دوست دارم کفنم پرچم ایران باشد

به گزارش نوید شاهد، هفدهم آبان ماه 1359، روز پرواز بزرگمردی است عاشق پریدن و مسافر پرواز و همسایه آسمانهای بلند و بیکران... مردی از جنس رهایی و از تبار روشنایی؛ امیر سرلشکر خلبان شهید «غفور جدی اردبیلی» از خطه دلاوران آذربایجان ایران بود. رشیدمردی از قافله عقابان تیزپرواز که ققنوسان قاف شرف و شهامت شدند و از قعر سوختن بال بر بلندای جاودانگی و بیکرانگی گشودند و نامشان الهام بخش تاریخ قهرمانیها و حماسههای این قوم سرافراز شد. خلبانی که در 45 روز با 80 ماموریت هوایی، فعالانه در نبرد با دشمن بود و در جریان عملیات در حوالی بصره، خسارات سنگینی به لشکر 9 زرهی عراق از لشکرهای استراتژیک و محوری ارتش متجاوز بعثی وارد آورد و پیش از هر پرواز، از خانواده خود حلالیت طلبیده و خود را آماده شهادت میکرد. این مهاجر کوی عاشقان و همسفر پروازدلان، همچنین از قهرمانان عملیات حماسی و بی نظیر «کمان 99» معروف به عملیات 140 فروندی در اولین روز جنگ تحمیلی بود که کوبنده ترین و کاری ترین ضربت و پاسخ نیروی هوایی دلیر ارتش ایران بر دشمن متجاوز در اولین ساعات تجاوز به خاک مقدس میهن بود که فقدانش برای فرمانده وقت نیرو، امیر سرتیپ شهید «جواد فکوری» بسیار دشوار بود و بر ماتم او بسیار گریست و خاطرات خوش خود را، لحظات همجواری با آن شهید شمرده بود. محبوبیت او در میان مردم اردبیل، آنگونه بود که پس از شهادتش، شهر اردبیل تعطیل شد و در سوگ او نشست و قیامتی در تشییع پیکر این فرزند دلاور و غیرتمند «سبلان» برپا شد و پیام تسلیتی از محضر امام امت و فرماندهی کل قوا (ره) به خانواده این شهید اهدا گردید.
مردی که تقدیرش پرواز بود...
غفور جدی اردبیلی، در 23 آبان 1324 در محله خیرال اردبیل به جهان آمد. فرزند سوم خانواده بود. پدرش حاج مظفر راننده ترانزیت بود و با حمل بار به كشورهای مختلف با دنیای خارج از ایران آشنا بود. همسرش صالحه خانم مادر غفور به محض شروع زندگی به احترام حاج مظفر، نام خانوادگی خود را به جدی اردبیلی تغییر داد. رحیم و شكور نام فرزندان اولشان بود، نام سومین پسر را غفور گذاشتند كه بعدها اسم و رسمش زبانزد خاص وعام شد. نام هر سه پسر را پدر از اسماء خداوند برگرفته و به تبرک بر فرزندانش نهاده بود. حاج مظفر بچههایش را در رفاه، بزرگ میكرد. درآمد خوب و دنیادیدگی و پختگی نگاه و فکر پدر؛ باعث شده بود كه فضای خانواده برای رشد و تعالی فرزندان مهیا شود. در واقع، حاج مظفر باعث و بانی اصلی رشد و تعالی خانواده بود. در سایه لطف او بهترین سرگرمیها و وسایل بازی فراهم میشد و غفور از همان كودكی، جسور و نترس و بیباك بزرگ میشد و رشد میكرد. دوره ابتدائی را در محله قاسمیّه شروع كرد و از همان ابتدای تحصیل از دانشآموزان ممتاز مدرسه محسوب میشد. دوره راهنمایی را هم با معدل عالی به اتمام رساند. تمكن مالی پدر باعث شد كه بمنظور تسهیل در تحصیل فرزندانش خانهای در تهران فراهم كند تا بچّهها با فراغ بال بتوانند به تحصیل بپردازند. او در دبیرستان غیرانتفاعی هرندی تهران شروع به تحصیل كرد و همچنان با نمرات عالی پلههای ترقی را طی میكرد. جوانی روشنفكر و پرشور و علاقهمند به ورزش بود. در فراغت خود، مطالعه میکرد. از آنجائی كه برادرش رحیم علاقهمند به ورزش كشتی بود، غفور هم برای مدتی در این رشته فعالیت كرد. وطن دوست و معتقد به باورهای دینی و مذهبی بود. در ایام محرم و بویژه عاشورا به جمع عزاداران میپیوست و همپای مردم در مراسم مذهبی، صادقانه و خالصانه شركت میكرد. غفور دوران دبیرستان را با معدل عالی به پایان رساند و با فكر و ذكر خلبانی، با وجود مخالفتهای اطرافیان، عاشقانه به سمت رشته مورد علاقه خود رفت و قدمهای اولیه را برداشت. در سال ۱۳۴۶ پس از قبولی در آزمون ورودی برای طی دوره مقدماتی خلبانی وارد نیروی هوایی و دانشکده خلبانی شد. غفور که از هوش بالایی برخوردار بود به سرعت شروع به یادگیری فنون و زبان انگلیسی کرد. دوره مقدماتی پرواز غفور در تهران دو سال به طول انجامید و در این مدت او در فرودگاه قلعه مرغی، پرواز با هواپیماهای تک موتور را تجربه کرد و سرانجام در سال ۱۳۴۸ به همراه دومین گروه دانشجویان اعزامی به آمریکا سفر کرد تا دوره تکمیلی خلبانی خود را در این کشور سپری کند.
قهرمان مانور عملیات «چهارراه مرگ» در آمریکا
غفور جدی جزو دومین گروه از كارآموزان خلبانی بود كه دورههای آمـوزشی هواپیمای اف-4 و اف-5 را دیده و دورههای تخصصی هواپیماهای جنگنده از جمله فانتوم را طی كرد. ه این ترتیب غفور که به درجه ستوان دومی نیز مفتخر شده و در آمریکا نیز شاگرد اول شده است. به ایران بازگشت و خود را به فرماندهی پایگاه یکم شکاری تهران معرفی کرد. چون او با نمره ممتاز گواهینامه خلبانی را اخذ کــرده بود، اجازه داشت که هر هواپیمایی که مایل است با آن پرواز کند، خودش انتخاب کند. که غفور هواپیمای اف -4 را انتخاب کرد. در آن زمان این جنگنده فقط در تهران و شیراز خدمت میکرد که بر این اساس غفور به شیراز منتقل شده و پرواز با هواپیمای اف -4 را در گردان 72 تاکتیکی شیراز که مسئولیت آن بر عهده سرتیپ خلبان شهید جواد فکوری بود، آغاز کرد. غفور با ورود به شیراز، پروازهای آموزشی، آزمایشی و تاکتیکی خود را همچون دیگر خلبانان پیگیری کرد ولی دیگر زمان آن رسیده بود که او شایستگی خود را به فرماندهان فعلی خود نیز نشان دهد. شهامت و رشادت مثال زدنی ستوان جدی در یک عملیات پروازی برای نجات هواپیمای چند میلیون دلاری، او را مفتخر به دریافت یک درجه ترفیع نمود. غفـــور در مراسم تشویق خود، عامل موفقیتش را یاد خدا، حفظ خونســـردی و اجرای دقیق دستورالعملهای پروازی عنوان کرد. نیروی هوایی به پاس این شجاعت، خلبان خود را به مرخصی سه ماهه تشویقی به آمریکا فرستاد. با رسیدن به امریکا، او از تفریح و گردش و فراغت، خودداری کرده و تصمیم گرفت در مدتی که در آمریکا اقامت دارد، گواهینامه خلبانی با هواپیمای مسافربری را نیز اخذ کند که در این مرحله نیز موفق شد و گواهینامه پرواز با هواپیمای مسافربری بویینگ 747 را در آمریکا دریافت داشت. او همچنین در این مدت، قهرمان مانور عملیات «چهارراه مرگ» هم شد. پس از بازگشت از آمریکا، هواپیمای اف- 4 به پایگاه شکاری همدان نیز داده شده بود که بر همین اساس، ستوان غفور جدی به پایگاه همدان منتقل شد و تا شهریور ماه سال 1355 به خدمت خود در این پایگاه ادامه داد. تا این که در این ماه، نیروی هوایی نام او را برای طی دوره امنیت پرواز در لیست اعزامی به آمریکا قرار داد و ستوان جدی در آذر ماه سال 1355 برای بار سوم به آمریکا اعزام گردید. او این دوره را نیز با موفقیت کامل پشت سر گذاشت و در مرداد ماه سال 1356 به ایران مراجعت کرد. پس از بازگشت ستوان جدی از آمریکا او به پایگاه شکاری بوشهر منتقل گردید که این آخرین پایگاهی بود که این شهید بزرگوار در آن خدمت میکرد.

