عمري گذشت و یوسف ما پیرهن نداشت
يکشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۸ ساعت ۱۳:۲۴
/ آري که پیرهن نه، که حتی کفن نداشت / عمري گذشت و خنده به لب هاي مادرم! / خشکیده بود و میل به دریا شدن نداشت
عمري گذشت و یوسف ما پیرهن نداشت
آري که پیرهن نه، که حتی کفن نداشت
عمري گذشت و خنده به لب هاي مادرم!
خشکیده بود و میل به دریا شدن نداشت
عمري همیشه قصه نقاشی سعید!
مردي که دست در بدن و سر به تن نداشت...
حالا رسید بعد از هزاران هزار روز
یک مشت استخوان که نشان از بدن نداشت
مادر که گفت: شکل تو دارد پدر، ولی
وقتی که دیدمش، پدرم شکل من نداشت!
فهمیدن از نبودن اندوه جمجمه!
بابا هواي سر به بدن داشتن نداشت
با این چنین رسیدن و آن هم بدون سر
حرفی براي مادرم از خویشتن نداشت
آن شب چقدر مادرم از غصه گریه کرد
بیچاره او که چاره به جز سوختن نداشت
سروده: سجاد عزیزی آرام - کرمانشاه
به شهداي مفقودالاثر هشت سال دفاع مقدس
منبع: کتاب زخم سیب (مجموعه اشعار برگزیده پانزدهمین کنگره سراسری شعر دفاع مقدس)،حسین اسرافیلیِ، نشر صریر
نظر شما