غریبانه در بند دشمن، عاشقانه در آغوش خدا
به گزارش نوید شاهد ایلام؛ روایت شهدای غریب در اسارت روایتی از عاشقانی گمنام است که به اسارت دشمن درآمده و غریبانه در خاک دشمن شهید شدهاند. شکنجههای روحی و روانی، عدم بهداشت مناسب، سوءتغذیه تنها بخشی از مشکلات اسرا در اردوگاههای مخوف حزب بعث بود که با وجود مقاومت اسرا باعث شهادت مظلومانۀ عدهای از آنها شد. روزهایی که آزادگان درحال بازگشت به وطن بودند مادران رزمندگان جاویدالاثر هم برای تسلای دل خود عکس فرزندانشان را در آغوش گرفته تا نشانی از عزیزشان بیابند، از قهرمانانی که با مدال پرافتخار «شهید غریب اسارت» به آسمان پرواز کردند. طلبه شهید «احمد متقیان فرد» یکی از این شهدا بود.

شهید «احمد متقیان فرد»، سال ۱۳۴۱ در شهر مقدس قم، در جوار نیلوفر آبی کویر، در خاندانی ولایی متولد شد. محبت پدر و عاطفه مادر، سایه سار زلال و امن رشد او شد. از همان دوران کودکی، روح لطیف و بزرگی داشت. صداقت و راستگویی از سر و رویش میبارید و حرام و حلال قلمرو حرکت او را شکل میداد. کوچه پس کوچههای ایام را در جست وخیزهای کودکانهاش طی کرد و به دوران درسی و مدرسه رسید. دوران تحصیل را در روزهای سرد و ظلمانی بی عدالتی و استبداد، طی کرد و موفق شد دیپلم الکترونیک را از دبیرستان «حکیم نظامی» قم اخذ کند. او، پس از اتمام دوران متوسطه، وارد سپاه پاسداران شد و از آن جا راهی جبهههای جنوب و غرب کشور شد. در همین سال ازدواج کرد و ثمره ازدواج او یک فرزند پسر شد. درسال ۱۳۶۲ با توجه به علاقه وافر به دین و معنویت، آهنگ حوزه علمیه قم کرد. بارها با شوق شهادت راهی میدان نبرد شد تا ثابت کند در قلبش جز خدا نیست. درس و مدرسه و جبهه، همه بهانهای بود برای آن لحظهای جبهه را دانشگاه عشق و انسان سازی میدانست و خلوص بچههای بسیجی را جواهری بی بدیل میدید که در جایی دیگر نباید سراغش را گرفت. سال ۱۳۶۵ یازدهم بهمن ماه، در عملیات کربلای پنج، در سرزمین شلمچه، که به خون بهترین سربازان وطن رنگین گردیده، از ناحیه سر مورد اصابت ترکش واقع گردید. دژخیمان بعثی او را به اسارت بردند و سرانجام هفدهم بهمن ماه، یعنی شش روز بعد از اسارت، بر اثر شکنجه فراوان و ضربات شدیدی که به سر مطهرش وارد ساختند، شهید شد. نوید شاهد جهت نکوداشت نام و یاد این شهید غریب در اسارت مصاحبهای با همبند وی داشته که در ادامه آمده است.
آزادۀ سرافراز حجت الاسلام و المسلمین محمد سلطانی که حین اسارت بیست سال بیشتر نداشت، خاطرات دوران اسارتش را به کتابت درآورده است. او در آن مدت کوتاه حضور احمد متقیان فرد در زندان، شاهد شکنجههای شدید روحی و جسمی این شهید بزرگوار بوده است.
در عملیات کربلای ۵ اسیر شدم
آزادۀ سرافراز محمد سلطانی دربارۀ نحوۀ اسارتش بیان داشت: پانزده روز بعد از عملیات کربلای ۴، عملیات بزرگ کربلای ۵ در سحرگاه ۱۹ دی ماه سال ۱۳۶۵، ساعت ۱ و ۲۵ دقیقه بامداد با رمز مبارک یا زهرا (س)، در منطقه شلمچه و شرق بصره آغاز شد. دشمن، سرمست از پیروزی در عملیات کربلای ۴، تصور نمیکرد که فرماندهان جوان ایرانی بتوانند با این سرعت و دقت چنین عملیات بزرگ و محیرالعقولی را طراحی و اجرا کنند. در این عملیات دشمن بعثی به شدت غافلگیر شد، اما کمی بعد با حمایت استکبار جهانی تمام تجهیزاتش را در این عملیات به کار برد. بیش از پانصد نفر از رزمندگان اسلام در این عملیات اسیر شدند و به عنوان مفقودالاثر در مخوفترین اردوگاههای حزب بعث اسیر شدند من نیز بعد از مجروحیت در عملیات کربلای ۵ در حالی که سه شبانهروز میان آتش دو جبهه خودی و دشمن برای رهایی تلاش میکردم، نهایتاً به اسارت دشمن درآمدم. در حالی که یک طلبۀ بیست ساله با یک فرزند شش ماهه بودم.
بازجوییها با چاشنی شکنجه همراه بود
سلطانی پس از اسارت توسط دشمن با وجود مجروحیت شدید به سبب برخورد گلوله به بدنش با شکنجه و آزار نیروهای عراقی مواجه میشود که خود در این باره میگوید: بعد از اینکه مرا سوار یک آیفا کردند به مکان نامعلومی که بعداً فهمیدم بصره است منتقل کردند. ناگفته نماند که بین راه در حالیکه کف ماشین افتاده بودم همراهان عراقی خیلی آزارم دادند و حتی با سیگار روشن پشت دستم را سوزاندند. وقتی به بصره رسیدم مرا در یک سلول انفرادی زندانی کردند و از ساعاتی بعد بازجوییهای سخت و شکنجههای مرگ آورشان شروع شد. چند روز در آن سلول بودم در حالیکه وقت و بیوقت در آن را باز میکردند و مرا به باد کتک و لگد خود میگرفتند. بعد از چند روز تعدادی جوان آوردند که آنها هم از اسرای عملیات کربلای ۵ بودند. در بین آنها چهرهها و تیپهای شاخصی وجود داشت که به نظر میرسید فرمانده یا روحانی باشند. آنها به شدت مجروح و خونین بودند. از آنها کسب خبر کردم. خبر از پیروزی رزمندگان اسلام دادند و این باعث شد حال من خیلی بهتر شود.
طلبۀ قمی، احمد متقیان فرد در طی عملیات کربلای ۵ به اسارت دشمن درمیآید و برای بازجویی به بصره منتقل میشود. سلطانی در این خصوص تعریف کرد: در آن جمع تازه وارد که به سلول من آمده بودند جوانی خوشسیما با ریشی پرپشت وجود داشت که ترکش پشت سرش را شکافته بود، ولی به نظر نمیآمد زخمش خیلی جدی باشد که به شهادت منجر شود. روی پاهایش راه میرفت و حرف میزد. اما گاهی تعادلش به هم میخورد و از خودش بی خود میشد و فکر میکرد ایران است و بعضی چیزها را ناخواسته به زبان میآورد. خیلی درد میکشید نمیدانم ترکش در سرش بود یا نه، ولی قسمتی از استخوان جمجمهاش شکسته بود. گاهی با عربی فصیح بلند بلند حرف میزد و میگفت من روحانیام، من پاسدارم، من فلان جاها بودم و خدمت کردم گاهی هم انکار میکرد. رفتم کنارش نشستم و گفتم احمد جان خواهش میکنم ساکت شو، ما اسیر شدهایم و اینجا شهر بصره و کشور عراق است. من هم مثل تو طلبهام اینها اگر بفهمند تو روحانی هستی شهیدت میکنند تو نباید عربی حرف بزنی و این حرفها را نگو. اما او ناخواسته چیزهایی میگفت که در واقع به منزله صدور حکم اعدامش بود. متوجه شدم او هم مثل من روحانی گردان بوده و اسمش احمد متقیان فرد و ساکن قم است. کمی که حالش بهتر میشد میگفت باشه! ولی همین که حالش خراب میشد دوباره شروع میکرد. همان حرفها را تکرار میکرد. هر چه التماس کردم که تکرار نکند و خودش را لو ندهد فایده نداشت.
سربازان عراقی روحانیون را به شدت شکنجه میکردند
روحانیون و پاسداران از جمله اسرایی بودند که همیشه برای شکنجه و بازجویی در اولویت قرار میگرفتند. پس از اینکه برای حزب بعث محرز شد که احمد متقیان فرد روحانی است روزی چندبار بازجویی و شکنجه میشد. سلطانی همبند این شهید غریب در اسارت گفت: حال احمد هر روز که چه عرض کنم هر ساعت بدتر از ساعت قبلی میشد. بهویژه وقتی با کابل به او میزدند حالش بدتر میشد و داد میزد من روحانیام، من پاسدارم. ابتدا بعثیها نمیدانستند چه میگوید ولی در طی بازجویهایی که مترجم حضور داشت همه چیز را دربارهاش فهمیدند و متوجه شدند که احمد روحانی است و در پرونده اسمش به نام ملا احمد ثبت شد و از آن به بعد کمتر ساعتی بود که کتک نخورد و بیشترین شکنجهها و رفتارهای وحشیانه را نسبت به این جوان رعنا انجام میدادند و هر بار وضعش وخیمتر میشد.
احمد متقیان فرد مظلومانه به شهادت رسید
سلطانی در ادامه به وضعیت جسمی و روحی وخیم متقیان فرد در طی اسارت پرداخت و تصریح کرد: روز هفتم اسارت ما را سوار ماشین کردند به سمت بغداد و استخبارات بردند. پیاده که شدیم بعد از عبور از تونل وحشت و تفتیش لباسها، اسامی خوانده شد و اسم احمد متقیان، را با عنوان ملا احمد خواندند. با رفتاری که از عراقیها در بصره دیده بودیم، همان لحظه از احمد قطع امید کردیم و میدانستیم او را زنده نمیگذارند. روز اول همه ما بهشدت کتک خوردیم ولی احمد متقیان را به صورت ویژه شکنجه کردند به طوری که دیگر نمیتوانست روی پاهاش بایستد و او را میکشیدند این ور و آن ور.
وی ادامه داد: روز دوم بعد از اینکه یک تنبیه عمومی انجام دادند، احمد را با خودشان بردند. بچه ها برایش آیه امن یجیب میخواندند. همه تحت فشار و عذاب بودیم، ولی دغدغه اصلیمان شده بود احمد. او وضعیت ویژهای پیدا کرده بود. انتظار طولانی شد و نگرانیمان جدی تر، بهجز چشم انتظاری و توسل کار دیگری از دستمان بر نمیآمد. چند ساعت گذشت و رعنای کاروان ما برگشت اما چه برگشتنی. پیکری نیمه جان را انداختند توی اتاق. پیراهنش را کنده بودند و تمام بدنش از گردن تا مچ پا به سیاهی زغال شده بود. هیچ جایی از آن قامت رعنا سالم نمانده بود. سینه، کمر، دستها و پاها همه ورم کرده بود و سیاه شده بود. دورش حلقه زده بودیم و نمیدانستیم چکار کنیم. نفسش به شماره افتاد و در آخرین لحظات طفل دلبندش را صدا میزد و بهسختی شهادتین را بر زبانش جاری کرد. همه گریه میکردیم. با فریاد بعثیها را صدا زدیم. در را باز کردند. با اشاره بهشان فهماندیم که احمد دارد جان میدهد. یکی از آنها جلو آمد و با حالتی تمسخرآمیز یک لقمه بزرگ نان و پنیر در دهان احمد جا داد و رفت. لقمه راه نفسش را بند آورد. بچه ها سریع لقمه را از دهانش بیرون کشیدند و مقداری نفس مصنوعی دادند ولی بی فایده بود. احمد چند نفس عمیق کشید و روح بلند و مقاومش به بیکرانه آسمون پر کشید و جسمِ سیاه و کوبیده شدهاش آرام گرفت و این اولین شهید قافله سی و هشت نفره ما بود که با آن وضع فجیع تقدیم محضر اباعبدالله شد. سفاکان روسیاه وقتی متوجه شدند احمد شهید شده با خوشحالی و خنده داد میزدند مات ملا (ملا مُرد). با بی احترامی پیکرش را داخلِ پتویی گذاشتند و با سیم تلفن پیچیدند و بردند.
بعثیها به هر بهانهای اسرا را شکنجه میدادند
شکنجه، امری عادی در اردوگاههای اسرای ایرانی بود به طوریکه هر امر کوچکی، بهانهای میشد برای شکنجه، سلطانی به خاطرهای از آن روزها پرداخت و گفت: سربازان عراقی با بهانه و بیبهانه در زمانهای مختلف داخل آسایشگاه میریختند و اسرا را زیر مشت و لگد خود و وسایل شکنجه میگرفتند. ما هر لحظه، آمادگی ورود آنها را داشتیم. یک روز ریختند داخل اتاق و اسم اسرا را پرسیدند. رسیدند به یکی از بسیجیهای تهران که قویهیکل و با هیبت بود و همین باعث میشد بیشتر روی او حساسیت نشان دهند و بیشتر کتکش بزنند. اسمش را از او پرسیدند. جواب داد: حسین. یکی از بعثیها با مسخره پرسید: مسلمانی یا کافر؟ گفت: مسلمان. با تمسخر و عصبانیت گفت: نه کافری. حسین تکرار کرد مسلمانم. با این حرف ریختند روی سرش و با کابل افتادند به جانش و مرتب میگفتند باید بگویی کافرم. آخرش دید دست بردار نیستند گفت: بابا کافرم، کافر. دست از سرم بردارید.
وی ادامه داد: آنها میخندیدند و خوشحال بودند که به زور یک مسلمان را کافر کرده بودند و پس از یک کتک مفصل رهایش کردند. چقدر انسان باید بیمنطق و عقدهای باشد که یک مسلمان را شکنجه بدهد و با کابل بزند توی سر و صورتش تا بگوید من کافرم. من یاد این آیه از سوره نساء افتادم که خداوند میفرماید: «وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَیْکُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا»، هرگز به انسانی که ادعای مسلمانی میکند نگویید تو مؤمن نیستی. بعدها من و حسین خیلی با هم صمیمی شدیم و گاهی اوقات سر به سرش میگذاشتم و میگفتم: راستی حسین جان هنوز کافری یا مسلمان شدی؟ حسین میخندید و میگفت: آخر ولم نمیکردند و ناکسها هی میزدند داشتن میکشتنم. برای اینکه آن احمقها رهایم کنند، ناچار شدم بگویم کافرم. من هم میگفتم حالا دیر نشده همین الان شهادتین را بگو و به دست من مسلمان شو. حسین خیلی پسر با صفایی بود. در آخرین روز اسارت حین تبادل توسط یکی از سربازان عراقی به ضرب گلوله شهید شد.
کلام آخر
آزاده سرافرازجانباز جنگ تحمیلی، محمد سلطانی در پایان سخنانش تصریح کرد: بعد از طی دورانی سخت و مرارت بار و حضور در زندانهای بصره، استخبارات و زندان الرشید بغداد، اردوگاه ۱۱ تکریت، زندان ملحق ۱۱، اردوگاه ملحق ۱۸ و زندان قلعه در بعقوبه، در ۲۴ شهریور ۱۳۶۹ به همراه حدود ۶۰۰ نفر از اسرا آزاد شدم. اولین صحنهای که بعد از آزادی با آن مواجه شدم دیدن مادران چشم به راهی بود که عکس فرزندان مفقودالپیکرشان را بالا گرفته بودند و دنبال خبری از آنها بودند. شاید مادر احمد هم یکی از آنها بود، چون شهدای غریب در اسارت تا سالها پیکرشان در خاک دشمن مدفون بود و به عنوان شهدای مفقودالپیکر در ایران شناخته شده بودند. خداوند روح تمام شهدا را قرین رحمت الهی کند.
انتهای پیام/