پاسخ پدر: «من فرزندم را برای این آب و خاک، بزرگ کردم»!
غفور در طی تکمیل دوره تخصصی در آمریکا، هوشمندی، جسارت و دلاوری خاصی از خود به نمايش میگذارد. پس از پايان امتحانات كه اعطای وينگ خلبانی به جدی را درپی داشت، از طرف نماينده نيروی هوايی ايالات متحده، تماسی با خانواده شهيد برقرار میشود، مبنی بر اينكه امريكايیها برای جذب ستوان دوم خلبان غفور جدی، رضايت نيروی هوايی ايران را جلب كرده و فقط رضايت خانواده باقی میماند. پدر شهيد كه هماكنون به دیار باقی شتافته، فقط يك جمله به نماينده امريكايیها میگويد: «من فرزندم را برای این آب و خاک پرورش دادم!» و این کلید شناخت نوع و ماهیت تربیت فرزندی است که در چنین مکتبی بزرگ شده و پرورش یافته است.
اسم «غفور» در لیست تسویه بود!
با توجه به اوضاعی که به دلیل وقوع انقلاب بر نیروی هوایی حاکم بود، عناصری فرصت طلب به دنبال تسویه حسابهای شخصی خود تحت لوای انقلابیگری بودند و این باعث شد اوضاع برای غفور به خوبی به پیش نرود و نام او ناخواسته در لیست خلبانانی قرار گیرد که باید از نیروی هوایی تسویه شوند. غفور با دلی رنجور شروع به تسویه از نیروی هوایی کرد. در مراحل نهایی تسویه بود که رو.ز عراق از زمین و هوا به ایران حمله ور شد. با شروع جنگ تحمیلی غفور تصمیم گرفت به صورت داوطلبانه به نیروی هوایی بازگردد، ولی تعدادی از خائنین او را تشویق به ترک ایران کردند که غفور در جواب آنها گفت: «این همه هزینه در زمان صلح برای تفریح ما خرج نشده، ما برای چنین روزهایی آموزش دیدهایم.» ستوان جدی به دفتر فرماندهی وقت پایگاه مرحوم سرتیپ خلبان «مهدی دادپی» میرود و میگوید: «اکنون زمان آن رسیده که جوابگوی خرجی باشم که برای من شده است. میخواهم بجنگم برایم مهم نیست چه اتفاقی افتاده یا قرار است بیافتد. دینی به مملکتم دارم که باید آن را ادا نمایم. درجههایم را هم نمیخواهم فقط میخواهم بجنگم نمیتوانم دوستانم را تنها بگذارم.» مرحوم دادپی خواهش غفور را میپذیرد و با فرماندهی وقت نیرو سرتیپ خلبان جواد فکوری تماس میگیرد و ایشان ضمن موافقت با درخواست غفور دستور میدهند درجههای او نیز بازگردانده شود.
قبل از هر پرواز، از خانواده، حلالیت میطلبید
غفور، شادمان از دستور فرماندهی و خشمگین از دشمن بعثی، پای در رکاب نبرد میگذارد و در روزهای آغاز جنگ، ۸۰ پرواز عملیاتی انجام میدهد. سرهنگ غفور جدی در تمام این مدت ۴۵ روز برای هر پرواز از خانواده حلالیت میطلبد گویا او خود را برای شهادت آماده کرده بود. پس از یک ماه و نیم حضور مستمر در عملیات، برگه مرخصی غفور برای روز هفدهم آبان ماه سال ۱۳۵۹ صادر میشود و غفور، شادمان و بیتاب برای دیدار مادر، شب هنگام وسایل سفر را مهیا میکند. صبح روز هفدهم نام سرهنگ در برد پروازی قرار دارد. غفور دو پرواز عملیاتی را انجام میدهد و سپس از دوستان به قصد سفر به تهران خداحافظی میکند، ولی در همین هنگام یک ماموریت مهم برون مرزی به او ابلاغ میشود. این آخرین ماموریت است... و لحظه دیدار، نزدیک است...
