کد خبر : ۶۰۵۱۱۶
۱۱:۳۹

۱۴۰۴/۰۸/۲۶

میثم سرباز امام زمان (عج) بود

اکرم مقدسی کوزه‌کنانی مادر شهید مدافع حرم «میثم نجفی» می‌گوید: «علاقه زیادی به حضور در سپاه داشت. از من برای رفتن به سپاه اجازه گرفت و من با خوشحالی استقبال کردم و گفتم: آرزوی من این بوده که تو سرباز امام زمان (عج) باشی، حالا که خودت هم دوست داری حتماً برو. مدتی پیگیر استخدام در نهاد مقدس سپاه بود. روز مصاحبه در دفتر گزینش از میثم پرسیده بودند: «هدفت از آمدن به سپاه چیه؟» میثم جواب داده بود: هدف من سربازی امام زمان (عج) است.»


میثم سرباز امام زمان(عج) بود

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان‌ تهران، شهید «میثم نجفی»، یادگار علی‌محمد و اکرم دهم اردیبهشت سال ۱۳۶۷ در شهرستان ورامین تابعه شهرستان‌های استان تهران چشم به جهان گشود. تحصیلات خود را تا پایان دوره متوسطه و دیپلم ادامه داد. هجدهم تیر سال ۱۳۸۹ ازدواج کرد. این شهید گرانقدر دوازدهم آذر سال ۱۳۹۴ در سوریه در منطقه حلب به شهادت رسید. پیکرش در گلزار شهدای امامزاده بی‌بی زبیده(س) شهرستان قرچک به خاک سپرده شد.

اکرم مقدسی کوزه‌کنانی مادر شهید مدافع حرم «میثم نجفی» در ادامه روایت می‌کند:

سال‌ها عضو فعال بسیج بود و در برنامه‌های آن حضوری مؤثر و کارآمد داشت. تمام زمانی که در پایگاه بود صرف کار‌های مفید می‌شد و از وقت تلف کردن در پایگاه بی‌زار بود، خیلی ناراحت می‌شد که برخی از بچه‌ها گران‌بهاترین سرمایه یعنی وقت را صرف کار‌های بیهوده می‌کنند. او خود را برای سربازی امام زمان (عج) آماده می‌کرد و حضور در بسیج عطش غیرقابل وصف او را برای این سربازی سیراب نمی‌کرد.

علاقه زیادی به حضور در سپاه داشت. از من برای رفتن به سپاه اجازه گرفت و من با خوشحالی استقبال کردم و گفتم: «آرزوی من این بوده که تو سرباز امام زمان (عج) باشی، حالا که خودت هم دوست داری حتماً برو.» مدتی پیگیر استخدام در نهاد مقدس سپاه بود. روز مصاحبه در دفتر گزینش از میثم پرسیده بودند: «هدفت از آمدن به سپاه چیه؟» میثم جواب داده بود: «هدف من سربازی امام زمان (عج) است و کجا برای این سربازی بهتر از سپاه؟ می‌خوام سربازی لایق و شایسته برای روز ظهور باشم و دوست دارم کاری داشته باشم که مقدس و متبرک باشه تا به واسطه‌ی کارم به دین و کشورم خدمت کنم.»

برای اینکه بتواند به آرزویش برسد و وارد سپاه شود، بدون اینکه به ما بگوید، در مسجد جمکران یک گوسفند نذر کرده بود. من بعداً در وسایلش قبض تحویل گوسفند را دیدم. سپاه برایش تقدسی داشت که شبیه آن را در هیچ چیز نمی‌دید.

مثل عاشقی بود که بعد از سال‌ها مرارت و تحمل سختی‌ها به معشوقش رسیده بود. آن‌قدر با عشق و علاقه کار می‌کرد که گویی هیچ هدفی جز این کار ندارد. آن‌قدر جایگاه سپاه در ذهنش رفیع بود که اگر به ندرت از کسی کاری می‌دید و یا حرفی می‌شنید که در شأن سپاه نبود به شدت دلگیر و تا حد گریه ناراحت می‌شد.

او توقع نداشت، از کسی که برای سربازی حضرت مهدی (عج) آمده است، عملی ببیند که دون شأن این سرباز باشد. وقت‌هایی که خیلی از این موضوع ناراحت بود، دلداریش می‌دادم و می‌گفتم: «تو به هدفت فکر کن و وظیفه‌ات رو به نحو احسن انجام بده و به دیگران نگاه نکن. به افق هدفت که سربازی امام عصر (عج) است نگاه کن و ضعف‌ها و کوتاهی‌ها را نبین.» این دلداری‌های من شاید ظاهراً او را آرام می‌کرد، ولی آتش دلش را خاموش نمی‌کرد.

انتهای پیام/


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه