محافظ بیت امام(ره) با قلبی لبریز از شهادت
به گزارش نوید شاهد سمنان، بهار رسیده بود و پرده از عاشقی زمین برداشته بود. پوست زمین هزار پاره شده بود و در هر ترکش، رویشی سبز از لطافت فرشتگان، ظهور کرده بود. روزهای پرازدحام رویش درختان بود و انسانی نیکوخصال که به اذن خالق، پا بر بهشت زمین میگذاشت. محمدتقی نوزادی که در دوم اردیبهشت چشمانش را بر زمین سبز گشود و به همراه برگبرگ درختان و گلها، دست شکر را با صدای گریه به آسمان خدایش بلند کرد. دوم اردیبهشت ۱۳۴۴ زینبخانم و آقا رمضان، گل خوشبوی محمدتقی را در آغوش گرمشان جای دادند.

هدفش جلب رضایت حق بود
رستمآباد و محله چیذر تهران، نقطه رویش «شهید محمدتقی معتمدساطعی» بود. آنجا که همیشه آسمانش عطرآگین و زمینش متبرک بود به یاد و ضریح پاک امامزاده علیاکبر(ع). محمدتقی کودکیاش را در همانجا میگذراند. پدرش آقا رمضان، کاسب بازار بود و مادرش بانویی که نامش صبوری و ایمان را در ذرهذره وجودش بارور کرده بود. محمدتقی فرزند دوم خانواده و پسر اول آنها بود.
تحصیلات دوره ابتدایی تا اول متوسطه را در همان محله چیذر با موفقیت به اتمام رساند. محمدتقی از بچههای هیئتی مسجد محل بود. از همان سنین نوجوانی بود که در اوقات فراغت، در یک مغازه الکتریکی کار میکرد، همزمان در دوران شکوفایی انقلاب اسلامی در راهپیماییها شرکت فعال داشت. پس از پیروزی انقلاب، از اعضای فعال بسیج مسجد محل به نام پایگاه مقاومت یاسر بود. برای اولینبار بهعنوان نیروی بسیجی در سال ۱۳۶۱ به منطقه اعزام شد. او در همان سال مجروح، در بیمارستان اهواز مداوا و داوطلب اعزام مجدد شد.
پنج ماه در جبهه بود. در شهریور ۱۳۶۲ در پادگان امامحسین(ع) دوره آموزشی چهار ماهه را گذراند و پس از آن به عضویت رسمی سپاه درآمد. هجدهساله بود و انگار میدانست فرصتهایش بسیار کم است و ثانیههای عمر، برایش غنیمتی است در جلب رضایت پدر و مادر؛ همان رضایت حق.
سرب سرد، کلید باغ شهادتش شد
تلاشگری بود که در سکوت، مبارزه میکرد و صبوری. ایمانش هر روز سبزتر میشد، در دلی که وسعتش را میشد در نمازهای شبش جستوجو کرد و در محبتش به کوچک و بزرگ و تمامی اهل محل. همهجا ردپای مهربانش بود؛ حتی تا حوالی امامزاده علیاکبر(ع).
در دیماه ۱۳۶۲ در لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) بهعنوان مسئول دسته در عملیات خیبر حضور داشت. شش ماه در دشت خاکریزهای عاشقی با ترکشهایی که در بدن داشت، گذراند. هربار که مجروح میشد، بعد از مداوای ابتدایی بدون آنکه به خانوادهاش اطلاع دهد، به منطقه برمیگشت تا مبادا از همرزمانش جا بماند.
در اسفندماه همان سال در عملیات خیبر، بر اثر اصابت ترکش به سرش مجروح شد. بنابر تشخیص پزشکان، ترکشها در کنار مغز او جا خوش کرده بودند، اما او حتی یکلحظه به ایستادن و سکون فکر نمیکرد. باید راهی را که انتخاب کرده بود ادامه میداد، بنابراین بدون کمترین توجه به ترکش داخل جمجمهاش به فعالیتهای خود ادامه داد. محمدتقی بهدلیل مصرف دارو و دردهای شدید، قادر به حضور در جبهه نبود، اما حال و هوای جبهه را در جماران جستوجو میکرد. کبوتری شده بود که گِرد حرم یار میچرخید تا مبادا بوی شهادت، لحظهای از مشامش دور شود.
از خرداد ۱۳۶۳ تا اردیبهشت ۱۳۶۴ یکی از محافظان بیت امام(ره) بود و به طواف کوی عاشقی مشغول. لحظات پردردش را در سکوت و عشق به امام(ره) و میهن میگذراند و انتظار شهادت، تشنهترش کرده بود. حالا پس از یک سال محافظت از بیت امام(ره)، بهمدت هشت ماه مسئول سرجمعداری پایگاه شمیرانات شده بود. هشت ماهی که جام وجودش داشت از شراب سرخ شهادت لبریز میشد، دیگر شبهایش را بهسختی با سرب سرد شده در سر، به صبح میرساند.
بیستم آبان ۱۳۶۴ بعد از پایان تمام ناگفتههایش با خدا، در آخرین نماز شبش سر بر بالین گذاشت. درد بیامان را فروخورد تا مبادا پدر و مادر و اهل خانه بیدار شوند. در سکوت و تاریکی شب که میعادگاه عاشقان است، در آغوش مولایش جای گرفت و بر گرد بام یار به پرواز درآمد. سرب سرد، کلید باغ شهادتش شد و او را مهمان گلستان امامزاده علیاکبر(ع) چیذر تهران کرد.
انتهای متن/