مجموعه خاطرات شهید علی چناری(قسمت دوم)

«آن خربزه های شیرین»

چهارشنبه, ۱۵ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۰۹:۰۵
«در دوران نوجوانی، یک روز با علی برای کار در مزرعه راهی صحرا شدیم، در کنار زراعت، خربزه کاشته بودند. من با رفتار کودکانه یکی از خربز‌ها را از بوته جدا کردم. ناگهان علی با صدای بلند فریاد زد که حرام است و شاید صاحبش راضی نباشد. نگذاشت لب به خربزه بزنم. آن را گذاشت توی مزرعه و برگشتیم...» در ادامه مجموعه خاطرات این شهید بزرگوار را از زبان دوست و همرزمش«عبدالرضا احدی» در نوید شاهد بخوانید.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید علی چناری دهم فروردين 1337، در روستای شهون از توابع شهرستان دزفول به دنيا آمد. پدرش حسونی، كشاورزی می‌کرد و مادرش مريم نام داشت. تا پايان دوره ابتدايی درس خواند. او نيز كشاورز بود. از سوی بسيج در جبهه حضور يافت. بيستم بهمن 1361، در جنگل امقر بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار او در بهشت علی همان شهرستان واقع است.

شاید کمتر کسی نام شهید علی چناری، آن اعجوبه‌ی اطلاعاتی بی نام و نشان را شنیده باشد. شهیدی که بر اساس روایت راویان، سواد آنچنانی ندارد، اما در تکنیک و تاکتیک‌های عملیاتی، بی نظیر و بی بدیل است و مشاور فرماندهان ارشد نظامی می‌شود.

قسمت دوم

مجموعه خاطرات شهید علی چناری(قسمت دوم):

حرمت والدین

واجب ترین فریضه‌ی دین اسلام را بعد از نماز، حرمت والدین می‌دانست و همیشه این واجب را در سبک زیستنش جاری می‌کرد. جاری محبت او همیشه خنکای وجود پدر و مادرم بود.

آن خربزه های شیرین

در دوران نوجوانی، یک روز با علی برای کار در مزرعه راهی صحرا شدیم، در کنار زراعت، خربزه کاشته بودند. من با رفتار کودکانه یکی از خربز‌ها را از بوته جدا کردم. ناگهان علی با صدای بلند فریاد زد که حرام است و شاید صاحبش راضی نباشد. نگذاشت لب به خربزه بزنم. آن را گذاشت توی مزرعه و برگشتیم.

آغاز یک راه

با آغاز جنگ تحمیلی در کمیته مسجد جامع بودم سپس به خواست مسئولین در دفتر واحد مردمی بسیج عشایر در حسینیه امام رضا(ع) حضور پیدا کردم.

فرماندهی بسیج عشایر دستور داد که با توجه به شرایط جغرافیایی و بومی، از چند نفر نیروهای زبده برای شناسایی منطقه استفاده و به منطقه اعزام شویم.

با توجه به عرب زبان بودن اهالی منطقه و براساس احترام خاصی که اعراب به شیخ دیعم زبیدی داشتند و هوش و زرنگی بیش از حد علی چناری، این دو را با خود همراه کردم.

صیاد شیرازی

پس از شهادت شهیدان جهان آرا، کلاهدوز، تیمسارفلاحی و فکوری، تیمسارزهیرنژاد به فرماندهی ستاد نیروهای مسلح رسید. در این هنگام شهید صیادشیرازی به فرماندهی کل عملیات منطقه منصوب شد. وقتی صیادشیرازی نام منطقه را جویا شد، به ایشان گزارش دادند که این منطقه را «باب انخشک» می‌گویند که به همراه سایر مناطقی مثل کوه‌های سپتون و . . . توسط برادر چنار و گروه او شناسایی شده اند.

صیاد شیرازی پرسید: «علی چناری کیه؟»

علی را نشانش دادم. ایشان با لحنی متبسّم گفت: «از بس تعریف چناری را شنیده‌ام گمان می‌کردم حتما به بلندای درخت چنار است» و با لبخند از علی پرسید: «علی چناری شمایید؟»

 علی گفت: «بله» 

پرسید: «عرب هستی؟»

علی گفت: «بله» 

پرسید: «منطقه را می شناسی؟ »

علی پاسخ داد: «قبل از جنگ، من در تمامی این منطقه کار کرده ام و تقطه به نقطه  آن را می‌شناسم.»

صیاد پرسید: «خِنِگ را روی نقشه نشان بده!»

علی بلافاصله انگشتش را گذاشت روی نقطه ای از نقشه و گفت: «خنِگ، همان کوت گاپون است، ابوعباد شواهدی و…» 

آن‌گاه صیاد گفت: «پس نیروهای‌تان را زیاد کنید که با شماها زیاد کار دارم»

به دستور صیاد

با دستور صیاد شیرازی مبنی بر افزایش تعداد نیروهای حاضر درمنطقه، من و علی تعداد نیروها را به ۲۲ نفر افزایش دادیم که همگی آنها از آبادی‌های عمله سیف، بنوار ناظر، بنوارحسین، شوهان، دوبندار و علی‌آباد بودند.

پس از آمادگی نیروها، به ما دستور داده شد که فرودگاه خاکی هواپیماهای سم پاش را به توپ ببندیم و  فرودگاه را به تصرف در بیاوریم.

من و علی به فرماندهان گفتیم: «با ۲۲ نفر نمی‌شود حتی صدمتر از آنجا را هم آزاد کرد، چه رسد به کل فرودگاه عراق!» سپس از فرماندهان خواستیم که به ما نیروی کمکی بدهند اما قبول نکردند.

سرهنگ سلیمان‌نژاد فرمانده‌ی واحدی از ارتش گفت: «شما هستید که در تهران شعار مرگ بر آمریکا می‌دهید یا تو دهن آمریکا می‌زنید بسم الله، آمریکا همین جا پشت خاکریزها است کو همت شماها؟!»

در این هنگام یکی از فرماندهان ارتش به نام سروان پهلوان گفت:«من ده نیرو می‌دهم و خود نیز همراهی می‌کنم.»

شبانه ساعت یک بامداد حمله کردیم  و نتیجه این شد که توانستیم ۶۵ نفر اسیر، ۲۴ دستگاه تانک و ۶ دستگاه خودرو را به غنیمت بگیریم. در واقع، این یک عملیات پارتیزانی بود. پس از آگاهی عراقی‌ها، پاتکی به نیروهای ایرانی با ۲۰۰ تانک زده شد که ما مجبور به عقب نشینی به مناطق قبلی خود شدیم.

علی در همان عملیات ترکشی به شکمش اصابت کرد و یکی از انگشتانش را نیز از دست داد. انگشت کوچک دست راستش و همچنین از ناحیه پیشانی زخم برداشت.

جراحت

هنگامی که علی مجروح شد او را به بیمارستان پایگاه چهارم شکاری انتقال دادیم. هنگام پانسمان دکتر به او گفت: «اگر انگشتش را بیاورید پیوند می‌زنیم!»

ما باخنده گفتیم: «پیدا کردن انگشت علی توی منطقه، پیدا کردن سوزن در انبار کاه است» دکتر، پیشانی و انگشتش را پانسمان و شکمش را بخیه کرد و علی با همان حال، بلافاصله به منطقه برگشت.

یک مجروح عرب زبان

در عملیات فتح المبین پس از تشریح منطقه، علی چنار فرمانده گردان هاشمی نژاد شد. عملیات فتح المبین، در نیمه شب اول فروردین آغاز شد.

در مرحله‌ی نخست عملیات تا نزدیکی تنگه ابوغریب رفتیم و حدود چهارکیلومتر به عمق دشمن پیشروی کردیم. شب دوم عملیات چهار کیلومتر دیگر را طی کردیم تا به رادار سایت شرحانی نزدیک شدیم که من از ناحیه‌ی دست تیر خوردم و به بیمارستان منتقل شدم.

پس از دو روز بستری، یکی از پرستاران گفت: «یک مجروح عرب زبان به نام علی چنار در اتاق بغلی بستری است. »

رفتم سراغش و دیدم سه گلوله به بازو تا آرنج دست چپش اصابت کرده است. شش روز بیشتر توی بیمارستان نماند و دوباره خودش را رساند منطقه.

پایان قسمت دوم

ادامه دارد...

 

منبع : کتاب حماسه ماندگارنوشته  آقای احمد لطیف پور

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده