خاطره خودنوشت شهدای فارس

آخرین اخبار:
خاطره خودنوشت شهدای فارس
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۱۳»

نان ساده‌ای بر شعله‌ی حلب

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «مثل اینکه آنها هم در ساحل بیکار نشسته بودند مقداری آرد خمیر کرده بودند و در یک حلب روغن هم به عنوان تنور داخلش آتش روشن کرده بود و بر روی آن نان پخته بودند و مقداری هم گندم برشعله کرده و برای ما آوردند و ما هم از بس گرسنه‌مان بود همه آنها را خوردیم...» قسمت سیزدهم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۸»

تلاش برای مهار دوبه در ساحل ناشناخته

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «آن روزگار را در آن شب از بس همه تلاش می‌کردند تا بلکه راه نجاتی بیابند ولی موفق نمی‌شدند تقریباً نزدیکی‌های صبح بود که همه از فرط خستگی خوابشان برد...» قسمت هشتم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۷»

قطع ارتباط دوبه با یدک‌کش و سرگردانی بر امواج دریا

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: « تعداد افرادی که در دوبه بوديم حدود يکصد نفر می‌شد و همه خوشحال بوديم از اينکه اين همه دردسر و سردرگمی رفع شده و ما آخر به آنجايی که آرزويمان بود می‌رسيديم. يدک کش همينطور به حرکت خود ادامه می‌داد...» قسمت هفتم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۶»

توقف سه‌روزه در ماهشهر

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «همه ما به طرف هلی‌کوپتر حرکت کردیم و وقتی به آنجا رسیدیم مشاهده نمودیم که تمام سالن این وسیله پرنده پر از جنازه است در بدو ورودمان اول فاتحه‌ای برای شادی روحشان فرستادیم...» قسمت ششم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۵»

مشاهده ویرانی سوسنگرد و رنج مردم در آتش دشمن بعثی

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «يادم هست زمانی که در سوسنگرد رفتيم وضع مردم خيلی دردآور بود عراق مقدار زيادی ازخاک آنجا را تصرف کرده بود و شهر را تقريباً باخاک يکسان کرده و مال و اموال مردم را غارت کرده بود...» قسمت پنجم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۴»

دوره آموزشی موشک‌های ناو، دراگون و خمپاره

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «همه ما به طرف هلی‌کوپتر حرکت کردیم و وقتی به آنجا رسیدیم مشاهده نمودیم که تمام سالن این وسیله پرنده پر از جنازه است در بدو ورودمان اول فاتحه‌ای برای شادی روحشان فرستادیم...» قسمت چهارم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۳»

بوی سدر و کافور در فرودگاه

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «شور و شادی در وجود همه بچه‌ها موج می‌زد بعد از مدتی ما را به فرودگاه بردند و به وسیله یک فروند هواپیمای سی ۱۳۰ به اهواز منتقل نمودند حدوداً یک ساعتی در راه بودیم و...» قسمت سوم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره‌ای از شهید بهمن امیری «17»

مدرسه‌ای که زیر خاک بود

شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «از درِ سينما وارد شدم. پس از برخورد با چند خمپاره 60 که عمل نکرده بود وارد يک مدرسه راهنمايی شدم. کره جغرافيايی زمين روی ميز است و پاره شده بود و...» متن کامل خاطره هفدهم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهيد اميدی«7»

از سلفچگان تا جاده ساوه

شهيد «اميدعلی اميدی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «شب تا ساعت 11:30 به اصفهان رسيديم. من و اکبری به دروازه تهران رفتيم و از آنجا با اتوبوس به سلفچگان رفتم و...» قسمت هفتم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره روزنوشت شهيد صحرائيان«10»

آثار باستانی در موزه کرمان

شهيد «صادق صحرائيان» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «از آنجا که درآمديم روبروی آن يک موزه مربوط به آثار قديم که بعضی حالا هم از آن استفاده می شود بود. مربوط به کشاورزی و لباس ابزار و بافندگی و...» متن کامل قسمت دهم خاطره روزنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهيد صحرائيان«3»

غروب زیبای جبهه تماشایی است

شهيد «صادق صحرائيان» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «بعد چای و صحبت از اين و آنجا خلاصه آفتاب پريد. خورشيد به آن زيبایی غروب کرد. چه غروب زيبایی و...» متن کامل قسمت سوم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهيد مولایی «1»

چرا به خط اعزام نمی شویم

شهيد «سيدمحمود مولایی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «پس از7-8 روز اکثر گردان ها به جای ديگری منتقل شدند ما خيلی ناراحت بوديم که چرا ما را اعزام نمی کنند ولی...» متن کامل قسمت اول خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید کردگاری«5»

شبیخون رزمندگان به بعثی‌ها

شهید «محمدرضا کردگاری» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «صبح تا حالا هوا ابری شده و سرد هم شده است جاده ی خاکی آبادان ماهشهر ديروز باز شده است توپ خانه ما اطراف و...» متن کامل قسمت پنجم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید کردگاری«2»

بازی سرنوشت | کشتی که به گل نشست

شهید «محمدرضا کردگاری» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «اکنون با اتوبوس شرکت واحد که مخصوص شهر است عازم ماهشهر هستيم. در راه پنچر کرديم و ساعت ها دورتر از بقيه رسيديم و...» متن کامل قسمت دوم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه