روایتی از پیکر ناقص شهید «قربانعلی موری بازفتی» به نقل از همرزمش
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید قربانعلی موری بازفتی دهم بهمن ۱۳۳۴، در شهرستان مسجدسلیمان به دنیا آمد. پدرش خونیار، کارگر شرکت نفت بود و مادرش خانم نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد و صاحب سه پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. یکم آبان ماه ۱۳۶۶ در حالی که جانشین رئیس ستاد لشکر ۷ ولی عصر (عج) بر عهده داشت با سمت فرمانده محور در بانه توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به پهلو در منطقه عملیاتی نصر ۴ در جبهه بانه به شهادت رسید. مزار وی در زادگاهش واقع است.

متن خاطره:
یک روز بعد از ظهر من و آقای میرزا پور (فرمانده محور عملیاتی)، شهید قربانعلی (جانشین ستاد لشکر) و زنده یاد نجف آبادی (فرمانده محور عملیات۷) در قرارگاه تاکتیکی نشسته بودیم.
قربانعلی به من و نجف آبادی گفت: «بیایید باهم، سری به نیروهای در خط بزنیم.»
ماهم بلند شدیم و سوار جیپ ستاد شدیم و همراهش رفتیم.
دربین راه قربانعلی گفت: «خوبه تا اینجا هستیم اول سری به بچههای ادوات و توپخانه بزنیم بعد از آن بریم خط.»
یکی دو جا را سرزدیم که صدای شلیک توپخانه ارتش (٤۰ رسالت) از آن طرف اروندرود که تحت امر لشکر۷ بود به گوش رسید.
طبق معمول گفتیم شلیکهای ارتش است که طبق برنامه مواضع عراق را هدف قرار میدهد ولی جریان چیز دیگری بود.
یک نفر از بچههای پیک فرماندهی سریع خودش را با موتور به ما رساند.
به قربانعلی گفت: «آقای میرزاپور گفته به شما بگویم سریع خودتان رابه خط برسانید ببینید چه اتفاقی برای نیروهای گردان افتاده است.»
ما هم بلافاصله خودمان را به خط رساندیم رفتیم داخل سنگر فرماندهی گردان و ماوَقَع را از زبان ایشان شنیدیم.
فرمانده گروهان گفت: «زمانی که توپخانه ارتش طبق برنامه و گرای دیده بان خودشان به خط عراق شلیک میکرد به علت اشتباه در محاسبات و فاصله کم بین نیروهای خودی عراقی متاسفانه یکی از گلولهها به سنگر کمین خودی میخورد که یک نفر داخل کمین و یک نفر دیگر که بیرون سنگر کمین بود شهید میشوند.»
قبل از اینکه ما وارد خط بشویم ماشین تویوتای حامل پیکرهای شهدا از خط پدافندی به عقب رفته بود.
فرمانده گردان گفت: «شهیدی که بر اثر اصابت توپ دستش قطع شده بود، قبل از انتقالش به عقب همه اطراف را گشتیم، نتوانستیم دستش را پیدا کنیم، ناچار شدیم دو پیکر شهید را عقب تویوتا بگذاریم و آنها را انتقال دهیم.»
به یاد دارم قربانعلی از شنیدن حرفهای فرمانده گردان خیلی ناراحت شدند بلافاصله با ناراحتی گفت: «تا زمانی که جنازه ناقص است نبایستی آنها را به عقب میفرستادید.»
سپس رو به من کرد و گفت: «برو ببینم میتونی کاری بکنی»
من هم سریع به سنگر مخابرات رفتم و ازطریق تلفن صحرایی با بی سیم چی قرارگاه تماس گرفتم و گفتم: «برو به نیروی پیک ستاد بگو سریعا خودش رابه تویوتای گردان برساند و به راننده اش بگوید کنار اسکله همانجا بماند و جنازها را آن طرف نفرستد تا ما بیاییم.»
از سنگر بیرون آمدم رفتم کنار قربانعلی و بهش گفتم: «با بچهها تماس گرفتم مشکل حل شد.»
گفت: «الحمدلله»
بعد به من و نجف آبادی گفت: «بیایید این قضیه را خودمان حل کنیم»
سه نفرمان بعلاوه چند نفر دیگر از نیروهای گردان مشغول گشتن شدیم.
چند دقیقه بعد قربانعلی گفت: «پیداش کردم.»
دست شهید را با احترام گرفت و گذاشت عقب جیپ بعد به طرف اسکله حرکت کردیم.
به ساحل اروند که رسیدم به قربانعلی خودش دست شهید را از داخل جیپ برد و گذاشت بغل پیکر شهید بدون دستی که داخل قایق در کنار همرزمش خوابیده بود.
دربین راه به شهید بازفتی گفتم: «قربانعلی مثل اینکه خیلی خوشحالی هستی؟»
گفت: «درسته الان خیلی خوشحالم، چون میدونم این جنازه اگه بدون دست میرفت خانوادهاش چقدر ناراحت میشدند ولی حالا خیلی خوشحال و راضی هستم که دستش پیدا شد.»
انتهای پیام/