کد خبر : ۶۰۴۷۰۴
۱۰:۰۰

۱۴۰۴/۰۸/۲۳
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۱۳»

نان ساده‌ای بر شعله‌ی حلب

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «مثل اینکه آنها هم در ساحل بیکار نشسته بودند مقداری آرد خمیر کرده بودند و در یک حلب روغن هم به عنوان تنور داخلش آتش روشن کرده بود و بر روی آن نان پخته بودند و مقداری هم گندم برشعله کرده و برای ما آوردند و ما هم از بس گرسنه‌مان بود همه آنها را خوردیم...» قسمت سیزدهم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.


نان ساده‌ای بر شعله‌ی حلب

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید «محمود ستوده» ۱۹ شهریور سال ۱۳۳۵ در روستای خیرآباد شهرستان فسا دیده به جهان گشود. هفت ساله بود که راهی مدرسه شد. دوره ابتدایی را در روستا‌های خیرآباد کوشک قاضی و دوره متوسطه را در هنرستان شهید رجایی فسا گذراند. خرداد سال ۱۳۵۵ موفق به اخذ دیپلم شد و در شهریور همان سال به خدمت سربازی رفت. با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه شد. او متاهل بود و ۳ فرزند داشت. 
شهید ستوده در جبهه معاون فرماندهی تیپ المهدی بود و در عملیات والفجر، والفجر ۲ ، خیبر و بدر شرکت کرد و سرانجام ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ با سمت جانشینی ۳۳ المهدی به شهادت رسید. پیکر پاکش در گلزار شهدای خیرآباد فسا به خاک سپرده شد.

متن خاطره خودنوشت «۱۳» :

همه بچه‌ها چه آنهایی که شنا بلد بودند و چه آنهایی که شنا بلد نبودند با یک همدلی و همفکری محکمی توانستند بعد از دو ساعت طناب دور پروانه را بکنند. به هر صورت عده‌ای از بچه‌ها که در ساحل بودند شروع کردند به انتقال وسایلی که روز قبل باخود به ساحل برده بودند به داخل دوبه.

 مثل اینکه آنها هم در ساحل بیکار نشسته بودند مقداری آرد خمیر کرده بودند و در یک حلب روغن هم به عنوان تنور داخلش آتش روشن کرده بود و بر روی آن نان پخته بودند و مقداری هم گندم برشعله کرده و برای ما آوردند و ما هم از بس گرسنه‌مان بود همه آنها را خوردیم.

 بالاخره پروانه یدک کش مشکل خاصی نداشت و آنطوری که ناخدا عنوان می‌کرد آب دریا که کاملاً بالا آمد حرکت کردیم. در اولین قدم که توانستیم داخل یدک کش برویم مقداری آب آشامیدنی از ناخدا گرفتیم و بین بچه‌ها تقسیم کردیم آن هم به هر نفر چیزی حدود یک استکان.

 ساعت 13:30 دقیقه بعداز ظهر بود که آب بالا آمد همه خوشحال که یک معجزه بزرگ ما را نجات داده و برایمان مسجل شده بود که شکر خدا سالم به آبادان خواهیم رسید.

 واقعاً عجب سختی در این مدت بچه‌ها کشیده بودند شاید نشود تمام آن را به وسیله این نگارش بیان کرد آنچه مسلم بود اراده و ایمان برای زنده ماندن و خدمت کردن برای اسلام عزیز بود غیر از این هدف دیگری در آنجا یافت نمی‌شد...

انتهای متن/


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه