هرگاه كه از جبهه هاي حق عليه باطل بر مي گشت ، در قلبي مملو از مهر و صفا و ارزشهاي معنوي و انساني را براي ياران و دوستان و خويشاوندان خود به ارمغان می آورد.
در سال 1366با فرمانده دلاور جبهه هاي غرب شهيد فضل الله يزدانپناه به جبهه رفت و دل از دنيا بريد و راه حسين را راه خويش قرار داد و به درجه شهادت نائل گرديد.
شهدا را قلم ها مى سازند و قلم ها هستند که شهید پرورند. دماء شهدا اگر چه بسیار ارزشمند و سازنده است لکن قلم ها بیشتر می توانند سازنده باشند.در همین راستا نوید شاهد کرمانشاه به مناسبت روز قلم ویژه نامه ای با محتوای زندگینامه ، وصیت نامه، دست نوشته و... شهدای کرمانشاهی را منتشر می کند.
شهيد مجاهد، صادق رضا زاده در روز ولادت حضرت امام جعفرصادق در سال 1348 در روستاى «آزاد مون» از توابع محمودآباد ديده به جهان گشود. هر وقت نام جبهه را مى شنيد از سر تاسف آه از نهاد بيرون مى داد و با اشتياق به خاطرات رزمندگان گوش جان مى سپرد و هميشه به دوستان مى گفت كه غايت آرزويش رفتن به جبهه و رسيدن به فيض شهادت است.
«حاجحسین اجاقی» میگفت: «مگر میشود کسی ادعای هدایتگری و رهبری گروهی را داشته باشد و نماز شب نخواند». او حتی در شبهایی که خیلی هم خسته بود، نماز شب را ترک نمیکرد.
ابراهیم اسماعیلی بنویدی، فرزند دیار نایین، با ایمان راسخ و عشق به خدمت به مردم و میهن، از خانوادهای مذهبی برخاست و سرانجام در دفاع از خاک و آرمانهای انقلاب اسلامی به فیض شهادت رسید.
نوید شاهد سمنان: نرم افزار چند رسانه ای شهیدان برادران ذوالفقارخانیان کاری از گروه رسانه ساز پدرانه شامل دست خط و مستندات، وصیت نامه، زندگی نامه و بیش از 30 تصویر و مصاحبه از خانواده معظم دو برادر شهید محمد و عباس ذوالفقارخانیان می باشد که با اهتمام بنیادشهید و امورایثارگران استان سمنان طراحی شده است.
خواهر شهید همتعلی مهدیلو از برادر شهید خود میگوید: دم سحر وقتی رفتم سر دیگ دیدم همۀ یک گوشه خوابشان برده است و همت تنهایی هلیم را هم می زند و زیر لب چیزی میگوید. همزن را از او گرفتم و خودم شروع کردم به هم زدن.
خواهر شهید رسول موسوی از برادر خود چنین میگوید: دیدن داداش برای همۀ ما دلگرمی بود. مامان با اینکه انس خاصی به رسول داشت و از دوری اش دلتنگ می شد، هیچ وقت جلوی او چیزی نمی گفت. پای حرف های مامان و سیدرسول که مینشستم میدیدم مامان او را به رفتن تشویق هم میکند.
خواهر شهید شهید اباصلت سهرابی میگوید: تازه عروس و داماد بودند. دعوتشان کرده بودم برای پا گشا. زنداداش را خودم معرفی کردم. همدیگر را پسندیدند و ازدواجشان سر گرفت.