پدرم و برادرانم، هرگاه در این جنگ شهید شدم، سنگر مرا خالی نگذارید و با دشمنان امام بجنگید و نگذارید خون فرزندان قرآن و ایران، به دست اجانب و منافقین به هدر رود.
حس مسؤوليت پذيري و جلوگيري از تجاوز بيگانگان در وجودش غوغا می کرد و شنیدن رشادتهاي رزمندگان، او را برای اعزام هرچه زودتر به مناطق جنگی مشتاق تر می کرد.
این شهید بزرگوار برای ایجادامنیت وآرامش وطنش از هیچ تلاشی فروگذار نمی کرد و برای از بین بردن عاملان آشوب و ناامنی فعالیت می کرد و در راه اسلام و انقلاب می کوشید.
درعنفوان جواني در يك كارگاه جوشكاري كار ميكرد كارش سخت بود با وجود سختي كار در ماه مبارك رمضان تمام سي روز را روزه ميگرفت و سه بار قرآن را ختم ميكرد ...
س از قریب یک سال خدمت صادقانه در لشکر 88 باختران سرانجام روز هفتم آبان ماه سال 1365 براثر بمباران هوایی هواپیماهای رژیم بعثی عراق درحین انجام وظیف شربت سرخ شهادت را نوشید ..
شهید خسرو قنبری/ نهم فروردين 1342 ، در شهرستان ساري چشم به جهان گشود. پدرش اصغر، كارمند بود و مادرش گل بدن نام داشت. تا دوم راهنمايي درس خواند. صافكار بود. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت.
نداي امام حسين(ع) هميشه طنين انداز است و ما با الهام از قرآن كريم از همه علايق دنيوى و وابستگيهاى مادى دست شسته و تنها براى خدا به جبهه آمده ام و دفاع ازحريم مقدس قرآن.
با شروع جنگ تحمیلی و هجوم ارتش عراق به خاک میهن اسلامی با اینکه دوازده سال بیشتر نداشت اما خیلی دوست عازم جبهه شود. در این راستا خیلی تلاش کرد تا اينكه به سن خدمت سربازي رسید.
یادهای زلال برنامه ای ویژه از زندگی شهدای استان آذربایجان غربی می باشد که توسط پایگاه بسیج شهید آوینی صدا و سیما و با مشارکت بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجان غربی تهیه شده است.
دوران انقلاب نوجوان بود و کارگری می کرد و از فرط خستگی نمی توانست درس بخواند اما در مناسبتها و مراسمهای مذهبی و راهپیماییها شرکت می کرد، چون آنها را یک وظیفه شرعی می دانست.
شجاعت و شهامت عجیبی داشت و برای همین هرگز توان تحمل تجاوز دشمن را به خاك وطن نداشت و لذا براي دفاع از آرمانهاي بلند انقلاب و نظام جمهوري اسلامي ايران از طريق لشكر 21 حمزه عازم جبهههاي نبرد حق عليه باطل شد.
شهيد حسين فيضي بند در موقع عزيمت به مناطق جنگي آنچنان شور و شعف داشت مثل اينكه به جشن عروسي ميرفت. از اعزام شدنش به جبهه و خط مقدم آنقدر احساس خوشحالی می کرد که گويا، به وي الهام شده بود كه او هم خدایی خواهد گشت. لذا، خانواده را براي پذيرش چنين روزي آماده ميكرد.
شهيد احمد مصطفائي جوانی18 ساله با مادری که چشم انتظار پسرش بود تا از سربازی برگردد و با نگاهی به چشمان پسر دلاورش، دلش آرام گیرد؛ اما نمی دانست پسرش به دیدار حق نائل آمده است.