کد خبر : ۶۰۴۶۲۸
۱۰:۰۰

۱۴۰۴/۰۸/۱۰
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۱»

شنیدن خبر اعزام، به‌اندازه داشتن همه دنیا شیرین بود

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «در سپاه فسا مشغول به خدمت بودم که زمزمه‌ای در بين بچه‌های سپاه به گوش ‌رسيد. وقتی جريان را جويا شدم قضيه از اين قرار بود که می‌خواستند عده‌ای را برای پيکار با دشمن اسلام به خوزستان اعزام نمايند تا اين خبر را شنيدم به مانند همه بچه‌ها در پوست خود نمی‌گنجيديم...» متن کامل قسمت اول خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.


شنیدن خبر اعزام، به‌اندازه داشتن همه دنیا شیرین بود

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید «محمود ستوده» ۱۹ شهریور سال ۱۳۳۵ در روستای خیرآباد شهرستان فسا دیده به جهان گشود. هفت ساله بود که راهی مدرسه شد. دوره ابتدایی را در روستا‌های خیرآباد کوشک قاضی و دوره متوسطه را در هنرستان شهید رجایی فسا گذراند. خرداد سال ۱۳۵۵ موفق به اخذ دیپلم شد و در شهریور همان سال به خدمت سربازی رفت. با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه شد. او متاهل بود و ۳ فرزند داشت. 
شهید ستوده در جبهه معاون فرماندهی تیپ المهدی بود و در عملیات والفجر، والفجر ۲ ، خیبر و بدر شرکت کرد و سرانجام ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ با سمت جانشینی ۳۳ المهدی به شهادت رسید. پیکر پاکش در گلزار شهدای خیرآباد فسا به خاک سپرده شد.

متن خاطره خودنوشت «۱» :

مورخ 27 آبان سال 1359 در سپاه فسا مشغول به خدمت بودم که زمزمه‌ای در بين بچه‌های سپاه به گوش ‌رسيد. وقتی جريان را جويا شدم قضيه از اين قرار بود که می‌خواستند عده‌ای را برای پيکار با دشمن اسلام به خوزستان اعزام نمايند تا اين خبر را شنيدم به مانند همه بچه‌ها در پوست خود نمی‌گنجيديم آنقدر خوشحال شدم که ياد ندارم در طول عمر انقدر اين احساس به من دست داده باشد و مثل اينکه تمام دنيا رابه من داده بودند.

 هر کاری که داشتم زمين گذاشتم و به اتاق فرماندهی سپاه که در آن زمان برادر اميرعلی اميری بود رفتم و بعد از سلام و احوالپرسی مختصر به ايشان گفتم من هم می‌خواهم به جبهه بيايم. ايشان هم بدون هيچ وقفه‌ای پيشنهاد مرا قبول کرد و فرمودند مانعی ندارد پس برويد وسائلتان را آماده کنيد که احتمالاً فردا حرکت خواهيم کرد.

 آن روز عصر به منزل رفتم و جريات را به خانواده‌ام گفتم البته با ناراحتی به گفته‌هایم گوش دادند ولی آنطور نبود که نتوانم به اين ماموريت بروم بعد از اين صحبت‌ها به سپاه آمدم و مقدمات رفتنم را در آنجا دادم و شب به منزل رفتم و وسایلی که می‌بايست همراه ببرم جمع و جور کردم تا پاسی از شب بيدار ماندم تا اينکه خوابم برد.

انتهای متن/


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه