عشق در ترازوی صبر؛ روایت ۳ همسر شهید از استقامتی که عاشقانه بود

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، در تاریخ دفاع و مقاومت، نام شهدا همیشه پررنگتر دیده میشود، اما پشت این نامها، زنانی ایستادهاند که بخش مهمی از بار ایثار را بیصدا و بیادعا بر دوش کشیدهاند. همسران شهدا، بعد از رفتن مردانشان، نه فقط یک خانه را سرپا نگه داشتهاند، بلکه مسیر تربیت، هدایت و امیدبخشی به نسل بعد را ادامه دادهاند. آنان به تعبیر بسیاری «شهیدان زنده» جامعه هستند؛ زنانی که هر روز شهامت به خرج میدهند، هر روز از نو میسازند و هر روز عشق را با صبر معنا میکنند.
این گزارش، روایتی است از سه زن؛ سه زندگی، سه نگاه، سه نوع دلتنگی و سه نوع ایستادگی. یکی از آنان، همسر شهید مفقودالاثری است که سالها چشمانتظار خبری از پیکر همسرش مانده و همین چشمانتظاری، شرایط زندگیاش را متفاوت و سختتر از دیگران کرده است.

من به قولم عمل کردم، تو هم مواظب ما باش
با ورود به منزل طلا بابا همسر شهید «قدرت بابا» احساس کردم بوی دلتنگی میدهد. نه از نوع تلخی، بلکه دلتنگیای که با عشق آمیخته و در گذر سالها تبدیل به نیرویی برای ادامه زندگی شده است. عکس شهید روی دیوار و عطر و بوی فضای معنوی شهدا در این خانه، همه از حضور مردی حکایت میکنند که سالهاست رفته، اما رد پایش در هر گوشه خانه جاری است.
همسر شهید «قدرت بابا» با صدایی آرام، اما مطمئن میگوید: همیشه فکر میکردم شهادت برای دیگران است. برای همسایه، برای کسی که در تلویزیون میبینیم. هیچوقت باور نمیکردم روزی در خانه ما را بزند.
این همسر شهید از لحظه اعزام آخر همسرش حرف میزند؛ لحظهای که امروز هر ثانیهاش را با وضوح به خاطر دارد و میگوید: قبل از رفتن، گفت اگر برنگشتم، بدان انتخابم آگاهانه بود. من خندیدم و گفتم، مثل همیشه برمیگردی. اما برگشتنش این بار جور دیگری بود.
وقتی خبر شهادتش را برایم آوردند، باورم نمیشد. اما نام اهلبیت(ع) از جمله نامی که بر زبان آوردم، حضرت امالبنین(س) بود. گفتم خانم! کمکم کن. من باید محکم بمانم.
سالهای بعد از شهادت، برای این همسر شهید، سالهای ساختن بود؛ سالهایی که هم باید مادر و هم پدر باشد. یک دختر کوچک و یک دل پر از دلتنگی.
وی بیان میکند: روزهایی بود که دخترم از مدرسه میآمد و میگفت بچهها از پدرشان حرف میزنند، بابای من چرا نیست؟ آن وقتها بغضم میگرفت. اما جلویش میخندیدم. نمیخواستم سنگینی غم را روی دل کوچکش بگذارم.
وقتی از عشقشان حرف میزنم، لبخندی میزند؛ لبخندی تلخ، اما پر از معنا و میگوید: عشق ما نصفه نماند. فقط شکلش عوض شد. ایشان نیست، اما در زندگیام حضور دارد. هنوز وقتی تصمیم مهمی میگیرم، با همسرم حرف میزنم.
این همسر شهید سوال آخر را با نگاه به عکس همسرش پاسخ میدهد. اگر امروز ایشان را میدیدید، چه میگفتید؟. میگفتم من به قولم عمل کردم؛ تو هم مواظب ما باش.

همسر شهیدم همهجای زندگیام است
هاجر گونجی همسر شهید «قربانعلی گونجی» از همان لحظه نخست گفتوگو، استحکام شخصیتش به چشم میآید. خانهاش منظم است؛ انگار هر وسیله، هر قاب عکس، هر دکور کوچک جای خودش قرار دارد. درست وسط هال، قاب عکس شهید است؛ طوری که هر کس وارد خانه شود، اول با چهره این شهید بزرگوار روبهرو میشود.
گونجی آرام، شمرده و با وقار میگوید: پنج سال از زندگی مشترکمان گذشته بود. خیلی از رویاهایمان ناتمام بود، ولی همسرم همیشه میگفت زندگی باید روی حقیقت بچرخد، نه روی راحتی.
وی روز وداع آخر را به یاد دارد؛ روزی که برخلاف همیشه، همسرش بیشتر حرف زد و میگوید: همسرم روز آخر، انگار میخواست چیزی را در دلم بسپارد. گفت اگر من نبودم، تو باید محکم باشی. همین یک جمله برایم کافی بود.
شهادت همسرش برایش، پایان نبود؛ آغاز راهی بود که خودش باید ادامه میداد و اکنون اظهار میکند: همسر شهیدم همه جای زندگیام است؛ در نمازهایم، در تربیت فرزندم، در انتخابهای سخت، حتی در خرید روزمره و همیشه فکر میکنم ایشان مرا میبیند و حواسش به من است.
روزهایی است که دلتنگی بر من غلبه میکند؛ روزهایی که صدای شهید، خندهاش، خستگیهایش و لحظه رفتش در ذهنم تکرار میشود. در آن لحظه، زیر لب نام امالبنین (س) را میبرم. میگویم خانم! من را مثل خودت قوی نگهدار.
وی از تربیت پسرهانش میگوید؛ پسرانم روزهایی بود، که پرسیدند، بابا چرا رفت؟ و میگفتم بابا رفت تا ما در امنیت باشیم. بعدها خودشان فهمیدند و امروز آنها با افتخار از پدرش یاد میکنند.
وقتی از این همسر شهید میپرسم اگر زمان به عقب برگردد، مسیر زندگیاش را تغییر میدهی یا نه، بدون مکث جواب میدهد: هرگز مانعش نمیشدم. کسی که دلش با حقیقت باشد، نگه داشتنی نیست. فقط دعا کردم سالم برگردد، اما حالا میدانم شهادت، بازگشت بزرگتری بود.