روایت «آسمانی شدن»
غفور برمی گردد به طرف سربازی میرود که جلوی آشیانه ایستاده است. او را در آغوش میکشد و از او حلالیت میطلبد و ساعت و گردنبند (الله) خود را که هیچ گاه از خودش جدا نمیکرد، به سرباز هدیه میکند. سومین پرواز جنگی سرهنگ در این روز در پیش است. دو فروند فانتوم مسلح یکی به خلبانی سرهنگ «اصغر سفیدموی آذر» و کمک ستوان «اعظمی» و دیگری به خلبانی سرهنگ غفور جدی و کمک ستوان «خلجی» روی باند قرار میگیرند. جنگندهها با کم کردن ارتفاع از جنوب خرمشهر و سمت چپ فاو وارد خاک عراق میشوند و سمت بصره را در پیش میگیرند، ولی در طول مسیر، هیچ نیرویی مشاهده نمیشود. جنگندهها با رسیدن به بصره با گردش به سمت راست به سمت مرزهای ایران گردش میکنند. در همین اثنا، غفور متوجه یک نخلستان در نزدیکی بصره میشود که تعدادی پدافند در میان آن استتار شده است. با دقت بیشتر، خلبانان متوجه حدود ۴۰ فروند تانک میشوند که کاملا استتار شده و لولههای آن طوری استتار شده که به نظر دودکش خانه روستایی به نظر میرسد. هواپیمای شماره یک خلبان «سفیدمو» روی رادیو اعلام میکند که شما از من فاصله بگیرید اول من بمباران میکنم سپس شما حملهور شوید. شماره یک بمبهای خود را روی هدف رها میکند. سرهنگ با شیرجه روی هدف با دقت فراوان بمبهایش را رها میکند. دود غلیظ ناشی از سوختن تانکهای دشمن فضا را پر کرده بود. ناگهان هواپیما تکان شدیدی میخورد و ثانیههایی بعد با یک تکان شدید دیگر به بالا پرتاب میشود. خلبان کابین عقب متوجه نشان دهنده دور موتور سمت راست میشود که عقربه آن به صفر میرسد و موتور سمت راست از کار میافتد. ناگهان هواپیما از کنترل غفور خارج میشود و شروع به کم کردن ارتفاع میکند. سرهنگ به خلبان کابین عقب میگوید آماده اجکت باش و سپس ضامن را میکشد و هر دو خلبان در حدود کیلومتر ۷ جاده ماهشهر - آبادان از هواپیما خارج میشوند. در لحظهای كه هر دو خلبان تصميم به خروج اضطراری از جنگنده را میگيرند، ارتفاع پرواز بسيار پايين بود و تلاش جدی برای اوجگيری به جايی نرسيد. به ناچار دو خلبان دستگيره خروج اضطراری روی صندلی را كشيده و به بيرون پرتاب میشوند. با توجه به اينكه خلبان خلج زودتر اقدام به خروج اضطراری میكند، در ارتفاع بالاتری از جنگنده خارج شده و به سلامت به زمين میرسد اما راكتهای صندلی شهيد سرهنگ 2 خلبان غفور جدی در ارتفاع پايينتری روشن شده و متاسفانه نه چتر فرصت گرفتن سرعت عمودی سقوط جدی را پيدا میكند و نه صندلی، مجال جدا شدن از خلبان را میيابد. در نتيجه غفور با سرعت بالايی به زمين برخورد میكند.ستوان خلجی به سلامت به زمین میرسد، ولی از ناحیه گردن و دست زخمی میشود و به دنبال غفور میگردد. از دور دودی را مشاهده میکند که نمایانگر محل سقوط هواپیماست. کمی که جلوتر میرود چتر سرهنگ غفور جدی را میبیند. بدن ستوان یخ میزند. چند متر آن طرفتر غفور را میبیند. ا دست به صورت غفور میزند. نبضش را میگیرد، ولی قلب غفور از تپیدن ایستاده است. غفور نفس نمیکشد. ستوان ناگهان متوجه سینه غفور میشود که بالا آمده مچ پایش هم در اثر برخورد با زمین شکسته است. منطقه بسیار ناامن بود و ستوان باید منطقه را ترک میکرد، ولی با پیکر غفور باید چه کار میکرد. نمیتوانست او را همان جا رها کند. در همین افکار بود که متوجه دو ماشین جیپ شده که به طرف آنها میآمدند پیش خود تصور نکرد که شاید عراقی باشند کلت کمری را برداشت تا با آنها مبارزه کند، ولی هیچ پناهگاهی وجود نداشت او داخل یک بیابان مسطح سقوط کرده بود. ماشینها در ۵۰۰ متری خلجی ایستادند و نفراتی از آن پیاده شدند و اسلحههایشان را به طرف او گرفتند. کمی جلوتر رفت که یکی از آنها به فارسی گفت جلو نیا! خوشحال از این که آنها ایرانی هستند فریاد زد من هم ایرانی هستم و به طرف آنها دوید که ناگهان یکی از آنها تیر هوایی شلیک کرد و گفت: «بخواب روی زمین!» ستوان کارت خود را از جیبش بیرون آورد و گفت من خلبان ایرانی هستم دوستم هم شهید شده است نفرات جلو آمدند و او را در آغوش کشیدند و همگی کنار غفور نشستند و فاتحهای برای او تلاوت کردند.
تبسمی بر لب شهید که همه دیدند
پيكر پاك شهيد جدی به تهران و از آنجا به وسيله هواپيماي C-130 به پايگاه دوم شكاری منتقل شد. مردم شهيدپرور و انقلابی اردبيل با شنيدن خبر شهادت غفور جدی با پای پياده عازم تبريز شدند و تقريبا نيمی از جاده 150 كيلومتری آن را طی نمودند تا اينكه جنازه شهيد به وسيله آمبولانس به غسالخانه اردبيل انتقال یافت. امام جمعه اردبيل با آنكه شهيد، غسل و كفن ندارد خود شخصا اين كار را انجام داده و بر پيكر شهيد نماز گذارد.
برادر شهيد كه قبل از غسل، پیکر را ديده بود گفت: «با توجه به شدت ضربه وارده كه شكستگی دندهها، پارگی اعضای داخلی بدن و خونريزی داخلی را درپی داشت، تنها لخته خونی از دهانش جاری شده و مقداری خونمردگی در پهلويش به چشم میخورد. جسد كاملا سالم بوده و تبسمي بر روی لبانش نقش بسته بود. گويی اگر به اسم، صدايش میكردی از خواب بيدار میشد.» تبسم مزبور را افرادی كه جنازه شهيد را در تهران ديده بودند نيز نقل كردهاند.
یک هفته عزای ملت، سه روز جشن دشمن
تشييع جنازه بسيار باشكوهی كه مقارن شد با ايام عزاداری حسينی با حضور ملت انقلابی اردبيل برای شهيد برگزار شده و به مدت يك هفته در شهر عزای عمومي اعلام شد و از آن تاريخ آغاز حركت دستههای عزاداری شهر از مقابل منزل پدر شهيد به رسمي ماندگار تبديل شد. پدر شهيد هنگام شهادت غفور گفت: «امانتي بود دست ما كه خداوند آن را پس گرفت.» در راديو عراق كه به نام، سرنگونی هواپيماي شهيد جدی را اعلام كرده بود تا 3 روز جشن و شادمانی برقرار بود. پس از شهادت از طرف ستاد فرماندهي نيروی هوايی و شخص شهيد بزرگوار سرهنگ خلبان «جواد فكوری» برای بزرگداشت مقام شامخ شهيد از خانواده او به آن مركز دعوت به عمل آمد. در آن ملاقات شهيد فكوری به عنوان فرمانده سابق گردان 71 شكاری (گردان پروازی شهيد غفور جدی) گريست و گفت: «من خاطرات خوبی با شهيد جدي داشتم.» در ادامه، حضرت امام خمينی (ره) رهبر كبير انقلاب و شهيد بزرگوار سرتيپ ستاد «ولیالله فلاحی»، جانشين وقت ستاد مشترك ارتش جمهوری اسلامی ايران به خط خود و طي لوحهای جداگانه شهادت غفور را به خانوادهاش تسليت گفتند.
انتهای گزارش/ ز