت و احترام ما را همیشه داشت و با قرآن مأنوس بود.»
کد خبر: ۵۵۷۵۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۰۶