فانوسی که خودم بعد شهادتش روشن کردم
محبوبه باقری همسر شهید مفقودالاثر «حکمعلی باقری» روایتی کاملاً متفاوت دارد، روایتی که دردش جنس دیگری است. وی همسر شهید مفقودالاثر است؛ شهیدی که رفت، اما بازنگشت، بیصدا، بیخبر، بینشانه و همین «بیخبری»، سختترین نوع دلتنگی است؛ دلتنگیای که پایان ندارد. خانهاش ساده، آرام و پر از حس زندگی است. هیچ چیز در آن متوقف نشده؛ انگار زمان برایش دوباره از نقطهای شروع شده، اما قدمهایش را با احتیاط برداشته است. همسرش در جوانی به شهادت رسیده و معتقد است تنهایی بعد از شهادت مثل تاریکی نبود؛ مثل فانوسی بود که باید خودم روشنش میکردم.
وی میگوید: وقتی ازدواج کردیم، ۱۰ سال بیشتر با هم زندگی نکردیم. اما همین مدت، برایم یک دنیا خاطره ساخت. این همسر شهید لحظه اعلام مفقودالاثری هنوز بعد از سالها در ذهنش است و بیان میکند: بعد از مراسمها و رفتوآمدها، وقتی همه رفتند. آنجا بود که فهمیدم باید از نو ساخته شوم.
اما مفقودالاثری، با داغ دیگران فرق دارد. زنانی که همسرشان شهید شده، بالاخره جایی برای نشستن دارند؛ قبری، تکهای خاک، جایی برای گفتن درد دل. اما همسر شهید مفقودالاثر، نه قبری نه نشانی، نه مراسم وداعی دارد. سالها نمیدانستم باید امیدوار بمانم یا قبول کنم که رفته. این بلاتکلیفی، سختتر از خود شهادت است. اما تصمیم گرفتم بایستم.
وی معتقد است همسر شهید مفقودالاثر بودن، یک واژه از صبر است؛ صبری که هیچ کس اندازه آن را نمیداند. مردم فکر میکنند مفقودالاثر یعنی زندگی ایستاده، اما برای من یعنی حرکت؛ حرکتی سختتر، اما عمیقتر.
این همسر شهید از رابطهاش با شهید بعد از رفتن میگوید؛ رابطهای که هنوز در دل و ذهنش ادامه دارد و بیان میکند: خیلیها باور نمیکنند، اما هنوز با همسرم حرف میزنم. وقتی مشکلی پیش میآید، اسمش را صدا میزنم. انگار صدایش در ذهنم میپیچد.
وقتی از توسلش به حضرتامالبنین (س) میپرسم، چهرهاش روشن میشود و اظهار میکند: این بانوی بزرگوار برایم فقط یک نام نیست؛ یک مادر دوم است. بارها که از شدت خستگی بریدهام، فقط گفتهام: خانم. من دختر شما هستم، مرا تنها نگذار.
وی میگوید: سالهاست با واقعیتی زندگی میکنم که کمی متفاوت از دیگران است؛ واقعیتی که در آن باید داغدار باشم، هم امیدوار، هم پدر، هم مادر و هم چراغ زندگیای که خاموش شدنش ساده است. گاهی فکر میکنم اگر همسرم بود، زندگی چطور میشد. اما بعد میگویم خدا این مسیر را برایم نوشت و توانش را حتما در من دیده بود. وگرنه من یک زن معمولی بودم؛ اما شهادت، مرا یک زن مقاوم کرد.
زنانی که بیادعا، ستونهای جامعه هستند
روایت این سه زن، فقط داستان زندگی سه خانواده نیست؛ تصویری روشن از ایمان، مسئولیتپذیری و قدرت روحی زنان جامعهای است که سالها جنگ و مقاومت را تجربه کردهاند. آنان فقط حافظ یاد شهدا نیستند، بلکه با رفتار و تلاش خود، ادامهدهنده راه و آرمان این عزیزان هستند.
در روزهایی که نام حضرتامالبنین (س) بیش از همیشه در دلها زنده میشود، یاد این زنان، یاد این استقامتهای بیادعا نیز باید زنده نگه داشته شود. آنان ستونهای بیصدا، اما استوار جامعه هستند. زنانی که با وجود داغ بزرگ، ایستادند، ساختند، تربیت کردند، امید آفریدند و معنای تازهای به زندگی بخشیدند. آنان نتیجه همان جملهای هستند کهامالبنین (س) با وجود داغ چهار فرزندش به ما آموخت: عشق حقیقی، هیچوقت نمیمیرد؛ اگرچه شکل آن تغییر کند.
فاطمه رحمانی
