شهید «سیاهکالیمرادی» و یک عقد به یادماندنی؛ از فراموشی شناسنامه تا اشتباه در آزمایشها

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید «حمید سیاهکالیمرادی»، چهارم اردیبهشت ماه ۱۳۶۸ در قزوین به دنیا آمد، پدرش حشمتالله و مادرش امینه سیاهکالی مرادی نام داشت، دانشجوی مقطع کارشناسی حسابداری مالی بود و دهم آبان ماه سال ۱۳۹۱ ازدواج کرد.
این شهید بزرگوار توسط سپاه صاحبالامر (عج) قزوین و به عنوان مدافع حرم و فرمانده مخابرات و بیسیمچی در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت. وی پنجم آذر ماه سال ۱۳۹۴ در حلب سوریه و درگیری با گروهک داعش بر اثر اصابت پرتابههای جنگی به بدن و جراحات وارده شهید شد و مزار او در گلزار شهدای قزوین واقع است.
شهید و یک عقد به یادماندنی؛ از فراموشی شناسنامه تا اشتباه در آزمایشها
فرزانه سیاهکالیمرادی همسر شهید حمید سیاهکالیمرادی روایت میکند: با وجود اینکه وسط مهر ماه بود، اما به خاطر زیادی جمعیت هوای اتاقها دم کشیده بود. نیم ساعتی گذشت، ولی خبری نشد. نمیدانستم چرا عقد را زودتر نمیخوانند که مهمانها هم اذیت نشوند. مادرم که به داخل اتاق آمد، آرام پرسیدم حمید آقا گفت که عاقد آمده؛ پس معطل چی هستن؟ مادرم گفت لابد دارن قول و قرارهای ضمن عقد را مینویسن، برای همین طول کشیده.
مهمانها همه آمده بودند، اما حمید غیب شده بود. کمی بعد کاشف به عمل آمد که حمید شناسنامهاش را جا گذاشته است. تا شناسنامه را بیاورد، یک ساعتی طول کشید. ماجرا دهان به دهان پیچید و همه فهمیدند که داماد شناسنامهاش را فراموش کرده است. کلی بگو بخند راه افتاده بود، اما من از این فراموشی حرص میخوردم.
بعد از اینکه حمید با شناسنامه برگشت بزرگترهای فامیل مشغول نوشتن قول و قرارهای طرفین شدند. بنا شد چهار قلم از وسایل جهیزیه را خانواده امین تهیه کنند. موقع خواندن خطبه عقد من و حمید روی یک مبل سهنفره نشستیم؛ من یک طرف حمید هم با فاصله طرف دیگر مبل، چسبیده به دستهها!
سفره عقد خیلی ساده، ولی در عین حال پر از صمیمیت بود. یک تکه نان سنگک به نشانه برکت، یک بشقاب سبزی، گل خشکی که داخل کاسهای آب برای روشنی زندگی بود و یک ظرف عسل، جعبه حلقه و یک آیینه که روبروی من و حمید بود. گاهی ساده بودن قشنگ است.
دست حمید قرآن حکیم بود؛ قرآنی بامعنا و تفسیر خلاصه. آن زمان پنج جزء از قرآن را حفظ بودم. هر دو مشغول خواندن قرآن بودیم. عاقد وقتی فهمید من حافظ چند جزء از قرآن هستم. خیلی تشویقم کرد و قول یک هدیه را به من داد. بعد جواب آزمایشها را خواست تا خطبه عقد را جاری کند.
حمید جواب آزمایش ژنتیک را به دستش رساند. عاقد تا برگهها را دید گفت اینکه برای ازدواج فامیلی شماست. منظورم آزمایشیه که باید میرفتید مرکز بهداشت شهید بلندیان و کلاس ضمن عقد رو میگذروندین. حمید که فهمیده بود، دستهگل به آب داده است در حالی که به محاسنش دست میکشید گفت: مگه این همون نیست من فکر میکردم همیم کافی باشه. تا این را گفت در جمعیت همهمه شد. خجالتزده به حمید گفتم میدونستم یه جای کار میلنگه اون جا گفتم که باید بریم آزمایش بدیم. ولی شما گفتی لازم نیست.
دلشوره گرفته بودم این همه مهمان دعوت کرده بودیم مانده بودیم. چه کنیم بدون جواب آزمایش هم که عقد دائم خوانده نمیشد به پیشنهاد عاقد قرار شد فعلاً صیغه محرمیت بخوانیم تا بعد از شرکت در کلاسهای ضمن عقد و دادن آزمایشها عقد دائم در محضر خوانده شود.
منبع: کتاب یادت باشد، داستان زندگی شهید (حمید سیاهکالیمرادی)
