وقتی اسم «حسین آقا» را میبردند، یک حسین آقا بیشتر نداشتیم؛ شاید صدها حسین در آنجا بودند، اما فقط یک «حسین آقا» بود. گفتم «حسین! چه شده؟» گفت «فردا اکبر موساییپور و بعدش صادقی برمیگردد.»
در این برنامه دو مستند کوتاه درباره محمدرضا بایرامی، داستاننویس به نمایش درآمد و سخنرانان درباره شخصیت او و آثارش سخن گفتند. محسن مؤمنی شریف، رئیس حوزه هنری و داستاننویسان، احمد دهقان و حسین فتاحی، از جمله سخنرانان بودند. آنها در گفتههای خود، خاطرات چگونگی آشنایی خود با محمدرضا بایرامی را هم بیان کردند.
شهید جهانآرا در وصیتنامه خود نوشت: ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظهای که خرمشهر سقوط کرد من یک ماه به طور مداوم کربلا را میدیدم و هر روز که حمله دشمن بر برادران سخت میشد و فریاد آنها بیسیم را از کار میانداخت و هیچ راه نجاتی نبود، به اتاق خود میرفتم گریه را آغاز میکردم و فریاد میزدم: «ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را».
سرهنگی 30 سال است که مشغول خاطرات است. سینه او مخزن اسرار دفاعمقدس است. مخزن حرفهای گفتنیونگفتی. حالا پس از سالها دویدن و جمعکردن خاطره، بعد از چاپ صدها جلد کتاب خاطره دفاعمقدس، کتاب کوچک و جمعجوری از 40 خاطره منتخب در تمام سالهای فعالیتش چاپ کرده است؛ خاطرههایی که بیش از بقیه نفسش را گرفتهاند، جدا کرده و برای هرکدام شرح و توضیحی نوشته است.
رژیم صهیونیستی از شیوههای جسمی و روانی متعددی برای شکنجه اسیران فلسطینی استفاده میکند و از سال ۱۹۶۷ تا کنون ۷۳ اسیر زیر شکنجه شدید به شهادت رسیدهاند.
سید محمد حسینی با اشاره به فعالیت های دیپلماتیک شهید رکن آبادی، سفیر پیشین کشورمان در لبنان و دیگر فعالیت های این شهید در دوران خدمتش، وی را یکی از دیپلمات های کارکشته وزارت خارجه برشمرد.
دستور رسید که هرچه زودتر تیپ 238 از گیلان غرب به جبهه ي طاهري خرمشهر برود. گفته بودند در این جبهه ما حمله ي وسیع و همه جانبه اي علیه دشمن خواهیم داشت و این حمله احتیاج به نیروهاي زیاد دارد و باید از سایر جبهه ها تأمین شود.
برنامه رادیویی میهمانی لاله ها به سفارش اداره امور هنری معاونت فرهنگی آموزشی اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان خراسان شمالی تهیه شده که به مصاحبه با خانواده های معظم شهدای این استان می پردازد. این برنامه به مصاحبه با خانواده شهید معظم "علی کرفی" اختصاص یافته است.
خواهر شهید "علی اصغر رازقی " می گوید : زمانی که علی اصغر می خواست برای آخرین بار به منطقه برود در گوشه ای از راهرو خانه نشسته بود و در حالیکه چشمانش اشکی بود به مادر گفت : مادر حلالم کن من این بار که به جبهه بروم دیگر بازگشتی در کار نخواهد بود.
در اوایل اسارت در اردوگاه «الانبار»، دوستان نماز مغرب و عشا را به جماعت به جا می آوردند. یک بار در حین نماز، سربازی عراقی در پشت پنجره ظاهر شد و قضیه را مشاهده کرد. بعد از اتمام نماز جماعت، او با یک سری توهین و ناسزا پرسید: «وین امام الجماعه؟» (امام جماعت کجاست؟»