آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۴۷۶۵
۱۱:۴۶

۱۴۰۴/۰۸/۲۴

روایتی از رعایت کردن نوبت شهید «غلامعلی مهران‌زاده» به نقل از همرزمش

همرزم شهید «غلامعلی مهران زاده» می‌گوید: «برای رفتن غلامعلی صندلی جلو نشست و برای برگشت هنگام غروب من جلو صندلی وانت نشستم به او گفتم: «غلامعلی بیا جلو بنشین» گفت: «نه نوبت من است که عقب بنشینم» گفتم: «بیا با تو کار دارم.» آمد و صندلی جلو کنار من نشست، تقریبا تمام مسیر خرمشهر تا پادگان حمید با هم صحبت کردیم. حدود ۸ کیلومتر مانده به محل استقرارمان گفت: «صبر کن من می‌روم عقب می‌نشینم گفتم: «رسیدیم نمی‌خواهد» گفت: «نه این طور درست نیست نوبت من است که عقب بنشینم.»


به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید غلامعلی مهران زاده بیستم شهریور ۱۳۴۲، در شهرستان دزفول به دنیا آمد. پدرش محمدعلی، فروشنده لوازم خانگی بود و مادرش طیبه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته حسابداری درس خواند و دیپلم گرفت. سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد و صاحب دو دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. یکم آبان ۱۳۶۵، در خرمشهر هنگام انجام مأموریت دچار سانحه شد و به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای  زادگاهش واقع است.

روایتی از رعایت کردن نوبت شهید «غلامعلی مهران زاده» به نقل از همرزمش

متن خاطره:

کلافه شده بودم که چطور غلامعلی را دور از خط نگه دارم.

قرار شد برای کاری با همراه غلامعلی و چند نفر دیگر به خرمشهر برویم و برگردیم.

با یک وانت راهی خرمشهر شدیم سه نفر جلو و بقیه عقب نشستند.

به خوبی در خاطر دارم که برای رفتن غلامعلی صندلی جلو نشست و برای برگشت هنگام غروب من صندلی جلو وانت نشستم.

به او گفتم: «غلامعلی بیا جلو بنشین.»

 گفت: «نه نوبت من است که عقب بنشینم.»
 
گفتم: «بیا جلو بنشین با تو کار دارم.»

پیاده شد و آمد صندلی جلو کنار من نشست، تقریبا تمام مسیر خرمشهر تا پادگان حمید با هم صحبت کردیم.

حدود ۸ کیلومتر مانده به محل استقرارمان بود که گفت:« آقای راننده صبر کن من می روم عقب می نشینم.»

گفتم: «بابا رسیدیم نمی خواهد.»

گفت: «نه این طور درست نیست نوبت من است که عقب بنشینم.»

رفت و عقب وانت نشست.

حرکت که کردیم من رادیو را روشن کردم، نزدیک اذان عربستان بود، داشتم به رادیو گوش می کردم، سرم پایین بود، یکدفعه صدای مهیبی بلند شد، سرم را بالا آوردم و نگاه کردم، سقف ماشین پرتاب شده بود، راننده هم زخمی بود فرمان را از دستش گرفتم.

به او گفتم: «اگر می شنوی پایت را روی ترمز بگذار، آرام ماشین را کنار زدم، سریع به عقب رفتم تا ببینم حال غلامعلی و بقیه چطور است.»
 
 دیدم جای جراحت قبلی سرش به لبه ماشین خورده و کف ماشین افتاده بیش از ده ساعت بیهوش بود و در همان حالت به شهادت رسید.

انتهای پیام/


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه