پخت نان بر روی عرشه دوبه

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید «محمود ستوده» ۱۹ شهریور سال ۱۳۳۵ در روستای خیرآباد شهرستان فسا دیده به جهان گشود. هفت ساله بود که راهی مدرسه شد. دوره ابتدایی را در روستاهای خیرآباد کوشک قاضی و دوره متوسطه را در هنرستان شهید رجایی فسا گذراند. خرداد سال ۱۳۵۵ موفق به اخذ دیپلم شد و در شهریور همان سال به خدمت سربازی رفت. با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه شد. او متاهل بود و ۳ فرزند داشت.
شهید ستوده در جبهه معاون فرماندهی تیپ المهدی بود و در عملیات والفجر، والفجر ۲ ، خیبر و بدر شرکت کرد و سرانجام ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ با سمت جانشینی ۳۳ المهدی به شهادت رسید. پیکر پاکش در گلزار شهدای خیرآباد فسا به خاک سپرده شد.
متن خاطره خودنوشت «۱۵» :
در آن موقع واقعاً گرسنگی برهمه بچهها چیره شده بود و نمیدانستیم چه کار کنیم تا اینکه همان طرح بچهها در ساحل را تصمیم گرفتیم انجام دهیم یعنی نان پختن به شیوه اولیه و تعدادی از بچههای فسایی شروع کردند به خمیر کردن آردها و تعدادی هم آتش درست کردند و یکی دو نفر هم خمیرها را بر روی حلب میانداختند تا پخته شوند.
به هر شکل که بود با پخته شدن نانها مقداری از گرسنگی بچهها رفع شد در همین حال تماس که با ناخدا گرفتیم از او سوال کردیم چند ساعت دیگر به آبادان میرسیم.
اگر خدا بخواهد حدود چهار الی پنج ساعت دیگر ساعت حدود ۸ شب بود و خبری از خستگی نبود. پنج ساعت ناخدا به هفت ساعت رسیده بود. هنوز نرسیده بودیم آب دریا مجدداً جزر شد ما که در دوبه نشسته بودیم احساس میکردیم که کف آن به گل و لای اصابت میکند در همین حال دوبه برروی آب ایستاد و یدک کش به ما نزدیک شد و ناخدا صدای بلند به ما اعلام کرد که درحال حاضر قادر به حرکت نیستیم امشب همینجا میمانیم و فردا صبح حرکت میکنیم.
مثل اینکه دریا ول کن معامله نبود. پچ پچ عجیبی در بین بچهها بالا گرفت و یک فکر جدید که در اذهان رسوخ کرد این بود که خدای ناکرده این ناخدا ما را به سمت دشمن نبرد. خلاصه آن شب به خاطر همین افکار هم که شده بود فکر نمیکنم کسی خواب درست و حسابی کرد ولی خوب چه کاری از دست ما برمیآمد.
به هر شکل باهمین خیالها شب را به صبح رساندیم و دوباره که بعد از بالا آمدن آب دریا یدککش استارت حرکت را زد و به حرکت خود ادامه دادیم. تقریباً دو روزی میشد که غذای درست و حسابی نخورده بودیم از آب خوردن هم که خبری نبود.
فقط یادم هست که برادر امیری رفت و مقداری کمی آب از ناخدا گرفت و آورد بین بچهها تقسیم کرد و عنوان کرد که آب تمام شده و باید به هر شکل که شده تا رسیدن به مقصد تحمل کنید آب که خوردیم بعد از مدتی که یکی از بچهها فریاد زد...
انتهای متن/